خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

قیاس مع الفارق

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ


توی اتوبوس نشسته ام و کارت مترو را از این ضلع به ضلع دیگر بین انگشتانم پاس می دهم. ساعت را نگاه می کنم، حساب می کنم که چند دقیقه می توانم در حرم نفس بکشم. شاید حدود ده دقیقه و شاید کمتر. چند دختر سوار می شوند و اتوبوس راه می افتد. دخترها یکبند حرف می زنند. از هر دری و پنجره ای. از آرایش صورتشان گرفته تا خواستگارهایشان و حتی از زید و عمر واتس آپ هایشان. حوصله ام خط خطی می شود. باید تا حرم خودم را سرگرم کنم. یاد چند سال پیش خودم می افتم. همان روزها که با مریم راهی حرم بانو می شدیم. یاد اتوبوس هایی که رویش نوشته بود حرم، اصلا روی تمام اتوبوس های قم مقصدی به نام حرم حک شده است. دغدغه های من و مریم چقدر فرق داشت. یاد تقسیم دو گوشی هندزفری با مریم می افتم. هنوز هم نمی دانم چرا مریم گوشی اش را دست من می داد و من انتخابگر آهنگ و مداحی بودم. چقدر حاج محمود توی گوشمان می خواند: حسین عشق منی! اتوبوس نگه می دارد و من از شر حرف های دخترها راحت می شوم. سرعت می گیرم و پیچ بازار را می گذرانم و میرسم به حرم. توی صحن پسر جوانی چهارزانو گوشه ای نشسته و دارد ظرف در داری را باز می کند و من می بینم که قورمه سبزی است و به سرعت رد می شوم. وارد حرم عبدالعظیم میشوم. گوشه ای می ایستم. دو دختر عرب زبان به شیوایی وصف نشده ای جلوی من زیارتنامه می خوانند. و من قیاس مع الفارقی بین این دو و آن دخترها می کنم.  ده دقیقه ام را نفس می کشم و سر به پایین می اندازم و بیرون میروم. قورمه سبزی پسر هنوز تمام نشده، به آرامشش حسودی ام می شود. تندتر پا میگیرم. به هیئت که میرسم هنوز استاد شروع نکرده است.



                                
                   






پ.ن: حس هایی در این عالم موجود است که در زمان خاصی به انسان می دهند، حواسمان هست توری پهن کنیم برای جمع کردن این حس ها؟




+ عکس خود انداخته :)


 
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۶
احلام

نظرات  (۶)

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۹ فائزه تکلو
یه سفرنامه کوتاه.خیلی کوتاه..
چقد نوشتن اینارو از دس دادم این تابستون
ده دقیقه عالیه.سلام منم برسونید
پاینده باشید
پاسخ:
سلام

عه خوب از دست ندید، همیشه از این سفرنامه فسقلی ها هست..
چشم سلام می رسونیم :)

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۰۱ پلڪــــ شیشـہ اے
:)

حواسمان هست ؟
پاسخ:
عروس ها لبخند می زنند :))

یه موقع هایی حواسمون پرته دیگه
۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۷ من یک عدد معمولی هستم
حس های لحظه ای .. 
پاسخ:
حس های سر راهی..

:)
اینکه خوب است ما حال خود امروز مان با دیرزمان شده قیاس مع الفارق

وحواسمان هم هست

و این بد است
پاسخ:
روزگار بدکردار شده یا ما! البته فرقی نمی کند.
چرخ ما خوب نمی چرخد اگر میزان نباشیم..
۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۱ فاطمه فاطمی
پس فامیل درومدیم!!! :)
منم سه چهار ساله شاگرد استادم...

قبلا از توی کهنه کتاب، به آتش سودا سرزده بودم ولی فکر نمیکنم کامنت گذاشته باشم.
پاسخ:
به به!
البته ما شاگردی نکرده ایم..
تازگی ها راه یافته ایم :)

عه کهنه کتاب. خوشبختم پس حسابی..
:)
ساعت از یک گذشته و من الآن دلم میخواد برم حرم حضرت عبدالعظیم ...

من یکی از وحشتناک ترین روز های زندگیم رو اونجا گذروندم ... چه قدر آرامشش خوبه .... خیلی آرومم کرد...

سعی میکنیم حواسمون باشه :)


پاسخ:
این درگاه که ساعت و روز حالی اش نیست، هر وقت دل خواست راه می دهند :)

بوی حرم چیز دیگری است..


دعا کنید ما رو هم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">