آرام بودند و سر به زیر
9 مرداد 95/ شهادت امام صادق علیه السلام
داخل سینی زغال ریخته بود و دورتادورش را با لاله های مقوایی تزئین کرده بود. سینی را روی سرش گذاشته بود و از هرم گرما چفیه ای بین سرش و سینی قرار داده بود. هر کسی میامد دستی به اسفند می انداخت و روی زغال می ریخت. از کنار ماشین جای دیگر نمی رفت. اشک و عرق پیشانی اش درهم بود. نماد یک مادر که برای قد و قامت پسرش اسپند دود می کند. مثل آنوقت که او را در لباس دامادی می بیند و اشک شوق می ریزد و به بقیه می گوید اشکش از دود اسپند است. داشتم فکر می کردم، چرا اسپند دود می کند، کسی قرار است چشم بزند به شهدا!؟ کسی یک تکه تابوت و چهارتکه استخوان را چشم می زند؟؟ چشم زدن دارد مگر؟
پ.ن: به گمانم چشم زدن دارد، آخر چشم همه به دنبال همان چهارتکه استخوان کادوپیچ شده بود...
(عکس خودانداز)
+ شهدای امروز آرام بودند و سر به زیر.. نمی دانم چرا همچین حسی نسبت بهشان داشتم
+ امروز تشییع شهدای گمنام به یادتان افتادم..
حاشیه ای بر امروز: وقتی داشتیم از تشییع برمی گشتیم متوجه شدم که کیف پولم را دزدیده اند. خم به ابرویم نیاوردم، گفتم اگر جزو پذیرایی شهداست پس بنوش احلام. البته درگاه باتری دوربینم هم در بین جمعیت افتاد و گم شد. ( می دانستم همه ی این ها به چه دلیل است پس فقط خندیدم)
همین الان که دارم این پست را می نویسم یک بنده خدایی تماس گرفت که بیا و لاشه ی کیف و مدارکت را ببر. خنده ام گرفته واقعا! من همان لاشه ی کیف نیازم بود، کیف چرم ساده ی مردانه ام را به هر کیف گل منگلی ترجیح می دهم. شاید بیست تومانی هم تویش پول بود، اگر جناب دزد محتاج بود، نوش جانش! اگرم محتاج نبود باز هم عیبی ندارد. برای هدایتش از خدا مسئلت می خواهم که فکر و دست کجش صاف بشود. حالا که دارد در مجلس شهدا دزدی می کند همین شهدا یکجوری دستش را بگیرند. آمین