خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها



نم نم باران که می زند، سعی می کنم خودم را داخل کافه ای، لابی هتلی، فروشگاه خریدی یا هر چیز غول پیکری که توی این خیابان بنا شده است بکشانم. توی این دو سال یکبار هم نشده که بخواهم از باران اینجا کیف کنم. عملی که در تمام فرم های حتی کاری آن را لذت بخش ترین کیف دنیا نوشته ام. اما حالا فهمیده ام، باران هر جایی را نمی شود بغل کرد. با هر نم نم بارانی نمی شود بوی کاهگل و نم آجرهای گلی را استشمام کرد. مثل باران های اینجا که هر چقدر هم ببارد هیچ چیزش شبیه باران های ایران نیست. شاید تعصبی برخورد می کنم. اما نه، دیشب که احلام را دیدم در پس آن گریه های عمیق، فهمیدم که این فقط من نیستم. او در نیویورک، داغ صور لبنان را می کشد و من در لندن، داغ اصفهان ایران را. با این تفاوت که من مرد هستم و گریه هایم خلوتی را می طلبد. می دانم او صبورتر از من است. می دانم بعد از زدن ضربدر کنج صفحه، بدون هیچ مکثی می چسبد به کارش و یادش می رود که حتی دلتنگ من است. اما این من هستم که دیگر خسته ام از این روزهای تاریک لندن که می خواهند هر طور شده من را داخل خودشان بکشند.....










+ادامه دارد




پ.ن: قصه ها اگر نباشند ما چه کار باید بکنیم؟




۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۳۳
احلام



صدای باد که لای ریسه های نیمه شعبان پیچیده

صدای گنجشکان که جیغ و داد می کنند در حیاط ما و همسایه

صدایی درون مغزم که می گوید: نترس

و بوی گل های زردی که دیروز از کوه آورده ام

مورچه ای که از کنار لیوان آب به آرامی رد می شود بدون هیچ باری

و...

چقدر لحظات می توانند تکراری باشند و در عین حال بی هیچ معنای تکرار

دنیا منتظر من نخواهد ماند

باید عجله کنم








پ.ن: شنبه ی زیبایی شروع شده است. این هفته قرار است چه کارهایی بکنید؟ بسم الله



+خیلی دشت و دمن سر سبز شده، با من بود هر روز می زدم به کوه و کمر :)




۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۴۴
احلام


شاید خیلی هاتون انیمیشن inside out را دیده باشید و کلی هم از دیدنش لذت برده باشید. اما من بعد از دیدنش مقادیری به شخص شخیص خودم فحش دادم که آخر فلان فلان شده نمیشه کمی به این مغزت فشار بیاری و یه چیز خلاقانه مثل این خلق کنی؟













پ.ن: بعضی دردها آدم رو نکشه، قوی تر می کنه. جدای از شوخی ما چقدر تولید می کنیم؟ یا همش داریم مصرف می کنیم و به به میگیم؟

تا هر چیزی میشه میگیم بابا ما تو اسلام خودمون از این بهترشو داریم. خوب کو؟ کجاست؟ وقتش نرسیده که به عالم نشون بدیم؟




۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۵۲
احلام






همیشه سعی می کردم که توی زندگیم هدف داشته باشم. اما چند روزیه که دارم راجع به هدف گذاری تحقیق و مطالعه می کنم واقعا می بینم که چقدر هدف گذاری هام اشتباه بوده و اساسا چرا به خیلی از اهدافم هیچوقت نرسیدم و چرا انگیزه ها اینقدر زود از بین رفتن. یکی از این اشتباهاتم، بازه زمانی بود که برای اهدافم میگذاشتم. مثلا هدفی که برای ده سال باشه اصلا به درد نمی خورده.

در واقع تقسیم بندی هدف ها اینطوره:

1. بلند مدت: سه سال

2. میان مدت: یک سال

3. کوتاه مدت: 90 روز

هدف باید طوری باشه که بتونی هر روز لمسش کنی و یه قدمی به خاطرش برداری.

برای ده سال باید جهت گذاری کرد و نه هدف گذاری :) چون هدف باید خیلی ملموس باشه






پ.ن: هدف هایی برای زندگی تون انتخاب کنید که وقتی می پرسید که خب که چی؟ جواب قانع کننده ای از خودتون بپرسید





۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۷
احلام



شما از چه سایت هایی فیلم دانلود می کنید؟








پ.ن: زبان اصلی ها مخصوصا :)




۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۴۷
احلام







1


وقتی داشتم ساعت را روی دیوار میزدم، سعید لنگ هایش را داده بود هوا و فیلمش را نگاه می کرد. انگار نه انگار که من را دست تنها گذاشته. برای اینکه حرصم را خالی کنم گفتم: ببین ساعت صافه؟ برگشت و نگاهی به دیوار انداخت و گفت: عه ساعت کو؟ و این یعنی اعلام جنگی جدید. یعنی که آقا اصلا روحش هم خبر نداشته که من با این وضعم رفتم بالای چهارپایه و ساعت را به دیوار می زنم. دلم نمی خواهد شب عیدی قشقرق راه بیاندازم ولی مرد هم مگر اینقدر بیخیال می شود. توی این چند ماه همش به خودم لعنت فرستادم که قبول کردم یکی دیگر هم به خانواده مان اضافه بکنیم. مرد جلوی تلویزیون آخر به چه درد پدری!؟ توی همین خود خوری ها هستم که برمی گردد طرف صدای من و می گوید: ای بابا اونجا چی کار می کنی؟ چرا جای ساعتو عوض می کنی؟ همین دیوار مگه چشه؟ چیزی نمی گویم و از پله دوم چهارپایه پایین می آیم. امسال با اینکه خیلی دل و دماغ نداشتم اما همه ی کارها را خودم کردم. سعید که کارش شده آن زمین.

ماهی چنان در ماهیتابه جلز و ولز می کند که فکر می کنم دارد می سوزد اما همه اش ادا و اصول است. ذره ای اثر از سرخ شدن ندارد. محمدرضا که آنقدر از صبح بالا و پایین پریده همانجا کنج اتاق خوابش برده. لحظه ی آخر گفت: مامان منو عید بلند کنی ها! منظورش همان لحظه سال تحویل است. فیلم سعید به تیتراژ می رسد و شروع می کند از این کانال به اون کانال رفتن. دیگر دارد کفری ام می کند. می روم جلوی تلویزیون و می گویم: بابا ما هم تو این خونه هستیما! از بعدازظهر یه سره چسبیدی به این تلویزیون. سعید می خواهد عصبانی بشود اما جلوی خودش را می گیرد. کنترل را دست من می دهد و می گوید: بیا دست شما باشه فرمانده. بعد هم برمی گردد به همان موضع بالش و تخمه های پخش و پلا. بعد از خاراندن گردنش می گوید: این شام نپخت؟

دلم می خواهد گریه کنم. و این کار را می کنم. سعید که جا خورده می گوید: چی شده؟ نکنه شام عید رو سوزوندی؟ بیشتر گریه ام میگیرد. از جایش بلند می شود و دستم را می گیرد. می گوید بیا بشین، فدای سرت. گریه نداره  که!

وسط گریه می گویم: بی مزه نشو، به خاطر غذا گریه می کنم مگه؟ سعید از علت می پرسد و من هم می گویم. می دانم نباید پر از اضطراب باشم ولی از روز اولی که فهمیده ام باردارم، انگار این ترس و واهمه است که در وجودم رشد می کند نه این طفل صغیر. به سعید می گویم که همه جوره به او اعتماد دارم ولی کار جدید کشاورزی اش مرا ترسانده. نمی دانم چه آینده ای خواهد داشت! انگار همان آب باریکه ای که از کارخانه می آورد آرامش بیشتری به من می داد. سعید که اصلا فکر نمی کرد من از این بابت ذره ای دلخور باشم خیلی متعجب شد. چون این من بودم که همیشه تشویقش می کردم که دست به کارهای بزرگتر بزند.

سعید با حرف هایش آرامم می کند و قوت قلب می دهد که کارش می گیرد. اصلا اگر هم همه چیز خراب شد باز هم نباید بترسم. خداوکیلی هم سعید مرد بی عرضه ای نیست، فقط بعضی وقت ها فکر می کنم زیادی بی خیال است. و این ها همه اش خیالات زنانه ای است که مرا دوره می کند.

سعید خودش ماهی را سرخ می کند و سفره را می چیند. من هم توی همان سینک، آبی به صورتم می زنم و توی آینه ی بالای گاز لبخند می زنم. دوست دارم لحظه ی تحویل سال بهترین دعاها را برای خانواده کوچکمان بکنم و خدا دربست قبولشان بکند. کشاورزی سعید رونق بگیرد و قدم دخترمان پر از خیر و برکت باشد. آنقدر برکت بیاورد تا ما از این خانه ی درب و داغان هم کوچ کنیم.






2


سعید من و محمدرضا را چنان پتو پیچ کرده که فکر می کنم دخترمان جایش تنگ شده باشد. جایمان امن است و سعید چهره اش پر از اضطراب است. توی جمعیت اینور و آنور می رود و دلش می خواهد به همه کمک کند. همه ناراحت هستند. حق هم دارند. اما من فقط به سعید نگاه می کنم. عجیب است که آرامم. وقتی داشتیم خانه را رها می کردیم و از ماشین به خانه خیره شده بودم. با خنده گفت: آنقدر دعا کردی که قدم دخترمان پر برکت باشد که هنوز نیامده همه جا را سیل گرفت!










پ.ن: سیل با خودش ویرانگری دارد. هم جان می ستاند و هم خرابی به بار می آورد و هم روح را نالان می کند. اما باز هم این ما هستیم که نگاهمان تعیین می کند که بعد از سیل چگونه زندگی کنیم. آیا با سیل ما نیز ویران شویم یا اینکه خوشحال باشیم که خداوند آغازی جدید به ما هدیه کرده است!







۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹
احلام







اول از همه سلام و درود بر شماو ورود این سال نو را تبریک می گم
دوم اینکه امیدوارم حال نو هم سراغتان آمده باشد و مثل هر سال دلتان پر از امید و انگیزه باشد و لیست بلند بالایی از کارهایی درست کرده باشید که بخواهید انجام بدید (باور کنید بعضی ها خیلی دمغ تر از این حرف ها هستند پس اگه اینجوری هستید بدانید خیلی جلو هستید :)
سوم اینکه فال نویی بزنید و ان شالله سال 98 را جدی بگیرید و با این جمله های پر از غم شروع نکنید: اینم مثل بقیه سال ها! - چی می خواد بشه با این اوضاع گرونی ها و بدبختی ها - سالی که نکوست از سیل اولش معلومه و....
و از این دست جملات بی ربط


پیشنهاد: به حسب اسمی که روی سال جدید گذاشته شده (رونق تولید) بیایید ما هم به تولید و زایش فکر کنیم. از تولید ایده و تفکر گرفته تا تولید کارهای خوب توی زندگیمون. و اونقدر رونق بدیم که آخر سال به برکتی عظیم دست پیدا کنیم. اخلاق خوب تولید کنیم. کارهای مفیدی برای جامعه تولید کنیم. ایده های خلاقانه برای زندگی مون تولید کنیم. چرخ زندگی مون رو از حالت خمودگی خارج کنیم حالا می خواد هر سن و سالی داشته باشیم و صدالبته خوب هم کتاب بخونیم :))))







پ.ن: کتاب "وقتی نیچه گریست" را به عنوان اولین کتاب امسالم شروع کردم. بدک نیست تا ببینیم آخرش به کجا می رسه :)





۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۴
احلام



میدونید زشتی کار تو کجاست؟ اونجایی که حتی روت نمیشه به خدا بگی خدایا سر این قضیه به من رحم کن!!! چه برسه بخواهی به طرف مقابلت بگی.





+چرا بعضی وقت ها می شیم استاد  عقب انداختن کارها؟؟؟




پ.ن:آگاهانه انتخاب کردم که بد عمل بکنم و آگاهانه می خوام که تغییر بکنم :))) فکر کردید من از خودم ناامید میشم؟







+ و خداوند اسفند را آفرید تا ما از او لذت ببریم اما ما همه خیلیییییییی کار داریم. شما هم سرتون شلوغه؟؟





۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۷
احلام



"  به یکدیگر عشق بورزید، اما عشق را به بند نکشانید... بگذارید میان با هم بودنتان فضایی و فاصله یی باشد. با یکدیگر بخوانید و برقصید و شاد باشید، اما بگذارید هر یک از شما تنها باشد.. در کنار هم بمانید اما نه چسبیده به هم. "



*جبران خلیل جبران





پ.ن: اسارت هیچ رقمه اش خوشایند نیست. مخصوصا اگر به خاطر عشق و محبت دیگری را به اسارت دربیاوری. بسیاری از روابط بین همسری یا والدین و فرزندی تبدیل شده است به تملک های خودخواهانه اما کجاست آن باور که همه ی ما متعلق به خدا هستیم و اوست مالک اصلی.







+هفته ای که گذشت یکی از شلوغ ترین هفته های زندگی ام بود. و شیرین ترین لحظه اش در راهپیمایی 22 بهمن رقم خورد و بیانیه ی رهبرم که مرا مصمم تر می کند تا جوانی ام را پیروزمندانه سپری کنم.



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۱۲
احلام




چرا باید یه عمر (دقیقا یه عمر) بریم دانشگاه، بعد وقتی می خواهیم از رشته مون استفاده کنیم تازه بریم تو اینترنت سرچ کنیم که با چه شیوه هایی این همه درس رو کاربردی کنیم؟








+ انقلاب کرده ایم، خون ها ریخته شده، پای این خون بایستیم. یعنی جایی بایستید که بهترین جایی است که می توانید بایستید.





پ.ن: نقد کردن دلیل بر این نیست که چشم کسی را کور کنیم. بلکه آن را درست کنیم. سیستم آموزشی ما باید متحول شود. بعضی رشته ها حذف شدنی و خیلی از دانشگاه ها لیاقت منحل شدن دارند.




۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۰۸
احلام