کآشوب

- " مقتل باید آرام اوج بگیرد. فکر کن نشستی مقابل امام صادق. داد می زنی؟ اصلا شاید بهتر باشد روی صورتت یک تبسم باشد از غم. خودت گوله گوله اشک بریزی و با آستین های بلند قبایت آب بینی و چشمت را پاک کنی و همان طور مقتل بخوانی. تصویر کنی که آقا به زخم های شکم شان نگاه کردند. روی اسب شان خم شدند. در همان حال خمیده به خیمه ها نگاه کردند. چشم هاشان سیاهی رفت. دست شان ضعف کرد. شمشیرشان افتاد. اصلا شمشیر را تصویر کنی وقتی می افتد روی زمین. هلهله ی لشکر خصم را. شمشیر یک بنی هاشمی. بعد دست های آقا را تصویر کنی که از ....... "
- ظهر عاشورای آن سال نفسم در نمی آمد. در اتاق کار دانشگاه همیلتون هدفون را گذاشتم توی گوشم و مثل مجنون ها راه افتادم به گز کردن محوطه ی دور دانشگاه مک مستر و تمام فایل های عزاداری ام را چند بار دوره کردم. هیچ مجلسی وجود نداشت که بروم و خودم را زیر پرچم امام حسین گم کنم.
+ متن های بالا بخشی از کتاب کآشوب است. کآشوب بیست و سه روایت از روضه هایی است که زندگی می کنیم. و دبیر مجموعه اش: نفیسه مرشدزاده ی جآن است :)
دو هفته ای می شود که آرام و روایت به روایت می خوانمش. با وسواس. و پر از کاغذهای رنگی پشت چسبی که صفحه ها را پر کرده است. رسم جدیدی که تازه یاد گرفته ام و سر کآشوب در میآورم. هر چه خط کتاب ریز است، معنای روایت ها در قلب من درشت اند. آخر ما تمام عمر را روضه وار زندگی کرده ایم. حالا می خواهد در قم باشد یا تهران یا تورنتو! همه روضه ها حس کردنی اند...
بخرید و آرام بخوانید کآشوب را.. بل آشوب بشوید..
پ.ن: همه دلشان تاپ تاپ می کند. یک عده می روند. یک عده هم مثل من نمی روند. ولی ارباب که مثل ما ظاهر بین نیست. ما هر چقدر هم از جلوی چشمش دور باشیم باز هم ما را می بیند. مگر نه ارباب؟