خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

در شهر آفتاب

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ب.ظ





دو روز شنبه و یک شنبه چند ساعتی توانستیم چرخی در شهر آفتاب بزنیم و دلی از عزای نمایشگاه در بیاوریم (البته شاید باری دیگر هم رفتیم)

شنبه

آقای امید مهدی نژاد را دیدیم و عرض کردیم پس چه شد این مجله سه نقطه؟ سر خم کردند و فرمودند ان شالله می آید!!! با همان هیبت و سبیل های عکسشان بودند :))

در شهرستان آفتاب گپ و گفتی در مورد کتاب داشتیم (فروشنده می گفت بی کتابی خبوشان را نخر که خشونتش بالاست) البته در نهایت مجاب شد که بنده خواننده ی حرفه ای هستم و حتما باید بخوانم آن هم به مدد حضور جناب اسطیری و گفتگویی که بین مان رخ داد! جناب اسطیری هم از نویسندگان جوان و خوب است که چند سال پیش کتاب تخران ایشان را خوانده بودم. البته لطف کردند و گفتند حتما در کلاس های جناب قیصری شرکت کنم و محروم نمانم!

بی کتابی و کتاب شعر جناب خبوشان را خریدیم

شنبه سوره مهر خیلی آرام بود :)) وقتی مهتاب گم شد را خریدیم فقط!

کتاب صوتی چهل نامه کوتاه به همسرم نوشته نادرخان را هم خریدیم آن هم باصدای عالی پیام دهکردی! عالی است این صدا!

(شنبه فرصتی اندک صرف شد! )


یک شنبه

رفتیم سراغ کودکان!

در کوره آدم پزی می رفتیم بهتر بود! بالاخره به هر هلاکتی بود چند سالن را چرخیدیم

دیدار با خانم کیوان عبیدی آشتیانی مترجم رمان های نوجوان نشر افق نصیبمان شد! البته همه اش به برکت آرزوهای نجیب بود. ما که نمی شناختیم. البته خانم آشتیانی آنقدر سلام گرم به آرزوهای نجیب رساند که منی وجود نداشت :)) ایشون به شدددت پر انرژی و مهربان بودند:)

کتاب های مرق مقلد و عروس دریایی (ترجمه جدید ایشان) را خریدیم

با امضای ایشان البته




از چشمه میم عزیز شهسواری را خریدیم. و ایضا مادرجون چرا اسمم یادت رفته!؟ را

چشمه ای ها خیلی خسته بودند. خوب نمی رسیدند!

(مشکل غرفه های بزرگ این است که فروشنده استخدام می کنند نه کسانی که کتاب شناس هستند)

رفتیم سراغ افق!

محضر جناب امیرخانی!

کتاب ارمیای قدیمی مان را هم برده بودیم که امضایش کنند که ما همین را بیشتر دوست میداریم :) از ایشان پرسیدیم از کتاب جدید! گفتند ان شالله پاییز

گفتیم همین جلد قدیم ارمیا را دوست دارم :))







1. از سالن های آموزشی با دوست عزیز می رفتیم که یک فروشنده آمد جلو و پرسید کلاس چندمین؟ نفهمیدم تعجب کنیم یا از خنده به گریه بیافتیم :))) واقعا اینقدر جوون موندیم که فکر کردند ما دبیرستانی هستیم :)) اصلا روحیه گرفتم

2. اگر می توانید آن اواخر نوشته جناب امیرخانی را برایم بخوانید :\

3. رسیدگی در شهر آفتاب خوب بود انصافا، هر کس غر بزند با من طرف است (البته کمی مترو نقص داشت)

4. همین چندتا کتابی که من گرفتم همه از کاغذهای کاهی است! ولی همچنان گران! چرا؟؟

5. دلم برای ناشران کتاب کودک سوخت! چرا اینهمه کتاب را نمیشناسیم؟

6. کتاب مادرجون جرا اسمم یادت رفت را خوندم! چقدر عمیق به تصویر کشیده غم را! عشق را!

7. ان شالله باز می رویم





پ.ن: حرف من همین است!!!




موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۱۸
احلام

نظرات  (۵)

۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۱ آرزوهای نجیب (:
چرا نوشتی شهرستان آفتاب، شهرستان ادب جانم (:
پاسخ:
خخخ 
وسط شلوعی فقط نوشتم که نوشته باشم
از رو نخوندم
حالا که تهران تشینیم هم ظاهرا قسمت نبست برویم
پاسخ:
وقت بزارید، قسمت می شود

شاید هم زیر لفظی می خواهد
خب به امیرخانی میگفتید خوانا تر بنگارد.
امسال نمایشگاه رونق آنچنانی را ندارد.

وقت کردی به انتشارات سخن و به غرفه محمدعلی انصاری هم سری بزنید.
پاسخ:
بله باید میگفتم چی نوشتید
به نظرم خوب بود. خلوت بود واسه ما :)


ممنووووووووووووووونم سیدکه وقت گذاشتی با این حقیر هم قدم شدی :)

یه عالمه انرژی گرفتم و هنوزم که بهش فکر می کنم سر حال می شم.

پاسخ:
شما افتخار دادی به ما :)
چرا دقیقا حرف دیروز دوستمو گفتی که گفت: وای اصلا صداتو شنیدم سرحال شدم
#خودشیفتگی
امیرخانی برای منم چندسال پیش همینطوری نوشته. الان سالهاست دارم تلاش میکنم بفهمم چیه!
پاسخ:
خخخ
درد مشترک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">