تشویش ناهید
یک چیزی را می خواهم اینجا بگویم شاید از دستش رها شدم.
نزدیک به دوسال و شاید کمتر کابوس روزهای شهیده ناهید فاتحی کرجو من را رها نمی کند.
یادم نیست کدام مراسم بود. بنر بزرگی از او بود که زیرش نوشته بود سمیه کردستان!
یک سرچ ساده در اینترنت همان و درگیر ناهید شدن همان!
اولین کاری که کردم صفحات نت را بستم. دلم نمی خواست بیشتر بدانم و بخوانم..
اما ناهید من را رها نکرد. هر چندماه یکبار میامد جلوی چشمم.
راه رفتن سمیه را هم حتی جلوی چشم هایم تصور می کردم. قدش را، لباسش را!
هر بار فرار کردم. حتی شده بود داد زدم در خلوتم و گفتم رهایم کن! نمی خواهم به تو فکر کنم...
اما دیروز کار خطرناکی کردم. سرچ دوم را بعد از دوسال شروع کردم. هیچ چیز چنگی به دلم نزد. عصبانی شدم که چرا دوباره شروع کرده ام به خواندن. همه چیز را بستم و بستم.
یک چیز را بیشتر از قبل فهمیدم، ناهید در بهشت زهرا دفن شده. سامانه بهشت زهرا سرچش کردم. قطعه 28
نمی دانم باید بروم بالای قبرش بایستم و بگویم ناهید جلوی چشمم نیا!
پ.ن: ببخشید تشویشم رو اینجا به شما منتقل کردم. شاید برایتان سوال باشد که چرا فرار می کنی احلام؟ راستش خودم هم دقیق نمی دانم. شاید از خودم می ترسم در قبال ناهید....
+راه حلی دارید می شنوم
بهترین مشاور برای شما ، خود شما هستید
کسی که با تک تک لحظات ، حس ها، فکر ها ، تجربیات و ... زندگی شما اشناست
به خودتون مشاوره بدید
بشینید تمام افکارتون رد در سه صفحه یا بیشتر بنویسید
حداقل سه صفحه
هرچی به ذهنتون میرسه
حستون رو توصیح کنید
فک کنید من یه مشاوره حرفه ای هستم و خواستم کمکتون کنم
این قدم اوله
قدم دوم اینه که نوشته رو خودتون جواب بدید
توی قدم دوم باید فرض کنید من نوعی به شما این نامه رو نوشتم و از حس بدم گفتم
راهنماییم کنید
دوستانه
دلسوزانه
به همین ترتیب ادامه بدید تا همه چیز حل بشه
یادتون باشه ذهن شما هدیه خدا به شماست
اگر ذهنتون داره اذیتتون میکنه یه جای کار گیره
فرار نکنید
بپذیرید و حلش کنید
همیشه شاد و موفق باشید
یاعلی