شاید اگر سنوار شهید نمیشد اینقدر تکان نمی خوردم
تصویر صبحگاهی من با مردی شروع شد که در بار اول هیچ تشخیصی از او نداشتم تا وقتی که رسانه ی صهیونیستی دور این مرد را قرمز کرد و بعد سلاح چوبی اش را مشخص کرد
انگار وسط یک بازی کامپیوتری هستم
باید بزنم تا خون هدیه بگیرم
من هنوز نمیفهمم درست دارد توی دوربین کوادکوپتر نگاه می کند یا سرش پایین است
من فرض را بر این میگذارم که دارد دوربین را نگاه می کند
مرد دیگر شورش را درآورده ای
تو چطور نشکسته ای؟
23 سال زندان، که بخش زیادی از آن در حالت انفرادی بگذرد از یک آدم سالم و قوی یک ضعیف النفس بار میاورد
من درکی از این حجم شجاعت و بی پروایی ندارم
میایی به اسرائیلی طوفان موشک هدیه میدهی؟
مطمئنم مطمئنم کمترین شکنجه ی یک زندانی آن هم این وحشی ها این است که هر روز کاری کنند که شخصیتت خرد شود!
بعد تو آن وسط برای خودت شخصیت سازی کرده ای؟
که آن ها در پرونده ات بنویسند فردی بسیار منظم دارای روحیه ی بالا رهبری و حالات استقامت عجیب؟!!!!!
میدانی تو عقل را زیر سوال بردی؟
ما در بهترین حالت روحی قطعا به خودمان می گوییم خوب مردم به ما نیاز دارند ما نباید جان خودمان را به خطر بیاندازیم!
ولی تو اصلا این حرف ها توی مغزت ترجمه ای نداشته!
از صبح هیچ چیز جز اراده ی تو من را در هم نشکست
تو هم انسانی من هم یک انسان هستم
من اراده ندارم به یک شیرینی نه بگویم!
و تو معادلات دنیا را به هم ریخته ای!
پ.ن:
چند روزی هست که اینجا چیزی ننوشته ام
چیزی نیست
اراده یوخ
اینو تازه فهمیدم
بعد از سنوار
امروز