خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

 

شاید اگر سنوار شهید نمیشد اینقدر تکان نمی خوردم

 تصویر صبحگاهی من با مردی شروع شد که در بار اول هیچ تشخیصی از او نداشتم تا وقتی که رسانه ی صهیونیستی دور این مرد را قرمز کرد و بعد سلاح چوبی اش را مشخص کرد

انگار وسط یک بازی کامپیوتری هستم

باید بزنم تا خون هدیه بگیرم

من هنوز نمیفهمم درست دارد توی دوربین کوادکوپتر نگاه می کند یا سرش پایین است

من فرض را بر این میگذارم که دارد دوربین را نگاه می کند

مرد دیگر شورش را درآورده ای

تو چطور نشکسته ای؟

23 سال زندان، که بخش زیادی از آن در حالت انفرادی بگذرد از یک آدم سالم و قوی یک ضعیف النفس بار میاورد

من درکی از این حجم شجاعت و بی پروایی ندارم

میایی به اسرائیلی طوفان موشک هدیه میدهی؟

مطمئنم مطمئنم کمترین شکنجه ی یک زندانی آن هم این وحشی ها این است که هر روز کاری کنند که شخصیتت خرد شود!

بعد تو آن وسط برای خودت شخصیت سازی کرده ای؟

که آن ها در پرونده ات بنویسند فردی بسیار منظم دارای روحیه ی بالا رهبری و حالات استقامت عجیب؟!!!!!

میدانی تو عقل را زیر سوال بردی؟

ما در بهترین حالت روحی قطعا به خودمان می گوییم خوب مردم به ما نیاز دارند ما نباید جان خودمان را به خطر بیاندازیم!

ولی تو اصلا این حرف ها توی مغزت ترجمه ای نداشته!

از صبح هیچ چیز جز اراده ی تو من را در هم نشکست

تو هم انسانی من هم یک انسان هستم

من اراده ندارم به یک شیرینی نه بگویم!

و تو معادلات دنیا را به هم ریخته ای!

 

 

 

 

 

 

پ.ن:

چند روزی هست که اینجا چیزی ننوشته ام

چیزی نیست

اراده یوخ

اینو تازه فهمیدم

بعد از سنوار

امروز

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۳ ، ۰۰:۳۱
احلام

 

جنگ لبنان آغاز شده

جنگ

چه واژه ی تلخی

تلخ و مضطرب هستم

نه از جانب کشورم

مضطربم برای حتی همان یک خانه ای که ویران میشود

برای غزه که دیگر مرده ام

و حالا لبنان

امام راست میگفت که اسرائیل غده سرطانی است

حالا اود کرده است

هجوم برده بر زمین پاک

خون میخورد و سیراب شدنی در کار نیست

راهش فقط مقاومت است

اگر ذره ای تسلیم شویم چیزی از خون مان باقی نخواهد ماند

آن هم بدون هیچ شرافتی

 

 

 

 

 

 

 

 

+ما در زندگی شخصی مان کم غده سرطانی نداریم

حسادت

خودخواهی

و..

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۳ ، ۰۷:۵۴
احلام

 

ببخشید اینجا از پوشک گرفتن بچه حرف میزنم

ولی مامان ها میدونند این مرحله چقدر میتونه سخت باشه

و خوب خداروشکر دیشب علیرضا در شب سوم چنان خودمختار شد که خودش رفت و کارش رو کرد و خودشم شست و برگشت :))

دیگه به این مرحله فکر نمیکردم :))

 

یه چیزی بهتون بگم

من دوستی دارم که به تازگی ها چهارمین فرزندش هم به دنیا اومد

صبح روز که میخواستم کار رو شروع کنم باهاش حرف زدم، چون علیرضا برای پوشک دراوردن حتی همکاری نمیکرد

من میگفتم یا خدا چجوری میخواد بره دسشویی

اون دوست عزیزم هم گفت آره بچه ی منم اینطوری بودن و من خیلی سخت از پوشک گرفتم، بهتره بزاری برای وقتی که حال و حوصله خودت قوی باشه و اینا

بعد ته صحبتمون به این نتیجه رسیدم که آره بابا بزار کمرم خوب بشه بعد!

 

گذشت تا علیرضا بیدار شد و من با خودم گفتم بالاخره باید این کارو بکنم بزار استارت بزنم، موفق میشم

و خداروشکر تا اینجا که در صبح روز چهارم هستیم من به شدت راضی هستم

و میتونم بگم اذیت نشدم

 

اینو میخواستم بگم من به بنده خدایی میشناختم تو اینستا که پزشک عمومی بود ولی کارهای مادرانه مفیدی میکرد

دو تا صوت از شیر گرفتن و از پوشک گرفتن داشت

من جفتش رو برای این دوستم ارسال کردم

صحبت هم کردیم باهاش

ولی جالبه

میتونم بگم چون بچه های قبلی ش رو به شیوه ی خودش انجام داده بود

حاضر نشد کارهای این دوره رو گوش کنه

اما من به شدت مقید شدم که حتما اونجوری که میگه برای خودم شخصی سازی کنم و انجام بدم اون کارها رو

و خداروشکر موفق بودم

مخصوصا تو شیر گرفتن که اصلا باور کردنی نبود

 

توی چند موردی که با این دوستم مشورت گرفتم تقریبا میتونم بگم

چیزی جز ناامیدی و اینکه حتما باید زجر بکشی و چمیدونم دیگه راهی نداره دریافت کردم

در حالی که من دنبال این بودم که از تجربیاتش استفاده بکنم

نه تنها این دوست عزیزم

بلکه تعداد مادران دیگه هم سراغ دارم که مدام این مدلی حرف میزنند و عمل می کنند

وای اصلا بچه ی من اعجوبه بود

وای بچه ی من یاد نمیگیره

وای بچه ی من به باباش رفته بدقلقه

وای من که مادرم کمک نکرد (این یه گزینه رو تو همسایه مون مشاهده کردم و چقدر دروغش برام عجیب اومد، چون مادرش دقیق 3 تا 4 ماه اولی که بچه ی سومش به دنیا اومد هر روز از صبح تا شب میومد خونه شون، و وقتی بچه ی اولش رفت مدرسه تمام اون یک سال رو هر روز اومد و بهش کمک کرد! و من نفهمیدم چرا قبل از این قضایا به من گفت که مادرم به من کمکی نمیکنه)

وای بچه ی من از اولش شب بیدار بود، اصلا نمیشه عوضش کرد

 

 

ببینید

من جدیدا بیشتر و بیشتر فهمیدم که آدم های زیادی دور و برمون هستند که فقط غر میزنند و مستاصل هستند از تغییر خودشون

مستاصل هستند از حرکت

مستاصل هستند از مشاهده ی درست زندگی شون

 

حواسمون باشه خیلی به دور و بری هامون و حرفاشون اعتنا نکنیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۳ ، ۰۷:۰۶
احلام

 

سلامی چو بوی خوش آشنایی برای اول مهری زیبا :)

به به

بالاخره 6 ماه اول سال 1403 رو هم رد کردیم

آقا من از خودم راضی بودم، خدا از ما راضی باشه

یعنی یکی از 6 ماه هایی بود که حداقل تهش نگفتم هیچ کاری نکردم یا خیلی کم تغییر کردم

انصافا تو این 6 ماه تونستم یه سری تغییرات جدی تو زندگیم بدیم

اخلاقیات، عادات و این چیزا منظورمه

و خدا همه جوره کمک کرده

یعنی من کلا رو کمک خدا حساب باز میکنم

مخصوصا تو تغییرات!

پامیشم میگم خوب خداجون من باید عوض بشم، خودت گفتی خوب باشید، پس حسابی راهنماییم کن

خدا خیلی خوب راهنمایی میکنه

یهو کسی رو میاره جلوت که نمونه ای از کارهای زشت خودته

یهو یه کتابی رو میاره جلوت که دقیقا احوالات توست

یهو یه پادکستی، فیلمی میفرسته که میگه ببین اینجوریه

یهو یه مشکلاتی میاره تا تو بیشتر عمق فجایع خودت رو درک کنی

دمت گرم خدااا

ممنونم ازت

 

این چند روز تعطیلات یکم سر شلوغی شد مجالی برای نوشتن نداشتم

این چند روز رو مرخصی رد کردم برای خودم

البته برای نوشتن

وگرنه نقاشیم ادامه داشت

از درد کمرم باید بگم که همچنان ادامه داره

صندلی جدید خریدم

دمپایی طبی خریدم

و صد در صد بیشتر از قبل فعالیت کردم و استراحت هیچی :)

مطمئنم بهتر میشه

بهتره از فعالیت دست نکشم که اگه بشینم فلج شدم

تازه از دیروز پروژه از پوشک گرفتن علیرضا رو هم دست گرفتم :))

میخواستم وایستم برای بعد افتادن درد این کمر که با خودم گفتم فکر کن وسط این شرایط سخت هستی اصلا چرا کارت رو انجام ندی!

اولش یکم سخت بود چون باید به شدت پرانرژی باشم برای علیرضا و اصلا عصبی و ناراحتی و اینا نباشه

تا پروسه خوب پیش بره

ولی بعد یکی دو بار آبیاری گل های قالی توسط علیرضا یکم آروم شدم

و اینکه احساس کردم علیرضا همکاری میکنه اگه من فول انرژی باشم

قطعا هفته ی سختی خواهم داشت

ولی خوب نمیخوام کم بیارم :)

دیروز و امروز همسرم هست و کمک

فردا هم از خواهرم کمک می گیرم (کمک گرفتن کار بدی نیست، باعث میشه من آرامش و انرژِی داشته باشم، هرچند همیشه نمیتونم کمک بگیرم)

تا یکم از سنگینی کار علیرضا کاسته بشه ان شالله

 

 

 

 

+ یه کتابی هست به اسم از حال بد به خوب من نخوندمش ولی همیشه اسمش تو ذهنمه و وقتایی که حالم بده میگم خوب از حال بد به خوب باید تغییر کنی :) این چند روز خیلی تلاش کردم روی این موضوع

میدونید قصه چیه، وقتی یه اتفاقی میوفته فقط و فقط حواستون باشه نه دیگری رو و نه خودتون رو سرزنش نکنید، به اکنون فکر کنید! خوب الان چی کار کنم؟ وقتی یکم برای تغییرات کار کردید دلیل رو به صورت واضح می بینید و حلش می کنید

کاش همیشه دست از سرزنش کردن برداریم کاششش

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۳ ، ۰۷:۳۷
احلام

 

متوجه شدم که دردم مربوط به دردهای کمر و سیاتیک نیست و یه درد لگنی هست

و دقیقا به خاطر روزانه چند ساعت نشستن روی صندلی نامناسب برای خودم این درد رو خریداری کردم :))

خوب بهترین راه حل استراحت و ورزش و حرکات کششی مربوط به این موضوع هست

استراحت رو نمیدونم چجوری انجام بدم

ولی تلاش خودم رو میکنم بین کارم هی برم دراز بکشم :)

ولی خوب پایه ی ورزش هستم

آدم وقتی علت یه مسئله ای رو پیدا میکنه اولین اثرش این هست که آرامش پیدا میکنه

قبل از هر درمانی آدم انگار خوب میشه

دیدید وقتی میریم دکتر تا برسیم خوبه خوب میشیم، چون وقتی میفهمیم مسئله از چه قراره آرامش پیدا میکنیم

و این عدم استرس باعث میشه دست از تمرکز روی مسئله ی درد آور برداریم

جالبه یه چیزی هم کشف کردم

ریشه بسیاری از دردهای کمر و دیسک به خاطر فشار های عصبی هست

میگه مثلا وقتی شما توی یه موقعیتی هستید که فشار روانی ش بالاست ممکنه یهو کمرتون بگیره

و این واکنش جسم هست تا حواس شما رو پرت کنه تا شما از دست اون فشار روانی خلاص بشید و خدای نکرده کار به مرگ نکشه :))

پس وقتی مشغله هاتون زیاد شد حواستون باشه اتفاقات این چنینی واکنش طبیعی است :)

 

 

 

 

+من تازه روی روال افتاده بودم برای روتین نقاشیم

از صبح با خودم درگیرم که چند روز به خودم استراحت بدم یا اینکه به نشستن و انجام کارم رو به تعویق نندارم!

باید بهش بیاندیشمindecision

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۲
احلام

 

همسرم اصرار میکنه وسط یادگیری تلاش خودم رو بکنم و یه کتاب برای خودم تصویرسازی کنم :)

دیشب راجع بهش بحث میکردیم

من میگفتم آخه فضاسازی بلد نیستم

همسرم میگفت بابا هر چی تا الان یاد گرفتی رو انجام بده، نیاز نیست کامل باشه

نمیخواهیم بدیم انتشاراتی که

برای خودت بنویس و تصویر سازی کن

حرف بدی نمیزنه

درسته همه اساتید میگن باید سال ها داده های ذهنی ت رو تقویت کنی بعد یه کارهای ذهنی بکنی

ولی نظر من اینه اگه تو همون حین یادگیری خروجی های خودت رو نداشته باشی ذهنت تنبل طور بار میاد

خلاصه

چندتا ایده به ذهنم رسید

اینکه از کتاب هایی مثل قصه های خوب برای بچه های خوب ایده بگیرم و یه بازنویسی و تصویرسازی داشته باشم

یکی هم اینکه از خودم یه قصه ای بنویسم

 

میخوام امروز استارتش رو بزنم

میدونید چرا

چون از صبح که پاشدم اصلا دلم نمیخواد بیام سمت سیستم

اصلا دلم نمیخواد کار کنم

و کلی بی انگیزه ام

 

اینم چالش لحظات بی انگیزگی من باید باشه

استارت یه کار جدید :)))

 

 

 

 

+ شاید یه نیم ساعتی طول کشید تا مقاومتم رو بشکنم و پستی برای امروز بنویسم. میگم که امروز بی انگیزه شروع کردم

ولی باید یه شاهکار بشه امروز. اگه واقعا هنرمندم

والاع

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۳۳
احلام