درد (می تونید نخونید)
گاهی اینجا تنهایی بدی رو برام رقم میزنه
خیلی راحت با این سوال که شاید دوست ندارند بشنوند و یا چه اهمیتی داره این حرف ها؟!! حرف هام خورده میشن
اما بزارید یکم از غمی که این چند روز تو فکرشم بگم. قرار نیست از تنهایی دربیام ولی میگن که گفتن درد از رنجش کم می کنه. گفتن ما که ندیدیم!
سال هاست که خرید شب عید نمی رم. چون برام معنا نداره و چون بیشتر از هر کسی فقط حاشیه های این خریدهای لعنتی رو در بین مردم می بینم. خوشی یه عده فقط حسرت بیشتر یه عده ی دیگه است. خوشی های پرزرق و برق و زودگذری که یک عمر در نگاه یک بچه به حسرت تبدیل میشه. من از این موج فقری که شب عید ساطع میشه خوشم نمیاد!
کمی حاضر بشید که به جای اینکه به خودتون کفش بخرید با قیمت گزاف! برای دو تا بچه یک کفش تهیه کنید
می دونید درد دیگم اینه که خیلی ها که آهی در بساط ندارند، واقعا آهی هم برای اینکه این رو ابراز بکنند ندارند. در گوشه پس کوچه های این شهر فقط خدا حواسش به اوناست
اما درد دیگه ای رو از من بشنوید
از دیروز به خاطر یک کلمه ی بابا افتادم به سرچ کردن یک موضوع. بابا وسط اخبار گفت آره این جنگل آلباتان (آلواتان درست تر است البته) خیلی شهید داد. نتونستم در موردش بی تفاوت باشم. آلباتان چی بود و کجا بود!؟ آلباتان محدوده ای بود در سردشت که تحت تصرف دموکرات های کرد دراومد و جنایت ها درونش رخ داد. شاید خیلی چیزها فهمیدم ولی از تصور رنج چیزهایی که فکر می کردم مثلا فقط در جنگ جهانی دوم و اول سر لهستان یا حتی ویتنام و این روزها جنایت داعشی و هزاران هزار جنایت رنگارنگ سر آدم های مظلوم اومده، سر ایران هم به طرق مختلف وارد شده!
ما هفده هزار شهید ترور داریم!!! از تصور تک تک ترور ها لرزه به اندامم میافته! لعنت به ذهن من که فقط زایش تصویر می کنه! بی حد و حصر.
مثلا یک منافق چرا باید یک شهروند عادی که سوپرمارکت دارد ترور کند!؟
واقعا عقیده بزرگترین محرکه است برای حرکت آدمی! حال چه عقیده مسوم باشه و چه عقیده ای متعالی!
تا درد به سه و چهار و...نکشیده جمعش می کنم
پ.ن: من نمی گذرم از خون ناهیدها...
(ناهید کردستان)
و فقط سر خودمون رو شیره میمالیم