نوکر ارباب
هر بار به زحمت مشتش را باز می کنم. هنوز به هوای جایی که بوده خود را جمع و جور می کند. خوشم می آید وقتی می بینم تمام دستش اندازه کف دست من نیست. انگشت های ریز و بلندی دارد. و ناخن هایی که حتی یکبار هم رنگ ناخن گیر را به خود ندیده اند. توی دلم می گویم پسر که اینقدر نباید نازک و ظریف باشد، بعد به خودم نهیب می زنم آخر همه اش سه روز است که چشم به دنیا باز کرده چه انتظارها داری تو دختر! با احمد سر اسمش توافق کرده ایم. یعنی پیشنهادی که من دادم، برقی در چشم های احمد انداخت که بی برو برگرد قبول کرد. وقتی اول شعبان به دنیا آمد، پیشنهاد دومم احمد را شگفت انگیزتر کرد، هر چند چشم های احمد را ندیدم تا گذر برق را به چشمانش ببینم. قرار شد برخلاف همه روز سوم به مبارکی ولادت ارباب روز نامگذاری این وروجک باشد. یک ساعتی هست که همه مان منتظریم تا احمد تماس بگیرد و در گوش پسرمان اذان و اقامه بخواند. پرواز ها به خاطر قضیه ی خان طومان معلق شده است، وگرنه حتما خودش را به امشب می رساند. بالاخره تماس می گیرد، کلی خودش را لوس می کند و مثلا حال مرا جویا می شود، سرخ و سفید می شوم و نمی توانم میان این همه چشم، جواب قربان صدقه هایش را بدهم. گوشی را روی گوش های کوچک و قرمزش می گیرم، صدا روی بلندگو است و همه مان می شنویم! احمد با آرامش و تمانینه اذان می خواند. فکر می کنم همه دارند قایمکی اشک می ریزنداما من همچنان دست در دست پسرم صدای احمد را گوش می دهم. اقامه را که می خواند، بقیه که هنوز اسم توافقی من و احمد را نشنیده اند گوش تیز می کنند. احمد صلواتی هم دنبال اذان و اقامه می فرستد و می گوید: بابایی اسم تو رو می گذارم حسین، به امید اینکه نوکر امام حسین بشی ان شالله!
+ چقدر خوب است تمام معاملات زندگی آدمی با ارباب باشد!
پ.ن: این روزهای اعیاد شعبانیه مصادف شده است با وضع نگران کننده خان طومان. و هستند خانواده هایی که لحظه هایشان را پر از نگرانی از جگر گوشه هایشان به سر می برند. برایشان دعا کنیم..
+ این متن را برای سایت احتلال نوشته ام. ضعفش را به ضعف نویسنده ببخشید.
+ در حاشیه نمایشگاه بین المللی کتاب بخشی وجود دارد به "نام مدافعان حرم". در بخشی از آن نمایشی کوتاه و زنده اجرا می شود که کار جالبی است. آنجا هم بروید. روی نقشه محلش مشخص است.