هجدهمین پرده شب جمعه
- از آن سیاهی بالای گنبد خوشم می آید
چفیه سبز و مشکی اش را روی بینی اش کشید و به گنبد خیره می شود
- کدوم سیاهی دقیقا؟
- همونکه رو قله است و انگار سایه ی پرچمه
- اهان. رنگ پرچمه! بارون خورده دراومده رو گنبد
- واقعا؟ تو از کجا میدونی؟
- خوب رفتم و بهش دست زدم
خیره می شوم روی صورتش، اهل دروغ و سر به سر گذاشتن نیست!
- چیه خوب، چرا اونطور نگاه میکنی! واقعا رفتم اون بالا
به گنبد نگاه می کنم
به پرچمی که سراسیمه در باد می چرخد
نم نم باران شروع می کند
کاش من هم پرچمی بودم و رد اشکم روی گنبد می ماند..
+ موج پرچمت دل رو داده بر باد
پ.ن: حضرت مادر در این شب جمعه دست بالا گیر و دعا کن فرزند بزرگوارت سیدعلی را! دعا کن برای او بمانیم و او برای ما...