نقص فنی مطالعه در ایران
چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ
من سه روز در هفته را در کتابخانه میگذراندم.
برای مدت ده سال، به این شیوه خودم را در کتابخانه ی عمومی آموزش دادم. به جرئت میگویم این آموزشها از تحصیل در دانشگاه برایم مفیدتر بود. در پایان این ده سال من تمام کتابهای کتابخانه را خوانده و هزاران داستان نوشته بودم.
ری بردبری (نویسنده ی آمریکایی داستانهای علمی تخیلی)
راستش کمی حسادتم شد نسبت به نوشته ی بالا. بارها خواسته ام در کتابخانه بنشینم و مثل آدمیزاد مطالعه کنم. نشسته ام ولی بعدش به خودم فحش داده ام که دیگر پایم را کتابخانه نگذارم. اکثر کتابخانه های عمومی ما پر است از بچه های پشت کنکوری که سر و گوششان هر جایی می جنبد به غیر از درس. اصولا کس دیگری برای مطالعه به کتابخانه نمی آید، که بخواهند ببینند و یاد بگیرند که عین آدم بنشینند و بخوانند. نقص دیگر این است که اکثر کتابخانه ها زوج و فرد است. و البته هستند نوادری که تمام روزها قابل استفاده برای هر دو جنس (خانم و آقا) هستند اما هم نادر و هم شلوغ می باشند.
اما سری به جاهای دیگری هم که می شود مطالعه کرد بزنیم.
خانه! اگر تنها زندگی می کنید خوشبحالتان وگرنه بدبحالتان چون اصولا حریم خصوصی و خلوت در خانواده های ایرانی جایگاهی ندارد. برای هر چیز کوچک و بزرگی صدایتان می کنند. البته اگر کسی اتاق شخصی هم نداشته باشد که دیگر الفاتحه! خوب خارجکی ها اغلب تنها هستند و اصولا خاله و عمه و دایی ندارند که به دید و بازدید مشغول باشند. البته با هیچکس هم رودربایستی ندارند وقتی کار دارند می گویند مشغولیم خدافز! (البته که خانواده ایرانی بهتر است، ولی جان من کمی هم به حریم خصوصی معتقد باشیم)
از جاهای دیگری که در کشور های دیگر مرسوم است، مترو است! توجه کنید مترووووووو! اصلا انتشاراتی هایشان روی خوانندگان مترو حساب باز می کنند. اما در ایران چه پیش می آید؟ خوب من وسط بازار سد اسماعیل اصلا نمی توانم چیزی بخوانم، ولو داستان جذاب از نوع آناکارنینایی اش باشد.
اتوبوس! همین دیروز راننده با یک خانم دعوایش شد که بس کنید دیگه، یک بند حرف می زنید! البته اگر جایی بتوانید پیدا کنید و بنشینید. وگرنه وقتی مثل میمون (دور از جان شما) آویزانید نمی شود تلو تلو خورد و کتاب خواند
پارک ! پارک را کمی خط بکشیم بهتر است (جای از ما بهتران) و گاها مخوف. واسه آقایون شاید خوب است البته در سرما که نمی شود.
کافه! تولد تولد تولدت مبارک! چقدر تولد می گیرند این دخترها! البته اگر از جانب پسرها هم بگویم می شود گفت: چقدر بلند بلند حرف میزنند و سر و صدا! تازه کافه هم دور است و هم جای خوب نادر! (حالا مسئله جیب خالی را مطرح نکنیم)
و اما شرمسارانه باید گفت! خارجکی ها جای دیگری هم حتی برای مطالعه دارند که ما ازش محروم هستیم به علت ساختار دکوراسیون ها و مسائل شرعیه و..!
و شاید خیلی موارد که بنده با آن مواجه نبوده ام.
وقتی می گوییم مطالعه کن! فرهنگ احترام به شخص مطالعه کننده را هم ترویج بدهیم! گناه دارد آن بیچاره ای که کتاب دستش می گیرد.
+ قطعا وقتی می خواهی کاری بکنی سختی هایی هم دارد. حرف های بالا گرچه حقیقت هستند ولی باز می شود از این حقایق گل آلود ماهی تازه گرفت.
تصویر: آنم آرزوست
پ.ن: این ترم درس ها بیشتر و استادها نامهربان تر شده اند! تمام آن وعده ها بر باد رفت که ترم اول فقط اینطور است :) مثل ترم قبل اولین ارائه ی ترم را بنده دادم و کارها کلید خورد!
دلم نمی خواهد درس خواندن همه ی زندگی ام را بگیرد اما زورش خیلی زیاد است. من اهل الکی عبور کردن از کنار درس نیستم و درس هم این را فهمیده و از من بیگاری می کشد.
سوال های زیادی هست که ذهنم را اذیت می کند! چیستی و چرایی هایی که جوابش برایم غم انگیز است. اما چه کنیم که زندگی همین است.
_ همین حالا خیلی اتفاقی چشمم به مقاله ای خورد که راجع به الهگان هند صحبت میکند که متکثر الاعضا هستند. مثلا سه چشم و پنج دست و... می خواهد بگوید چرا چنین نمادهایی هست و... تا بیشتر از این حوصله تان را سر نبردم بروم سراغ خواندنش. یاعلی
۹۵/۱۱/۲۷