خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

انشاء

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ




برای اولین بار توی عمرم است که تفاله های چایی را توی سینک خالی می کنم. دستم را می گذارم روی لبه های سینک و فشار می دهم. حرصم بالا نمی آید، دلم می خواهد همه ی حرصم را عق بزنم روی تفاله ها و آب را ول بدهم رویشان، اما عقم نمی گیرد، فقط خیال می کنم که حرصم تا پشت زبانم بالا آمده. دست می کنم توی تفاله های چایی تا توی آبکش جمعشان کنم. جمعشان می کنم اما بعضی هاشان برای دستان من زیادی کوچکند. آب را باز می کنم و سرم را تا نزدیکی شیر می آورم، چای ها آنقدر آرام وارد لوله می شوند که از نظمشان دارد حالم بهم می خورد، دستی به آب می زنم و آب را آشفته می کنم تا جان بگیرد و چای ها را زودتر از صحنه ی سینک محو کند. چای ها می روند، آب همینطور توی لوله می رود و من سرم را روی شیر تکیه می دهم. چشم هایم دارند التماس می کنند که بگذارم اشکی بیاید اما نمی توانم چنین اجازه ای بدهم. دلم می خواهد لذت گریه کردن موقع ظرف شستن را از خودم بگیرم. این عادتی که ماه هاست توی وجودم جوانه زده، و نمی دانم سرمنشاش کجاست و ته اش چه خواهد شد. البته آخرش زیاد هم مهم نیست. مهم ریختن اشک است وقتی داری با کف و اسکاچ ته قابلمه روحی را خراش می دهی، اصلا مهم صدای شر شر آب است تا کسی نفهمد داری هق هق بالا می اندازی و اشک تحویل صورت می دهی.. نگاهی به ظرف ها می کنم. ظرف های آخرین سحری  آرام نشسته اند و چکه چکه اشک می ریزند، دلم برای ظرف های افطار می سوزد که قرار است ضجه بزنند، و شاید یکی از میانشان طاقت نیاورد و ترکی بردارد.. نمی دانم. آخرین نفس های ابوحمزه را هم بالا می کشم، اما چشم هایم  انگار تازه از راه رسیده اند و عین اسب های جوان تازه نفسی هستند که  بینی هایشان را باد می دهند تا وارد میدان شوند. اما همه از آخرین لحظات حرف می زنند. آخرین روز، آخرین سحری، آخرین افطار و حتی آخرین اذان! باز هم نمی گذارم اشک ها بتازند. چادر نماز را می اندازم روی مفاتیح و میروم به سمت حیاط. حیاط تاریک است و بین الطلوعین دارد توی حیاط قدم می زند. می نشینم گوشه ای، روی زمین. دستم روی سینه ام نرسیده، می تازند و چه بی رحمانه می تازند و نمی گذارند زبانم در دهانم بچرخد. سنگینی روی زبانم را بیرون می دهم: صاحب! فکر نمی کردم اینقدر اوضاع رابطه مان بی ریخت باشد که حرفی برای گفتن نگذاشته باشم. صحبت از کدامین پرده دریده بزنم و عذرخواهی کنم؟ قلبم را فشار می دهم که بس کن! هنوز هم اقاقیا از قدم های بین الطلوعین به خود می لزرد! خرجش یک مصرع همیشگی است تا زلف هایش بیشتر به هم بریزد: من ای صبا ره رفتن به کوی دوست نمی دانم.... بیشتر می لرزد و من خنده ام می گیرد که چقدر خجالتی است این اقاقیا! اما خنده ام یخ می زند وقتی به بی حیایی خودم فکر می کنم. همه چیز را دارند جمع می کنند و من در ته سفره ی خدا نمی دانم چرا چیزی نخورده ام....

.

.

.

.

این را گوش کنید...


           








فطر نوشت: اگر می بینی زندگیت از قبل ماه رمضون فرق کرده بدون که عیدت رسیده....

تولدتان مبارک






+ عکس خودانداز

+ ببخشید که به گوش و چشمتان فرمان دادیم تو این پست :)) عیده دیگه باید اذیت بشوید کمی، نمی شه که خوش بگذرونید همش....



موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۷
احلام

نظرات  (۷)

من همون گند ام
همون آشغال همیشگی
ملکات رذایلم از شمار بیرونه




متنت یجوری بود
فکر کنم مثله خودت پریشون بود
پاسخ:
نه
خدا وعده اش صادقه، دستگیری تو این ماه زیاده..
.
.
.

من شرح خرابی خود میکنم..
از داغونم اونور ترم
۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۹ پلڪــــ شیشـہ اے
آخ ...
دست خالیم عجیب. عجیب ها!

اشک ریختن پای سینک و دوست دارم. کنارش یابوحمزه باشه دیگه چی میشه یا حتّی حدیث کسای روضه دار ...

+ این که آدم ی وقتایی مقابل محبوب نمی تونه حرفی بزنه شاید واسه حرف نداشتن نباشه، بغضه و شرمندگیه - عین بچه های کوچولو که سرشون پایینه ی کاری می کنن فقط خودشون جهت لوس کردن می چسبونن به مادرشون - لکنت میاره 
پاسخ:
یه جایی می خوندم که زن با صدای آب آروم میشه، مثل وقتی که ظرف میشوره.. :)
خیلی به این رسیدم..
.
.


+ آره دیگه. حرفی ندارم از شرمندگی و بی حیایی خودم
۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۸ شیخ صاعد بالازاده
سلام و خداقوت
حس های قاطی ای بودند، خیلی قاطی
متن برای ما دو بخش داشت
پاسخ:
سلام و سپاس

ببخشید که حس های قاطی دلمان در متنمان بروز کرد..
عفوا
۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۰ مداد مغزی
خواندم تمام پست ها را
+
قالب جدید چشم را اذیت می کند
شاید هم چشم های من آسیب دیده
باز هم
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی
پاسخ:
ممنونم از خواندنتان
..

بله خودم را هم اذیت کرد، تشکر که گفتید
خسروان اینجا مخاطبین هستند..
یعنی کامنت نایبانه ما قابل تأیید نبود؟ 
پاسخ:
!!!
نظری از شما نرسیده است!!!
شرمنده ام، وگرنه ما که باشیم..
نمیدونم گره کار کجاست اونجایی که همه حرکت می کنند تو میمونی
درست لحظه آخر
شاید کار غرور باشه
رمضان غرور شکنی بود
شاید
عالی بود

پاسخ:
ما لحظه ی آخری یادمون میافته ای دل غافل که چی بود؟ چی شد؟ ما کجا بودیم؟

بالاخره باید حرکت کرد

تشکر بابت توجه
دعا کنید
۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۱۸ صحبتِ جانانه
این دست پاک و نو و معصوم مال کی بوده😍
پاسخ:
واسه یه نی نی خانواده :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">