خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها





هر بار که سوار ماشین می شدیم زینب خوابش می برد و وقتی میرسیدیم به خانه سرحال بود. از بی میلی خانه سازی ها را دور و برش پخش می کنم تا سرگرم باشد. محمد باقیمانده ی ساکش را جمع و جور می کند. ماموریت رفتن محمد همیشه با خورده شدن های زینب همراه بود اما اینبار محمد طور دیگری داشت برنامه ماموریت می چید!

زینب هر شیرین کاری ای می کرد، محمد نگاهش هم نمی کرد. با خودم می گفتم لابد عجله دارد. ولی ته دلم می لرزید که نکند این ها بساط دل کندن است!

ته دلم درست لرزید وقتی آن ماموریت شد آخرین ماموریت محمد






+شهید مدافع حرم، محمد تقی سالخورده

برای لبخند لب زینب جان کوچکش صلوات






پ.ن: خسته از روزه و بی خوابی و درس و بحث باز دلم نیامد روزی خواران ناقص بماند. دعا کنید برای توان بی توان ما






۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۱
احلام





ماشین داغون بود. حرفی نمیزد. گفتم تو آخه سر کار بودی وسط روز اینجا چی کار می کردی که تصادف کردی؟ باز هیچی نگفت. ماشین تعمیر شد و پول را هم از بیمه نگرفت و خسارت خودش پرداخت کرد.
بعدها فهمیدیم سرباز زیر دستش ماشین را برده بوده که با نامزدش چرخی بزنه! و این حامد نبود که تصادف کرده!
فقط خواسته بود سرباز خجالت نکشه جلوی نامزدش..




شهید مدافع حرم، حامد جوانی
برای روح جوانش صلوات




پ.ن: همش با خودم میگم این ها هم جوانی می کنند، ما هم! این ها زیادی بلدند یا ماییم که اینقدر خنگیم! دور از جان شما البته




* دعا کنید خدا به وقتمان در این ماه مبارک برکت بدهد
طبق هر سال توصیه می کنم دعای ابوحمزه ثمالی را بخوانید. ولو یک صفحه در روز!
والسلام




۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۷
احلام


توی اتاق خودم را قایم کرده بودم. خجالت می کشیدم. می دانستم وحشت کرده بود از دیدن من. و شاید بیش از اندازه نگران. دلداری دادنش کار سختی نبود ولی هنوز دست های خودم می لرزید و توان گرفتن دستانش را نداشتم .

به انگشتر سید ابراهیم نگاه می کردم که با لرزیدن دستانم بیشتر لق می زد. چرا باید می رفت و من می ماندم و اینقدر دل زن و بچه ام را می لرزاندم. این تشنج های گاه و بی گاه معصومه را آب کرده. هر چند خودش اوضاع را بر وفق مراد بداند و وقتی خانه ام رنگ به رنگ لباس بپوشد و مدل به مدل غذا جلویم بگذارد. نگاه نگرانش عوض نشدنی است.

مدتی است دیگر تقدیر و امتحان را نمی فهمم. چرا تقدیر یکی شهادت و یکی مثل من این باشد! اصلا این زجر دادن معصومه چه تقدیر و امتحانی است؟ یکبار نباشم و خیالش راحت باشد.

میاید داخل اتاق. با همان بلوز چهارخانه ای که در هر خانه اش یک گل نشسته. شیر موز آورده. ولی رنگ خودش پریده تر از شیر موز است. دستم را روی تخت فشار می دهم تا لرزشش را نبیند. معصومه می خندد. از همان لبخندها که روزهای اول زندگی مان دل من را می برد. دستم را می گیرد. لبانش می جنبد برای گفتن. دلم می خواست من دلداری بدهم ولی همیشه او پیش قدم می شود.

: هر جور هستی فقط باش! نبودنت خیلی بدتره.






* شهید مدافع حرم مرتضی عطایی (ابوعلی)

شهادت به تاریخ عرفه 1395

بر روان پاکش صلوات




پ.ن: نمی دونم چجوری باید حجم اینقدر نبودن ابوعلی را در دنیا به تصویر کشید. کسی که همین روزهای ماه رمضون پارسال شب تا سحر رو خاطره گفت و سوخت و سوخت و سوخت..

ابوعلی اگه تو همچین شبایی نمی سوختی هیچوقت الان اون بالا بالاها نبودی





+ اگر بنا به رسم سال پیش بخواهیم روزی خواران را به تصویر بکشیم به مدد شما نیازمندیم. خودتان می توانید پیشنهاد بدهید از چه کسانی نام ببریم





درگوشی: زوجه شدنم در گرو دعای تو بود جناب ابوعلی :) بیشتر دعایمان کن




۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹
احلام



آقای روحانی ظاهرا این روزها حالتان خوش نیست!

کمر همت بسته اید برای تخریب دنیا و آخرتتان!

چطور رویتان می شود لباسی ملقب به نام پیامبر بپوشید؟؟




پ،ن: نمی دانم دیده اید یا نه! در این پوسترهای تبلیغاتی جناب روحانی نشان پیروزی است که بر یک انگشتش جوهری از رنگ بنفش و بر دیگری رنگ سبز ! چرا؟؟



+مردمان شهری که پشت  بام هایشان پر است از دیش هایی که گرایش به سمت غرب است، انتخاب اصلح را در دینداری نمی دانند بلکه به فرد ضد دین رای خواهند داد!






۱۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۳
احلام





دو روز شنبه و یک شنبه چند ساعتی توانستیم چرخی در شهر آفتاب بزنیم و دلی از عزای نمایشگاه در بیاوریم (البته شاید باری دیگر هم رفتیم)

شنبه

آقای امید مهدی نژاد را دیدیم و عرض کردیم پس چه شد این مجله سه نقطه؟ سر خم کردند و فرمودند ان شالله می آید!!! با همان هیبت و سبیل های عکسشان بودند :))

در شهرستان آفتاب گپ و گفتی در مورد کتاب داشتیم (فروشنده می گفت بی کتابی خبوشان را نخر که خشونتش بالاست) البته در نهایت مجاب شد که بنده خواننده ی حرفه ای هستم و حتما باید بخوانم آن هم به مدد حضور جناب اسطیری و گفتگویی که بین مان رخ داد! جناب اسطیری هم از نویسندگان جوان و خوب است که چند سال پیش کتاب تخران ایشان را خوانده بودم. البته لطف کردند و گفتند حتما در کلاس های جناب قیصری شرکت کنم و محروم نمانم!

بی کتابی و کتاب شعر جناب خبوشان را خریدیم

شنبه سوره مهر خیلی آرام بود :)) وقتی مهتاب گم شد را خریدیم فقط!

کتاب صوتی چهل نامه کوتاه به همسرم نوشته نادرخان را هم خریدیم آن هم باصدای عالی پیام دهکردی! عالی است این صدا!

(شنبه فرصتی اندک صرف شد! )


یک شنبه

رفتیم سراغ کودکان!

در کوره آدم پزی می رفتیم بهتر بود! بالاخره به هر هلاکتی بود چند سالن را چرخیدیم

دیدار با خانم کیوان عبیدی آشتیانی مترجم رمان های نوجوان نشر افق نصیبمان شد! البته همه اش به برکت آرزوهای نجیب بود. ما که نمی شناختیم. البته خانم آشتیانی آنقدر سلام گرم به آرزوهای نجیب رساند که منی وجود نداشت :)) ایشون به شدددت پر انرژی و مهربان بودند:)

کتاب های مرق مقلد و عروس دریایی (ترجمه جدید ایشان) را خریدیم

با امضای ایشان البته




از چشمه میم عزیز شهسواری را خریدیم. و ایضا مادرجون چرا اسمم یادت رفته!؟ را

چشمه ای ها خیلی خسته بودند. خوب نمی رسیدند!

(مشکل غرفه های بزرگ این است که فروشنده استخدام می کنند نه کسانی که کتاب شناس هستند)

رفتیم سراغ افق!

محضر جناب امیرخانی!

کتاب ارمیای قدیمی مان را هم برده بودیم که امضایش کنند که ما همین را بیشتر دوست میداریم :) از ایشان پرسیدیم از کتاب جدید! گفتند ان شالله پاییز

گفتیم همین جلد قدیم ارمیا را دوست دارم :))







1. از سالن های آموزشی با دوست عزیز می رفتیم که یک فروشنده آمد جلو و پرسید کلاس چندمین؟ نفهمیدم تعجب کنیم یا از خنده به گریه بیافتیم :))) واقعا اینقدر جوون موندیم که فکر کردند ما دبیرستانی هستیم :)) اصلا روحیه گرفتم

2. اگر می توانید آن اواخر نوشته جناب امیرخانی را برایم بخوانید :\

3. رسیدگی در شهر آفتاب خوب بود انصافا، هر کس غر بزند با من طرف است (البته کمی مترو نقص داشت)

4. همین چندتا کتابی که من گرفتم همه از کاغذهای کاهی است! ولی همچنان گران! چرا؟؟

5. دلم برای ناشران کتاب کودک سوخت! چرا اینهمه کتاب را نمیشناسیم؟

6. کتاب مادرجون جرا اسمم یادت رفت را خوندم! چقدر عمیق به تصویر کشیده غم را! عشق را!

7. ان شالله باز می رویم





پ.ن: حرف من همین است!!!




۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۷
احلام


مسیحی ها یه بحثی دارند به نام: رنج بردن خدا! میگن آیا خدا رنج می برد؟ از غم و اندوه بشری؟ از گناه و بدبختی؟ از جنگ؟ و چه و چه! هزار و یک جواب می شود داد! و اساس این سوال را که غلط است را زد
اما من داشتم وقتی را تصور می کردم که حسین در صحرای کربلا، در ظهر عاشورا! به خدا می اندیشد و به اینکه چه چیز رخ خواهد داد! آیا حسین رنج کشید؟ تا از رنج حسین خدا هم رنج بکشد؟
نه
حسین هیچ مصیبت و رنجی نکشید در تکه تکه شدنش!
عشقبازی می کرد با تک تک سلول هایش
رنج حسین فقط برای کسانی بود که در مقابل او ایستاده بودند!
هراسان بود، می ترسید لقب اشق الاشقیا بگیرند..
خدا هم نگاهش به ما این است؟











پ.ن: قطعا خدا شی نیست که عواطف انسانی داشته باشد! اما خدا چیزی فراتر از عاطفه ی انسانی دارد! رئوف و رحیم و..







+حسین می شود جواب بدهی؟ بی مقدمه و اورژانسی و بی نوبت و..




۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۷
احلام



در آستانه ی آستانه ی نمایشگاه ایستاده ایم، همانطور که در آستانه ی انتخابات هستیم!
حالیا، نقدا کتاب را بچسبید که سیاست داعیه دار زیاد دارد :)
توصیه اهم من این است که قصد خرید کتاب هم ندارید حتما بروید نمایشگاه!!
اسمش نمایشگاه است دیگر، فروشگاه که نیست! نترسید کتاب ها شما را نمی خوردند!





+ پیشنهاد بدهید که چه کتابی بخریم :)
این یک امر مولوی است نه ارشادی





تبصره + : اگر پول کتاب هایی هم که معرفی می کنید، کارت به کارت بکنید، موجب شادی قلوب حضرت احلام می شود (قلب معنوی و مادی)
:))))))


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۰۶
احلام





مسیر نجف - کربلا

هنگامه اربعین

روزی حسینی








پ.ن:

ارباب

عادت کرده ام به روزی هایی که از طرف تو می رسد

ترک عادت موجب مرگ من است





*بریانی


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۶
احلام



روحانی مچکرم

روحمو شاد کردی توی این چهارسال

اصلا نمیدونم اینهمه نشاط رو  کجا خرجش کنم




پ.ن: شاید فقط و فقط این ادعای روحانی اصلا برایم قابل هضم نیست!





+ باز شروع شد جنگ کلمات و توهین ها و چنگ زدن به هر نوع ابزار برای ادعای حقانیت. اصولگرا و اصلاح طلب هم ندارد.







۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۴
احلام



- آن پیراهن را بیاور خواهرم

چه طلب سختی از خواهر می کند

زینب پیراهن را بو می کند! بوی مادر مشامش را پر می کند

از خیمه بیرون می رود


- برادر پیش تر بیا!

بوسه بر شانه ها مقدمه است.

مقدمه ای برای بوسیدن زیر گلو


زنی بر بلندی خواهر و برادر را زیر نظر دارد

بی تاب و مضطرب

آخر مادر ها بعد از وفاتشان هم نگران فرزندانشان هستند










پ.ن: شعبان هم بوی حسین می دهد :)




+ التماس دعای فراوان دارم برای مسائل پیش آمده این روزهایم





۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۹
احلام