آن مرد نه در باران آمد و نه با اسب و نه با بنز و نه هیچ چیز دیگری!
قصه برای من طور دیگری رقم خورد. آن مرد آمد در حالی اقاقیا گل های سفیدش را زرد کرده بود و حیاط جای سوزن انداختن نبود.
من چادر خود جمع می کردم که اغشته به گل نشود و او پا روی گل ها می گذاشت تا وارد خانه شود...
+ معتقدیم که صحنه ی جهاد برای هر دوی ما بزرگتر شده است. برایمان دعا کنید که خوشبختی ما در گرو انقلابی بودن ماست!
مهریه حضرت احلام: 14 سکه و 313 جلد کتاب و یک سفر کربلا :)
عکس نوشت: عکس که حدیث کسا خوانی ماست قبل از امضای دفاتر عقد :)
تیتر نوشت :از آنجایی که فامیلی شریف هم سر، خوشبخت می باشد. ما نیز قاعدتا می شویم احلام خوشبخت :)))