امروز به خاطر خستگی دو روز گذشته نمی توانستم بعد از خوردن صبحانه با هم سر نخوابم. بدنم درد می کرد و خوابم نمیبرد ولی حالم می گفت اگر نخوابی تا شب باید چشم هایت مثل کره ای های اصل باشد و قیافه ات بغ کرده. خلاصه تا ده خوابیدم. اما وقتی چشم هایم را باز کردم ناخودآگاه رفتم سمت اتاق، کمددیواری را باز کردم. نامرتبی اش را مرتب کردم. بعد رفتم روشویی داخل حمام را تاید زدم و شستم و بعدش رفتم سراغ مرتب کردن میز توالت و .. خیلی آرام و بی هیچ فکری همینطور پیش می رفتم. دیدم خسته شدم و ساعت دارد 4 را نشان می دهد. حتی نمازم را هم نخوانده بودم این وسط. شکمم هم قار و قور می کرد. نمازم را خواندم. جاروبرقی پایانی را زدم. دراز کشیدم نه به دلخواه که ناخواسته. زل زدم به سقف. کارهای امروزم کاملا با بی برنامگی بود. اما واجب بود. بهشان نیاز داشتم. روح زنانه ام دلش تمیز کاری می خواست. آشپزی نمی خواست، مهمانی نمی خواست، فقط دلش می خواست خیل عظیمی از وسایل را مرتب کند. توی کابینت ها با وسایل ور برود و آنقدر جابجایشان کند تا بالاخره مجاب شود که آرد جایش آنجاست و دال عدس حتما باید توی آن شیشه ی کوچک ریخته شود. و صد البته برچسب شیشه ی زاج زده شود تا با نبات قاطی نشود. چشم هایم باز هم به خواب نرفت. ساعت را گذاشت روی 5 تا خوابم نبرد. اما اصلا خوابم نبرد. داشتم فکر می کردم فردا باز هم جای سیب زمینی پیاز را خالی کنم و آن ها را مرتب کنم. آن نان خشک های یخچال را بدهم به هم سرم تا ببرد برای سگ های کارگاه شان.
به خودم می خندم. چقدر درگیر فکر کارهای خانه شده ام. یاد مادرم میافتم، پس چقدر کار می کرده، چقدر فکر می کرده تا هیچوقت چیزی در خانه اش کپک نزد، هیچوقت نشد که در آشغالی ای بو بگیرد یا اینکه روزی در خانه نان نباشد. پس بیخود نبود که شب ها تا سرش به بالش می رسید می خوابید و صبح ها خیلی زودتر از همه بیدار میشد و هیچوقت تمام بدو بدو کردن هایش آشکار نمی شد.
می دانم هنوز خیلی مانده است تا من یکی مثل مادرم بشوم. ولی میدانم روح من هم مثل او در طلب کدبانوگری ماهرانه است. خیلی ها فکر می کنند این کارها کار بیهوده است. اما زن با همین زنانگی ها گرمابخش خانه شده است. زن با این فکر و خیال ها می شود مادر و می تواند چون تویی را بزرگ کند.
پ.ن:کاش می شد برداشت های ظریف روح یک زن را نوشت. کاش می شد برداشت های زمختی که از این روح می شود را برطرف کرد. کاش می شد برداشت های به غلط تفسیر شده را از صحنه ی ذهن ها زدود.
+ حضرت مادر حالا می فهمم وقتی در خانه نان می پختی و آسیاب می چرخاندی چه عشقی در وجودت موج می زد.