خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است





جایی نوشته بود:

یه یادی هم بکنیم از عزیزانی که طبق برنامه تابستونشون تا الان باید سه تا نرم افزار، دو تا زبان و بیست و پنج تا کتاب  رو تموم میکردن. خصوصا اون کتابایی که از نمایشگاه به نیت خوندن خریده شدن :)


 





پ.ن مهمتر از متن: هیچی، دیدم مطلب مهمی است برای سوختن گفتم به اشتراک بزارم :))) خوش باشید



۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۴
احلام








برادر چرا این صحرای بلا تمامی ندارد؟
چرا عاشورا اینقدر طولانی شده؟
دلم میخواهد ته این صحرا را ببینم، دلم می خواهد این ابدان بی سر تمام شوند! یعنی می شود برادر؟

تمام می شود خواهرم
روزی خواهد رسید که تو دیگر عزادار هیچ عزیزی نخواهی بود
روزی خواهد رسید که این دشت بلا پر خواهد شد از بوی منجی!
راستی خواهرم
امروز هم باید با هم به دیدار کسی برویم
کسی امروز در این صحرا سر خواهد داد
یک دلداده ی دیگر
دلم می خواهد اولین نفر در آنجا حاضر باشم
تو نیز با من باش ای قوت قلب برادر...






پ.ن: سر داد، سرها داده اند، سرها خواهند داد..  سر چه پیشکشی خوبی است برای قدم های ارباب..




+ به ارباب بگو ما تنبل ها هنوز سرمان در آخور منیت مان است و نمی توانیم سرمان را بالا بگیریم و تو را ببینیم. والسلام




۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۱
احلام




بالاخره بعد از آنقدر چرخاندن کتاب مرغ مقلد در یمین و یسار خود :) تمامش کردیم.

البته مایل نبودم به خواندنش چون هنوز کتاب کشتن مرغ مقلد هارپرلی را که چند سالی است به خودم وعده داده ام را نخوانده ام. و می ترسیدم خط و ربطشان با هم آنقدر زیاد باشد که متوجه قضایای داستان نشوم. (کم و بیش همین اتفاق هم افتاد)

مرغ مقلد پر از حس های عمیقی است که ما آدم ها درکش می کنیم ولی در خیلی از مواقع از بیان آن عاجزیم. حس هایی مثل غم مثل نفرت و حتی شادی و..

حس ها را از زبان کودکی اوتیسمی می شنویم و غبطه می خوریم که کاش ما هم رها بودیم از تمام بند و اسارت هایی که برای احساسات آنی مان بسته ایم.

از نویسنده آمریکایی اش تشکر می کنم که آمریکایی وار کتاب را نوشته :)

به نوجوانان که نه بلکه به بزرگسالان می گویم بخوانیدش.









پ.ن: کتاب خوانی را پیوسته داشته باشید ولو روزی یک صفحه. نگذارید روزمرگی شما را با خود ببرد






خارج از این پست: شهید محسن حججی و اسارتش و شهادتش و.. خیلی دردناک بود. می ترسم از این دنیایی که من را با خود می برد و چنین انسان هایی خود را از  بیرون می اندازند. برای روح خودمان صلواتی بفرستیم بلکه زنده شویم

فردا شب پرده شب این شهید خواهد بود ان شالله








۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۸
احلام



امام رضا سلام کردم. به مامان بزرگ بگو مومنم.



#ریاکاری مادربزرگ نوه ای





+زهرا تو مومن ترینی :)





پ.ن: نفیشه مرشد زاده را خیلی هایمان با فاطمه شهیدی بودنش می شناسیم. ولی به صراحت می توانم بگویم قلمش برای من روان ترین و زیباترین قلم زنانه ی دنیاست.

اولین بار که وارد پیج اینستاگرامش شدم و عکس های زهرا را دیدم به فاطمه گفتم حالا راز دلنشینی قلمش را می فهمم. مادر یک سندرم دان بودن آن هم با این عشق و علاقه کم نیست برای بیرون زدن تمام احساسات یک زن. اما زهرا تنها عامل نیست. طرف دیگر قضیه مادری کردن مرشدزاده برای مادر پیرش است. مادر بودن برای مادر، خود چیزی ورای عشق است.

آدرس: morshedzade




_ دیروز که این پست خانم  مرشدزاده را دیدم گفتم برای شما هم بگذارم شاید خوشتان بیاید و دلتان مثل من قنج برود برای یک سلام به شمس الشموس. حالا که دارم کتاب مرغ مقلد را می خوانم. دل به دل زهرای مرشدزاده دادن بیشتر می چسبد


عیدتونم مبارک :)

من یه کاکتوس گرد و قلمبه که به سختی میشه بوسش کرد، عیدی گرفتم :) شما رو نمی دونم (تصویر در ادامه)






۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۳
احلام


دلم برای دنیای بدون اینترنت و هر گونه تکنولوژی تنگ شده
همان روزها که وقتمان آنقدر زیاد بود که می توانستیم سر ته دیگ غذا با خواهر و برادرمان دعوا بکنیم
همان روزها که مادرمان را بیشتر می دیدیم
همان روزها که بود و نبودمان در خانه فرق داشت
همان روزها که خیلی نمی دانستیم و پشتمان گرم به گوگل نبود
همان روزها که کتاب می خواندیم
همان روزها که بزرگترین گناه درس نخواندنمان محو تلویزیون شدن بود، که چه بسا مادرها روی تلویزیون را ایام امتحان ها می کشیدند
همان روزها که وقتی نماز می خواندیم، هر چند خیلی حواس جمع هم نبودیم ولی دلمان با دلینگ دلینگ گوشی هم لرزان نبود!
همان روزها که......
راستی چقدر دلم تنگ است برای روزهایی که احساس ها رنگی طبیعی داشتند، چه خشم باشد، چه مهربانی!
همه چیز برای آسایش ما آدم ها اختراع شد، اما تنها چیزی که در چهره ی مردم کوچه و خیابان نمی بینم آسایش است!








پ.ن: خدا انگار می خواهد به آدمیزاد بگوید: می بینی خودت داری خودت را نابود می کنی؟ بدون اینکه من ذره ای عذابت بدهم





پیشنهاد نوشت: خوب میشد اگر هر خوانواده حداقل یک روز در هفته را تمام اسباب تکنولوژی اش را خاموش می کرد و می گذاشت دنیا آن روی دیگرش را هم بهمان نشان دهد. روز دنیا با طعم واقعی خود! :)







۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۴
احلام