هفتمین پرده ی شب جمعه
پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ
دست بر معجر بردی و چشمان براق حسین آینه ای شد برای پنهان کردن چند تار موی بیرون آمده! حسین وداع می کند و می رود. اما رسم ادب است که تا بوی حسین از کوچه تمام نشود تو به خانه برنگردی. حقا که دیر برگشتنت عبدالله را نگران می کند..
*
دست بر معجر بردی و تا ابروانت پایین کشیدی. انگار می خواستی عرق پیشانی ات را پاک کنی. این فقط تو هستی که بیرون از خیمه حسین را بو می کشی. اما تمام نشدنی است. می ترسم هیچوقت به خیمه بازنگردی. چون حسین بین خیمه و میدان جنگ در هروله است و بویش دم به دم تازه می شود.
* کجایی زینب، زمین خون حسین نوشیده است و عاشقانش در هر سر زمینی آواره اند چون بوی حسین تمامی ندارد....
پ.ن: دل، مرا و من، دل دیوانه را گم کرده ام...
۹۵/۰۸/۱۳
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چ.ن شیشه عطری که درش گم شده باشد...
یا حسین.....
چرا پرده های شب جمعه غریبه؟