هفتم آبان (یادداشت سوم)
۱.
توی خواب و بیدار متوجه شدم که همسرم حالش خوب نیست. گوشی اذان گفت. به همسرم گفتم اگه میتونه تنهایی بره دکتر تا حالش بدتر نشده. عذرخواهی کردم که من پیش علیرضا میمونم و باهاش نمیام. نماز صبح رو خوندم و منتظر موندم. علیرضا چند باری بیدار شد و کنارش دراز کشیدم.
شنیدم که یکی آروم به در میزنه. همسرم بود، گفت دکتر گفت یا میکروبی وارد معده ات شده یا خود معده ته! خوبتر بود. شکر.
۲.
علیرضا تو صحن جمهوری خوابش برد. سپردم به همسرم که برم زیارت. اولش گفتم صف زیاده، همسرم گفت تو هم یکی از این شلوغی ها!
رفتم. آروم و آروم. ضریح آغوش شد.
چیزی جز شفا نخواستم. روح و جسم.
شفا برای ایران تبدارم.
۳. ساعت ۳ تشییع پیکر شهدای شاهچراغ از میدان بسیج بود. ۴ زدیم بیرون و اومدیم حرم. آخه ۵ اذان میگه مشهد. هنوز پیکر شهدا نرسیده به حرم.
نماز میخونیم. علیرضا خوابش میاد و گریه میکنه
بعد نماز به پیکر شهدا نماز میخونند.
دیدن تابوت ها همه رو به گریه انداخته
پیکر ۷ ساله
۶۱ ساله
زن، مرد
حاج حسین طاهری میگوید: بی هوا زدند...
۳.
علیرضا کارخرابی کرده. نمیشه برم تا سرویس. تا اینکه یه کنجی پیدا کنم، کلی راه میرم. بعد از عوض کردن علیرضا یادش میوفته که خوابش میومد. میخوابد.
مراسم شهدا ادامه دارد.
سرد است، علیرضا را نمیگذارم روی زمین.
واعظ میگه این انقلاب میرسد به دستان صاحب الزمان...
فقط میتوانم بگویم: یا صاحب الزمان کجایی؟
+دیدم پست را در همین حرم و صحنه ی آخر بگذارم داغ تر است :)
یا صاحب الزمان ادرکنی 😭😭😭😭