دهم آبان (یادداشت ششم)
امروز یک جابجایی در هتل داشتیم. وقت گیر بود. طوری که به نماز حرم نرسیدیم. چقدر پتانسیل زیبایی سازی در فرهنگ هتل داری ما زیاد است و ما همه رو هدر میکنیم. با یک مدیریت بد. با یکسری بیخیالی ها و سمبل کاری ها.
حیف
علیرضا امروز ظهر خیز برداشت و رفت با یک دختر اصفهانی هم قد خودش طرح دوستی ریخت. هر چه علیرضا خندید دختر اخم کرد. خوشمان آمد دختر باید سرسنگین باشد:) اسباب بازی اش را هم به علیرضا نداد. به شوخی به پدر و مادرش میگفتیم اصفهانیها چیزی نمیدن :))
پتانسیل ارتباط گیری هم در حرم بالاست، از هر قوم و قبیله ای..
و بازم میگم، اصفهانی هه پارتی شون کلفته :)) راز موفقیت شون رو باید بپرسم
امشب با دوستم فاطمه توی حرم قرار گذاشتیم. فاطمه ۳ تا گل پسر دارد. آنقدر مشغول بچه ها شدیم که فکر نمیکنم همدیگر را خوب دیده باشیم.
دیدیم صف رسیدن به ضریح خلوت شد، ما هم رفتیم. به قول فاطمه اصلا فکر نمیکردیم یک روز با همدیگه کنار ضریح امامرضا برویم.
+
آدم هر چی تو حرممیمونه بیشتر دلش میخواد بمونه
خوش به حال اهل حرم....