خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است


راه مسجد تا خانه را تنها می آیم. باد گرم چشمانم را اذیت می کند. به گمانم فاطمه زودتر از من به خانه بازگشته است. چارقد آبی ام را تا زیر مژه های زیرینم می کشم و دلم می خواهد زودتر به خانه برسم. عبایم در راه به خاری گیر می کند و شتاب من برای رفتن، گوشه ای از آن را پاره می کند. از دور میبینم که  در خانه باز است. حتما فاطمه آن را برای من باز گذاشته است. پشت در را می اندازم و چارقد از صورتم باز می کنم. صدای فاطمه می آید: آمدی ام سلمه؟ آنقدر با لحن ملایمی می گوید ام سلمه که دوست دارم بروم و لب هایش را ببوسم. جانم به فدایت آمده ام. صدایش از کنار اجاق می آید. به کنارش می روم و از پشت به شانه اش می زنم: باز هم داری برای پدرت دلبری می کنی؟ برمی گردد و لبخندی تحویلم میدهد: از مسجد که بازگردد گرسنه خواهد بود. به ظرف روی اجاق نگاه می کنم، آردها سرخ شده اند و منتظر آب هستند. به فاطمه می گویم بگذار من ادامه اش بدهم اما می گوید نه این کار من است. روی سنگ  آستانه ی اتاق می نشینم و به فاطمه خیره می شوم. چقدر لاغر و تکیده شده اما برق نگاهش تیز و برنده است. درست مانند شب عروسی اش که به سمت حجله می رفت. آه چه زود گذشت تمام این سال ها. در عبایم دنبال پارگی می گردم که ناگهان فاطمه را بالای سرم می بینم. گویا حرف مهمی دارد و از پرسیدنش شرم دارد. می پرسد: قضیه ی آن خاک داخل شیشه چیست؟ لحظه ای درنگ می کنم، از کدام خاک حرف می زند. به طاقچه ی اتاق اشاره می کند. می دانم که می داند. اما من آنقدرها دل ندارم که برای او بازگو کنم. می گویم: آردت می سوزد، آب را بریز. بلند می شود  و آب رویشان می ریزد. جلز و ولز کاچی کل خانه را برداشته. کسی به در می کوبد.....






+ ادامه دارد...





۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۱۶:۰۷
احلام



چرا در مملکتی زیست می کنیم که برای نویسنده جماعت کاری نیست؟




+هست؟


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۶:۳۷
احلام


ساعت 7 است، همه چیز آماده. دلشوره گرفته ام که کی می شود ساعت هفت و نیم. هفت و بیست و پنج دقیقه بلند می شوم تا عملیات را آغاز می کنم. اول شمع های روی میز را روشن می کنم و چراغ ها را خاموش. بعد گاز را و بعدش هم لب تاب را. اصلا پنج دقیقه هم نمی گذرد. و من باید در تاریکی بنشینم. شاید یک ربع و شاید نیم ساعت. کمی سکوت ترسناک است و دوری من نسبت به شمع ها مضطربم می کند، چون از بچگی هر وقت برقی می رفت ما می چسبیدیم به روشنایی و اصلا دور از نور نمی رفتیم. فشفشه ها توی دستم عرق می کنند ولی عمرا رهایشان کنم، چون پیدا کردنشان دردسر می شود توی تاریکی. یکهو صدای خش خشی می آید. یک بادکنک از دیوار کنده شده و روی زمین افتاده. سریع میرسم بالای سرش و برش می گردانم روی دیوار. به خاطر دیوار صاحبخانه خیلی کم با احتیاط بعضی چیزها را می توانیم روی دیوار بزنیم. تازه با یک تکه ی کوچک چسب.




ده دقیقه می گذرد. نباید بگذارم لب تاب خوابش ببرد. مجبورم یک طوری مشغولش کنم. وگرنه سریع نمی توانم آهنگ را پلی کنم. بله را در صفحه وب باز می کنم. چند پیام در کانال آقا آمده. مشغول خواندنش می شوم. یک متن از دیدار امروز گذاشته اند، خانه ات شهیدآباد است. مشغول خواندنش می شوم. غرق در حسینیه آقا هستم که صدای پارک و دزدگیر را می شنوم. سریع می دوم سمت گاز تا اگر کلید را چرخاند فشفشه ها را فرو کنم داخل شعله. کلید را می چرخاند. فشفشه ها کند عمل می کنند و من حسابی به این تنبلی آن ها واقفم. به موقع میرسم به لب تاب و پلی را می زنم. دستگیره را پایین می دهد و داخل می آید. تولد تولد تولدت مبارک... مبارک مبارک تولدت مبارک...








+ ما آدم ها برای واقعه ای که سال ها پیش رخ داده اینقدر شادی می کنیم. اینقدر دقیق می شویم. حتی حساس هستیم که کسی یادش هست یا نه! یا برای کسانی که دوستشان داریم کلی برنامه میریزیم. برای اکنون هایمان چقدر می دویم و حساسیم؟






* کیک را که آوردم خانه، سریع شمع هایش را گذاشتم. ولی وقتی توی یخچال جای دادم، ترسیدم که شمع ها بیافتند و کیک خراب بشود. مجدد آن را بیرون آوردم. اما بیرون آوردن همان و از دست من افتادن همان! خلاصه به سرعت کیک نیمه بر زمین ولو شده را جمع کردم. اولش خنده ام گرفت. ولی برای اولین بار در عمرم برای موضوع کوچکی مثل این گریه کردم. و بعد باز هم خندیدم.

خیلی کیک قشنگی شد اتفاقا. مگه نه؟ همه کیک ها که نباید شیک و پیک باشن. به قول مامانم میره تو شکمت همه چی قاطی پاتی میشه دیگه :)))





اصلا به ویرانی عجیبی رسیده این کیک :))))



۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۰
احلام


اینبار بهتره بریم سراغ عبادت هایی که یا قولش را به خدا داده ایم یا از انجامش بازمانده ایم. امکان داره خیلی از ما نذوراتی داشته باشیم و بنا به هیچ دلایلی همش عقب می اندازیم. بهتره اینکارو سریع تر انجام بدیم. مثلا اگر قراره پولی پرداخت کنید یا نماز و روزه ای بخونید یا هر چیز دیگه. بهتره هر چی سریع تر انجامش بدید. مرگ خبر نمی کنه

مورد دیگه نماز و روزه هایی که امکان داره بنا به هر دلیلی قضا شده باشه رو ادا بکنیم . حالا یه روز روزه ی قضا داریم. هی عقبش میندازیم. چه کاریه؟ خوب یه روز سنگین و رنگین روزه بگیرید (تا آخر آذر روزها کوتاهتره،خیلی فرصت خوبیه ها)

حالا اگر نماز و روزه هاتون تعدادش زیاده یه جدول براش توی اکسل یا ورد درست بکنید و نماز صبح و ظهر و عصر و.. قشنگ تقسیم بندی کنید. و هر موقع هر کدوم رو خوندید یه تیک بزنید.

بعد هم یک توصیه ای. خیلی جو معنوی تون گل نکنه و بخواهید تند و تند بخونید و برید بگید هر نمازی می خونید یکی هم قضاشو بجا بیارید. آهسته برانید. مثلا اگر تعداد نمازهاتون زیاده بهتره از کم شروع کنید. مثلا یک روز نماز صبح، روز بعد نماز ظهر و ...یا در روز فقط دوتا نماز. روزه هم همینطور مثلا هفته ای یکبار، یا دوبار کفایت می کنه.

اگر هم کفاره ای دارید زودتر به فکر ادا کردنش باشید.

یک توصیه بزرگ هم حتما توی وصیت نامه قید کنید تمام تکالیفی که به گردنتون هست، شاید خدا دوستتون داشت و خواست زودتر برید پیش خودش :)

بلند بشید و همین الان دست به کار بشید.

تعلل نکنید





پ.ن: فکر کنید چقدر کارهای عقب مانده داریم که اگر کمی می جنبیدیم الان در آغوش خدا بودیم. یکسری آدم میشناسم که خیلی بچه زرنگ بودند. اسمشون شهید شد.



+از اتاق فرمون میگن نرم افزار گوشی هم برای نماز قضا هست. (ببین خلق الله از چه راه هایی کسب درآمد می کنند :) خیلی هم خوب)






۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۵۸
احلام





دو روز گذشته برای من واقعا یک ماراتن سخت بود تا تمام خرت و پرت های این چند سال را به سامان برسونم. توی خونه پدری اتاقکی داشتم که پر از کتاب و جزوه و مجله و...بود (فکر کنید یک زمانی روزنامه و مجله روی بورس بودند). بالاخره طی یک تصمیم و اراده قوی همه ی وسایل تبدیل شد به 4 کیسه زباله و یک کارتون بزرگ کتاب های اهدایی (احتمالا میرن یه روستا) و تنها دو قفسه از وسایل مفید و قابل استفاده. واقعا برام باور کردنی نبود که تمام وسایلم توی همین دو قفسه بتونم جا بدم (البته دو قفسه که معادل با 2 تا کابینت آشپزخونه است)

جمع کردن وسایلی که بیش از اندازه تلمبار شده باشه واقعا حوصله می خواد. هر چند می دونم همه ی ما بعد از اینکه بالاخره مرتب کردن رو به اتمام میرسونیم توبه ی نصوح می کنیم تا دیگه هیچوقت این پاکسازی رو به تاخیر نندازیم و مثلا هر ماه بیاییم و یه چیزایی رو جمع کنیم و این خیلی به واقعیت پیوند می خوره.

ولی مغز آدمی رو باید به کارهای خوب عادت داد. سعی کنید عادت های خوب رو در خودتون پرورش بدید. با هر سن و سالی که هستید.

و چند نکته:

*همین فردا برید سراغ انباری ها (بعضی ها حتی کشویی که دارند روزمره استفاده می کنند فرقی با انباری نداره )

* وسایلی که برای ده سال بیست سال صد سال پیشه و هیچ کارایی نداره بریزید دور. مثلا مجله هارو می خواهید چی کار؟ حتی دایره المعارف رو (وقتی مدام گوشی توی دستتونه)

*کمتر خاطره بازی بکنید. فوقش اندازه یه جعبه کفش از کودکی هاتون وسایل نگه دارید نه اندازه یه کمددیواری

*کتاب هایی که سال هاست بهشون مراجعه نمی کنید بسپرید به کس دیگه!

*وقتی دارید وسایل رو تفکیک می کنید به این فکر کنید که واقعا چقدر استفاده کردید؟ و این تجربه ای بشه که اینقدر خرید نکنید. اسراف اسراف اسراف ممنوع. چه معنی میده مثلا یه کیف دارید میرید یکی دیگه می خرید. یه دفتر دارید بعد میرید دو تا دیگه می خرید چون حتما باید گل گلی باشه.

* خیلی راحت دور بریزید. نگران نباش ده ساله ازش استفاده نکردید قطعا در آینده هم استفاده نمی کنید

* بعضی چیزها رو میشه تغییر کاربری داد و دوباره استفاده کرد پس الکی هم اسراف نکنید

*و...





پ.ن: سبک بال باشید تا راحت بتونید پرواز کنید.




+ حتما برام بگید چی کارا کردید





۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۹
احلام






اگه شما هم مثل من کلی کارای نصفه و نیمه دارید که روز به روز هم عقب میافته و یه روزی میرسه که یا کلا بی خیالش می شید یا کلا دیگه انقضا شده اون عمل و یا اینکه به وای وای و فاجعه و ضرر می رسید پس تا آخر آذر بیایید دست به دست هم دهیم به مهر و کارهای عقب موندمون رو انجام بدیم.

وقتی کاری عقب میافته یا نصفه انجام میشه انگار یه بخشی از تمرکز و حواس آدمو میدزده و گرو پیش خودش نگه میداره. و وقتی انجامش میدیم خیلی محکم تر می تونیم قدم برداریم بریم سراغ کارای بعدی و حتی کار اصلی خودمون.

پس بیایید کارای عقب افتادمون رو به نحو احسن انجام بدیم و دفترشون رو ببندیم. چه معنی میده آدم فکرش هزار جا تقطیع بشه.

و مورد بعدی اینکه بیایید کمی ذهنمون رو جمع بندی کنیم . از این انباشت و کلی چیز میز دور و برخودمون جمع کردن خودمون رو رها کنیم. باور کنید ذهن آدم رو آروم میکنه

من که می خوام تا آخر آذر از شر این نصفه و نیمه های زندگی خودمو رها کنم. و خیلی زندگی مو جمع و جور و مفید و مختصر بکنم

شما هم اگر می خواهید بسم الله

به طور مثال :

1. کتاب های نصفه. و حتی کتاب هایی که خریدیم که بخونیم ولی هرگز نخوندیمشون. اگه واقعا قصد خوندنشون رو نداریم خیلی سریع اهدا بکنیم. بی هیچ تعارفی. یا اگر نصفه خوندیم یا تمومش کنیم و یا اگر هرگز قصد خوندنش رو نداریم بسپاریم به اهدا. زندگی تون رو سبک کنید

2. جمع و جور کردن اسباب و وسایل. اگه همتون مثل من یه دنیا وسایل و خرت و پرت دارید خواهشا راجع بهشون تصمیمات جدی بگیرید و خیلی خوب تقسیم بندی کنید. خیلی راحت دور بریزید (اگه واقعا لازم میشد توی این چند سال یه بار یادتون میافتاد که همچین وسیله ای دارید) اگه نمی خواهیدشون یا بدید به کس دیگه (منظورم در صورت سالم بودن) و باقی رو حتما تقسیم بندی و فایل بندی کنید.

3. هارد و لب تاب و گوشی و رم ها و .... خدای من همه این ها رو یک تقسیم بندی جدی بکنید و از شر چیزای بی ربط به زندگی و اهدافتون حذف کنید

4. کانال های تلگرام و گروه ها و... این دیگه گفتن نداره. نگذارید اونا ذهنتون رو تسخیر کنند. همیشه از سایت ها استفاده کنید. یوتیوب واقعا خیلی دنیای خوبیه برای آموزش. سایت های خوبم که فت و فراوون . اگه بشه براتون معرفی میکنم و شما هم برامون معرفی کنید

5. فیلم ها و برنامه و خریدها و .. هر کاری که همش عقب میافته بالاخره انجامش بدید. پدر صلواتی صد ساله می خواهی بری یه تی شرت بخری خوب بروووو بخر. یا می خواهیم برای گوشیمون قاب بخریم هی عقب میندازیم. یه کش سر می خواهیم زحمت اینکه بریم وارد مغازه بشیم نمیدیم به خودمون (راجع به خرید حرف مفصل است، اولیش هم این است که اصلا چرا اینقدر خرید میرید؟ فقط ضروریات)

6. کارای دانشگاهی. مقاله، پایان نامه و.. وای وای اینا همون کارایی که بعدش اشک آدمو درمیارن. یه جمله ای من و همسرم کنار تابلو وایتبردمون زدیم: اشکی که بعد از شکست میریزی همان عرقی است که هنگام تلاش باید ریخته می شد.

...

...

..

و کلی از این مسائل که تا آخر آذر درموردشون حرف خواهیم زد






پ. ن: من توی این چند روز یه سری کارامو کردم. مثلا می خواستم چیزی بدوزم بالاخره دوختم. روی یخچالم یه مگنت بود که کنده شده بود، بالاخره بعد از یک ماه چسبش زدم. بالاخره عسل رو به ظرف کوچکتری انتقال دادم و ظرف به اون بزرگی رو شستم. بالاخره سجاده ام رو شستم. کوله ام رو شستم. گلدون رو جاش رو عوض کردم. سبزی قرمه خریدم و سرخ کردم (کاری که همش عقب مینداختم)

شاید این مسائل به نظر مسخره بیاد ولی همیشه از همین کارهای ریز و کوچیک شروع کنیم. چون بیش از اندازه موثره




+خیلی حرف در این زمینه ها وجود داره. و شاید تعجب کنید که من از این پست ها گذاشتم. ولی هر چی بیشتر جلو میرم به این نتیجه میرسم که ما خیلی کم مهارت درست زندگی کردن رو بلدیم. از خوب و درست مطالعه کردن گرفته تا فن بیان و درست برنامه ریزی کردن و ... که واقعا از ضروریات به آرامش رسیدنه. اگه دوست دارید با من همراه بشید و بریم جلو. ان شالله پست به پست و موضوعی در موردشون حرف میزنیم



۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۵:۴۹
احلام


زندگی نامه مارک تواین به پایان رسید. هر چقدر جای جایش جالب بود، آخرش به تلخی گرایید. خوب چه می شود کرد. از دست دادن عزیزان تلخ است.

باز هم تکرار مکرر می کنم که این کتاب را از دست ندهید :)

خوب کتاب بعدی ای که دم دستم هست و حدود 50 صفحه ای هم یکهو دیدم که خوانده ام، دشمن عزیز جین وبستر است. با کتاب قبلی هیچ قرابتی ندارد جز اینکه هر دو نویسنده آمریکایی هستند و فضاها هنوز درون آمریکاست.(صدای پس زمینه مرگ بر آمریکا  :))) )

خیلی وقت پیش شاید حدود 10 سال پیش بابالنگ دراز را خوانده ام. حالا این دشمن عزیز گویا ادامه ای است بر بابالنگ دراز. بخوانیم ببینیم چه خواهد شد




پ.ن: شما چه می خوانید؟



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۶:۴۸
احلام