خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است




از اینکه کتابی رو  دلم می خواد بخونم اما همش به هزار و یک بهانه های جور واجور هی نمیشه و نمیشه، اون کتاب محترم خود به خود تبدیل به یک کوه صعب العبور میشه! متاسفانه وریا هم شد یکی از این کتاب ها! نه اینکه قصدی پشت سرش باشد! به هیچ وجه من الوجوه (مثلا یکی دیگه اش پیش روی دکتروف که دیوانه وار زیباست و من هنوز در حسرتم که ادامه اش رو بخونم)
وریا داستانی بود که اصلا حال بد نداشت. یعنی قاعدتا باید حس و حالی میامد تویش که حالت خوب میشد و ذره ای رنجیدن نداشتیم. اما پر مغز و ملات.
صاحب وریا را که در نمایشگاه کتاب دیدم فهمیدم که چرا باید حال این کتاب خوش باشد زیرا نویسنده اش دلش با خوبی هاست و آنقدر زیبا دوست است و نازک خیال که دلش نمی آید چیز بدی در هیچ کجا باشد. (نه مثل من شرور - از اون شکلک های دیو بنفش تلگرام مرحوم)
اما خوب دوست داشتم هیجان داستان بیشتر از این ها باشد. یعنی گره های کار بیشتر باشد تا یکنواختی! هر چند که بیان و چیدمان خوبی در داستان رخ داده باشد!
مثلا انتظار داشتم دختر داستان مقاومت بیشتری نشان دهد یا اینکه پدر و مادرش اینقدرها هم خوب نباشند!
فکر می کردم نقش وریا باید بیشتر مطرح میشد. یکهو خیلی کمرنگ و کمرنگ تر شد..
چقدر معرفی کتاب ها را دوست داشتم.
و یکسری نکات مثبت دیگر که به سمع نویسنده می رسانم.

به همت بلند آرزوهای نجیب تبریک و تحسین می گم. و دوست دارم کتاب های بیشتری ازش بخونم.










پ.ن: روز چهارشنبه ای بار دیگر قسمت شد برویم نمایشگاه آن هم با آرزوهای نجیب و بشری. روز خوب و خوشی بود. هر چه نویسنده بود دیدیم و الکی مشعوف شدیم. حالا بشری به ما می گوید من نمی فهمم شما چرا اینقدر ذوق می کنید؟ (بچه ی بی ذوق)

لینالونا را گرفتم که قطعا مدت هاست به واسطه ی یک کلیپ به معروفیت رسید. دلم می خواست خانم ژبرت داستانش را به یک پایانی می رساند!
و ایضا هفت گنبد محمد طلوعی را از افق. که بی صبرانه منتظرم تا خواندنش را شروع کنم.






۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۵۴
احلام


روز جمعه ای گفتیم چه کنیم و چه نکنیم که یادمان افتاد چه مطلب مهم تری از نمایشگاه می تواند در حال حاضر حائز اهمیت باشد. اما یک اما وجود داشت. ماشین مان کمی تغییر کاربری داده بود و تبدیل شده بود به یک ماشین دو درب :) [همسرم به وانت می گوید دو در ] گفتیم اشکال ندارد با دو در محترم می رویم نمایشگاه. البته بنده اظهار کردم که خوب می شود، آنقدر کتاب می خریم که وانت لازم هستیم، ولی نمیدانم چرا همسرم اول چپکی نگاهم کرد و بعدش با خنده گفت حتماااا! (واقعا چرا؟)

ما با دو در به نمایشگاه رفتیم ولی نه تا آستانه اش، بیچاره را در یک ایستگاه مترویی گذاشتیم و بقیه اش را با مترو رفتیم.

خوشا مصلی و روزگار بی مثالش، رفتیم اول سراغ ناشران دانشگاهی. به به باز موکت های قرمز و پرزهای قشنگش که به آدم می چسبند. سر و ته قضیه را هم آوردیم آنچه می خواستیم هم یافتیم و هم نیافتیم و رفتیم سراغ ناشران عمومی. البته ببخشید اذان شد اما کو نماز خانه؟ سرویس بود اما بی نمازخانه. چون من معتقد بودم اگر سرویسی هست نمازخانه ای هم کنارش هست! البته همسرم جواب قانع کننده ای داد که اینجا سرویس هست بی نمازخانه چون مصلی به آن گندگی را برای نماز ساخته اند! حرف حقی بود خدایی!

خلاصه فهمیدیم که هر چه می خواهیم باید برویم همان حیاط مصلی که داخلش هم یک حوض داردها! آنجا! وگرنه پشت ساختمان اصلی مصلی خبری از نماز خانه نیست ولی خوب غرفه های تغذیه مگر می شود که نباشد!!! می شود؟

گفتند یا باید بروید بالا از وسط غرفه کودکان بروید آن وسط یا از زیر زمین از بین ناشران خارجی. خلاصه دل را زدیم به زیر زمین و رفتیم به صحرای وسط نمایشگاه!

نمازخانه که چه عرض کنم. یک سایه بانی بود که بالاخره ملت در آفتاب نماز نخوانند. دستشان درد نکند.

ناشران کودک که به صورت پراکنده تشریف داشتند ، ناشران آموزشی هم که فقط روی مخ ملت کار می کردند! یا باید کانونی میشدی یا گاجی یا اینکه پرتقال نخورده نمی رفتی! حالا اون ماهانی شوید رو نمیگم (خلاصه صوت نمایشگاه بسیار دلنشین بود، البته هر سال همین است)

بالاخره پایمان رسید به ناشران عمومی. البته قبلش کلی با همسر محترم در همان حیاط سر سازه های مصلی بحثمان شد. سر بتنی و فلزی بودن و.. عاقا چقدر طولش می دهند و .. از این چیزها! دو تا جرثقیل خوشرنگ نارنجی و فیروزه ای هم مشغول به کار بودند که دل ملت را شاد کنند و تسرالناظرین باشند (چقدر خوبیم ما)

ناشران عمومی هم مثل هر سال با همان چینش الفبایی بود و با همان راهروها.  غرفه های اسم و رسم دار هم شلوغ و اغلب در انتهای سالن ها بی ترتیب حروف الفبا بودند. همسرم که یک شازده کوچولو کوچک گرفت و همان جا شروع کرد به خواندن (به قربان همتش) تا جایی که توان در پایمان بود رفتیم و رفتیم و رفتیم..

در کل نشد که همه ی غرفه ها را سرک بکشیم و به یک تعداد بسنده کردیم.

از نشر یازهرا کتاب های مرتضی و مصطفی را خریدم. خاطرات خود گفته ابوعلی بود هم از خودش و هم از شهید صدرزاده و ایضا کتاب سید عزیز که زندگی نامه سیدحسن نصرالله است.









از نشر افق کتاب ر ه ش امیرخانی را گرفتم. (چقدر از بد بودنش می گویند_ باید بخوانیم ببینیم چه کرده) البته ظاهرا کتاب جدیدی از محمد طلوعی هم چاپ شده در افق که همین روزها به نمایشگاه رسیده به نام هفت گنبد که من روز جمعه ای خبر نداشتم تا بخرمش. محمد طلوعی واقعا حرفه ای می نویسد




از نشر انتشارات انقلاب اسلامی (آثار مقام معظم رهبری) کتاب آموزش مصور احکام را گرفتیم (خیلی وقت پیش چاپ شده و شاید خیلی هایتان داشته باشیدش ولی من هنوز نخریده بودمش) خیلییییییی کتاب خوب و کاربردی است و به نظرم باید در هر خانه ای باشد.




از نشر صهبا هم کتاب زیبای چُغُک را خریدم و خوب همین دیروز خواندمش و تمام شد :) داستانی است برای نوجوانان و بخش هایی از داستان با تصویرگری نقل می شود و به نظرم زیباست. داستان روان و دلنشین که توصیه می کنم حتما بخوانیدش. راجع به نوجوانی است مشهدی که وارد مبارزات انقلابی شده و... و شیرینی کتاب به حضور حضرت آقا در کتاب است :)





شاید تعجب کنید که اینقدر کم کتاب خریده ام. چون چند سالی است به این نتیجه رسیده ام که کتاب زیادی نخرم مخصوصا اینکه همه ی کتاب ها ارزش ندارد که حتما در کتابخانه ات داشته باشی اش. ایضا اینکه من نیاز هایم را در طول سال می خرم. خوب است کتاب را بیشتر بخوانیم تا بخریم.
شعار نمایشگاه امسال را اصلا جالب نمی دانم و ایضا برگزار شدنش در مصلی صد در صد غلط است. شهر آفتاب خیلی فضای بهتری بود. کاش تهرانی های عزیز این رنج دوری را تحمل می کردند و اجازه می دادند در همان شهر آفتاب برگزار بشود.

بالاخره با همان دو درب زیبا به خانه بازگشتیم و البته چند باری صدای ناهنجاری هم داد و موجبات خنده ما شد. و خاطره ای شد به یاد ماندنی :)







پ.ن: معرفی کردن کتاب سخت است چون سلایق آدم ها متفاوت است اما کتاب کآشوب را اگر می توانید بخرید. از دست ندهید. ما را خوب به یاد هیئت رفتن هایمان می اندازد. از نشر اطراف اگر اشتباه نکنم.
کتاب وریا که کتاب دوست عزیزمان سیده زهرا محمدی است از دست ندهید. کتابی که نویسنده ی جوانش سعی کرده در بهترین وجه ممکن مطلب را بیان کند. از نشر آرما.
داستان های جناب مستور خواندنی اند. نشر چشمه اغلبش را دارد.
کتاب های زردی که همه میخوانند نخرید خواهشا! دختری در قطار و جوجو مویز و...
کتاب های داوود امیریان برای نوجوانان قطعا زیباست. گردان قاطرها مثلا!
کتاب های پدر و مادر دار را حتما در خانه هایتان داشته باشید مثل بوستان و گلستان و شاهنامه و ..
کتاب جدید مهراد صدقی که اسمش آخرین نشان مردی است هم شاید قابل خواندن باشد البته اگر به خوشمزگی آبنبات هل دار باشد.
کتاب های جناب خبوشان را دست کم نگیرید که فکر می کنم قلمی خاص و رمز آلود دارند. کتاب هایشان در نشر شهرستان ادب یافت می شود.
کتاب خداحافظ سالار که داستان زندگی نامه شهید سردار همدانی است هم قطعا باید زیبا باشد. نشر سوره مهر (امسال هنوز غیبت سوره مهر رو نکردما :) )
یک توصیه مهم برای کودکانتان، حتما به نشر نردبان سر بزنید. کتاب هایی دارند که سرشان به تنشان بیارزد.




+ببخشید طولانی و حوصله بر است. باز اگر سوالی راجع به کتاب هست در خدمتم (مثلا من خیلی بلدم)

+ان شالله دوباره به نمایشگاه خواهم رفت.



۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۳۲
احلام


آدم که یک وقت کتاب را می گذارد زمین دیگر برداشتنش سخت می شود. خیلی وقت است منتظر فرصتی هستم تا خلوتی باشد تا بتوانم کتاب دستم بگیرم. اما حالا خلوت هست اما کتاب دستم نمی آید. (چه موجود غریبی شده این کتاب)
راهی، روشی، ترفندی دارید؟




پ.ن: یک نفس گول زننده و دروغ گویی در وجود آدم هست که همه اش می گوید بابا تو که خوب می خونی!        :/   ای دروغگو


۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۵۱
احلام