هفدهمین پرده شب جمعه
جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ
با قاسم قرار گذاشته بودیم هر طور شده تا آخر هفته سری به حرم بزنیم البته اگر می توانستیم از زیر دست این فرمانده ی جدید قلدرمآب در برویم. اما امشب اتفاق عجیبی افتاد. من و قاسم و بقیه بچه ها تازه از بار زنی آن اسلحه های لعنتی خلاص شده بودیم و پایمان را داخل خوابگاه گذاشته بودیم. داشتم جفت جوراب هایم را داخل هم می کردم تا توپ آماده ای باشد برای بیدار کردن قاسم و امشب بالاخره خودمان را به حرم برسانیم، که یکهو دیدم فرمانده وارد خوابگاه شد. همه تقریبا مثل من یک لنگ در هوا از جایمان بلند شدیم. اما توی دلمان یکصدا گفتیم: وای باز دوباره چه بیگاری ای می خواد از ما بگیره! فرمانده صدای خشدارش را با یک سرفه صاف کرد و گفت: فردا همه ی نیروها دربست دراختیار خانم زینب هستید! از چهره ی همه می خواندم که منظورش را نفهمیده اند. فرمانده سرفه ی دوم را کرد و گفت: هر کس ما را دعا نکند باید قبر خودش را پشت خوابگاه بکند! بعد هم خیلی سریع از خوابگاه رفت. تازه دوزاری مان افتاد که بعله با خیال راحت فردا می توانیم یک دل سیر حرم برویم.
صبح بعد نماز با قاسم چشم تو چشم شدیم. حرفش را از نگاهش خواندم، دل جفتمان می خواست همین الان بیرون بزنیم.صحن حرم آنقدر خلوت بود که قاسم بی مقدمه شروع کرد به خواندن. دور و برم را نگاه کردم هیچکس غیر از من و قاسم نبودیم. قاسم برای خودش شعر عربی می خواند. نامرد معلوم نبود کجا دور از من این همه را حفظ کرده بود. من هم جایی نشستم و زل زدم به گنبد. صدای قاسم انگار رج به رج از کاشی های گنبد بالا می رفت. انگار عشق حسین و زینب را هر سنگی هم می فهمید. چشمانم را بستم.من اینجا چه می کردم؟ من که سرم را مثل کبک کرده بودم توی درس و دانشگاه، اینجا چه می کردم؟ اصلا مامان زهرا چطور راضی شد؟ و کلی سوال که جواب هایش را شاید داشتم اما هنوز از سر تعجب باز هم سبز می شدند.
چشمم را باز کردم. نور به کاشی های بالای گنبد رسیده بود. قاسم ساکت و آرام پیش من نشسته بود و به خیالم آن هم غرق در خیال بود. یکهو دیدم فرمانده جلویم ظاهر شد. بلند شدم. به رسم احترامی دوستانه، دستم را کنار گوشم گرفتم و احترام نظامی کردم. فرمانده خندید و گفت: جلوی بانوی عشق به هیچ بنی بشری احترام نگذار!
+عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟
پ.ن: فکرش را بکنید، فاطمه مادر شده است،یک دختر زیبا! آخر دخترها غمخوار مادر می شوند و دختردار شدن مزه اش با پسر فرق دارد. اما می خواهم بگویم حضرت مادر دختر تو غمخوار عالمیان شد. از غم پدر و برادر خود گرفته تا غم من پاپتی! چه دختری به دنیا آورده ای حضرت مادر! مبارک باشد!
- ببخشید که تصور خودساخته اگر با واقعیت خیلی منطبق نباشد
۹۵/۱۱/۱۵