جرس فریاد می داردکه بر بندید محمل ها...
یادم است وقتی نوجوان بودم، کتاب جهاد با نفسی در خانه مان بود. ساده و روان. در نهایت پاکی روح و روانم میخواندم و گاه اشک میریختم. از خودم خجالت میکشیدم که نفسی پست دارم. سال ها بعد همان کتاب را روبروی خودم دیدم. وقتی چند ورقی جسته و گریخته از اول و وسط و پایانش خواندم مطالب به قدری برایم ساده و دم دستی آمد که از خودم تعجب کردم که آن موقع چه تاثیری در من داشته. و حتی شاید به خودم مغرور که حالا علم من کجا و این مطالب سطحی کجا!
اما امان از چند وقت پیش که باز هم همان کتاب جلویم سبز شد. این بار هم گریستم اما نه به خاطر نفس پاک و زلالم.به یاد آوردن آن احساسات ناب و اینکه دیگر هیچوقت رفتن شان به بازگشتی منجر نشد، درد آور بود. چه شده ام؟ به کجا رسیده ام؟ چه به دست آورده ام؟
جهاد با نفس برای کسانی معنا دارد که سرشان به تن شان می ارزد. یا دلشان شعله ور است. ما فقط ادای جهاد را در آوردیم. وگرنه اینقدر زود تسلیم نمی شدیم و میدان را به هدف خداحافظی از رزم نمی بوسیدیم!
پ.ن: خوبی جنس آدمیزاد این است که هیچوقت برای تغییر کردنش دیر نیست! اما دیده اید وقتی کتری جدیدی می خرید آن اوایل که استفاده میکنید وقتی موقع شستن دستی به تن کتری می کشید جرمش به سرعت پاک می شود. اما اگر بی خیال باشید و دیر به دیر جرمش را بگیرید کف می بندد و جرمی بس کلفت ایجاد می شود! حکایت ما آدم ها این است که وقتی سن مان بالا می رود، جرم نفسمان هم بالا می رود و سخت می شود جرمگیری کرد.
+نزدیک است....