رسم چی کشک چی ؟
جوجه ها خوب پخته است. البته نه آن بخشی که آقای داماد به خاطر گرمای صحبت با عروس خانم کمی جزغاله شان کرده. این روزها آنقدر از ریزترین تا درشت ترین رسم ها و اعمال و آداب برگزاری مراسم عروسی صحبت شده که گاوگیجه گرفته ام و نمی فهمم چه می خورم. مثل اینکه آتلیه باید چقدر طول بکشد؟ بروند پارک یا نه؟ چه تایمی عروس باید از خانواده پدری خداحافظی کند؟ مولودی خان دف بیاورد یا نیاورد؟ مراسم پاتختی باشد یا نباشد؟ و هزار تا چیز ریز و درشت که حالا بین دوخانواده کشیده شده به سفره ی غذا! فرصتی نیست و یکسری مسائل هم باید وقتی جوجه را به نیش می کشیم حل بشود. سلایق ما آدم ها خیلی به همدیگر نمی خورد و برای هر هماهنگی ای باید کلی سرش بحث بشود. اما تمام این دوندگی ها هر چقدر شیرین باشد یک چیزش برای من آزاردهنده است. بین صحبت کردن ها سکوتی چند دقیقه ای حاکم می شود. سعی می کنم به عنوان آخرین عضو خانواده حرف را در دهانم مزمزه کنم و بعد بیرون بدهم که نگویند: تو چی میگی دیگه جوجه؟
پایین سفره نشسته ام و همه به طور مساوی در دوطرف من هستند. آخرین لقمه ام را قورت می دهم و حرفم را می زنم: دوستی داشتم که تعریف می کرد از مادر مرحومش، می گفت مادرم وقتی راجع به مراسمات عروسی برادرم صحبت می کردند و هر دو خانواده جمع بود گفت: نه رسم ما و نه رسم شما، رسمی که خدا قرار داده!
سکوت دنباله دار شد. هیچ کس حرفی نزد. بابا سرش را پایین انداخت و نیمی از نگاه ها سمت من بود و نیمی جایی دیگر.
پ.ن: با تمام توانی که برای ساده برگزار کردن مراسم عروسی برادرم داریم ولی باز هم احساس می کنم ساده نیست. باز هم بعضی چیزها اضافه است و فقط برای دلخوشی مردم و خانواده ها برگزار خواهد شد. سنت پیامبر ازدواج است. مهریه ای سبک که توان پرداخت را حتی همان شب عروسی به داماد بدهد. جشنی که ولیمه ای ساده دارد که در این وضع جامعه باید دل فقیران را بیشتر سیر کند. جهازی که مایحتاج اولیه باشد و کمر شکن نباشد. حذف مراسم هایی که به خاطر تغییر ماهیت از گذشته به امروز فقط تجمل را ترویج می دهد و جنبه شادی و بار معنایی خود را از دست داده اند. مثلا آیا حنابندان های امروزی مثل گذشته با یک کاسه حنا برگزار می شود؟؟ یا هزینه آرایشگاه و لباس و خرید عروسی یک شب حنابندان اندازه ی میلیون ها کاسه ی حنا است؟
جهاز بَرون دیگه چه صیغه ایه؟
+ امکان ساده زیستن وجود دارد فقط باید از اعماق قلبمان به آن باور داشته باشیم، آنوقت اطرافیان با قلب ما هم آهنگ خواهند شد
:) نوشت: خدا رو شکر خانواده ما اصلا در قید و بند این چیزها نیست. پدرم عاشق ساده زیستی است و همه ما را آنطور بار آورده. به علت مخالفت های من با خیلی از چیزها، هر چیزی می شود همه زود توی کاسه ام می گذراند: تو که می خوای ساده بگیری :))) بدوبخ شدیم رفت :))