نهمین روزی خوار
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ
شانه هایش زیر تابوت می لرزید
نه از سنگینی تابوت، بلکه از سنگینی خودش
حالا امروز* خودش روی شانه های سنگین ما سبک می رود..
پ.ن: احمد در وصیت نامه اش نوشته: چرا فقط ما باید زیر تابوت آشنا را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند، آخر صبر و تحمل تا کی؟
* تا ساعاتی دیگر شهید احمد مکیان در قم تشییع و در کنار همرزمان شهیدش به خاک سپرده می شود
+ برای شب اول قبر شهید مدافع حرم احمد مکیان، صلوات
& مطلبی غیر مرتبط به پست در ادامه مطلب
خیلی میلیمتری کناره ی فرش نشسته ام. خنکی سنگ ها را که حس می کنم از عطشم کم می شود. توی مفاتیح برای اعمال روز هشتم رمضان چیزی ننوشته است. شیخ عباس قمی نمی دانست روزی خواهد رسید عده ای در به در دنبال عدد هشت می گردند تا به یاد امام رضا دلشان راهی حرم بشود. صدای لااله الا الله باز به راه می افتد. مرده ای دیگر برای زیارت آمده، آن هم با ملازمان گریان فراوان. صحن آزادی هر چقدر هم بوی مرده بدهد باز نمی توانم جای دیگری را انتخاب کنم. زل زده ام به تابوت مرده ای که از من دور است که یکهو چیزی محکم توی بغلم میافتد. با یک جفت چشم گرد و لبخندی گشاد و لپی آویزان روبرو می شوم. دخترکوچولوی نوپا قدرت پاهایش کنار من ته کشیده بود. توی بغلم درست می نشانمش تا اذیت نشود. اما سرش را خم می کند و به صورت من نگاه می کند. مادرش از دور، لبخند به لب دارد اما جلو نمی آید. خیلی زود عزم رفتن می کند.تلو تلو خوران پیش مادرش برمی گردد.من نیز عزم رفتن می کنم. صحن انقلاب جلوی سقاخانه می ایستم، خلوت است، هوس آب می پیچید در دهانم و تشنه تر می شوم. صدای گریه ی مردی از پشت سرم می آید. نگاهش می کنم. جوان است و سر به زیر اشک می ریزد. شاید کل صحن متوجه او شده اند. توی دلم برایش دعا می کنم. سقاخانه خلوت است، اما سر امام برای سیراب کردن تشنگان خلوت نیست!
.
.
.
#خیال
#داستانک
#احلام_نوشت
#امام_رضا
#روز_هشتم_شهر_الله_اکبر
.
پ.ن: روز هشتم همگی میل خراسان داریم..
+عکس از آخرین دیدارمان
.
.
#خیال
#داستانک
#احلام_نوشت
#امام_رضا
#روز_هشتم_شهر_الله_اکبر
.
پ.ن: روز هشتم همگی میل خراسان داریم..
+عکس از آخرین دیدارمان
+ پست دیروزمان در اینستا گرام. گفتم شاید خواندنی باشد :)
۹۵/۰۳/۲۶