خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

بیست و نهمین پرده شب جمعه

پنجشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۵ ب.ظ

 

 

 

 

امروز

مقدر شده بود. یعنی بی بی گل این را میگوید. وگرنه من که باشم که از این حرف ها بزنم. اصلا من را چه به اینجا. اما از دلم نمی رود نگاه اهالی را موقع خداحافظی. انگار داشتند من را به راه بدی بدرقه می کردند. خوب اصلا تقصیر من چیست که بی بی گل سهم کربلایش را به من داده. خودش گفت یکبار من رفته ام یکبار هم تو برو. وگرنه من توی خیالات هایم هم نه در نخ کربلا بودم و نه پولش را داشتم. اصلا مگر من مقصرم که بی بی گل هیچ فرزندی ندارد و من هم پدر و مادرم را از دست داده ام؟ راستی یادم باشد توی حرم حتما از پدر و مادرم یاد کنم. بی بی گل کفت حتما به نیابت از آن ها هم یکبار زیارت کن. از حاج آقا سلمانی حتما باید بپرسم چطور می شود به نیابت از یکی دیگر زیارت کرد. آخر یکبار هم باید به نیابت از بی بی گل بروم. کاش کاش رقیه هم با من بود. با همدیگر و دست به دست میرفتیم بین الحرمین. آخ چه می شد وقتی توی حیاط خانه شان با پدرش خداحافظی می کردم از اتاق بیرون میامد و میگفت: محمدآقا من هم با شما میایم. اما خوب نمیشد که، کو تا ما باهمدیگه محرم شویم. کاش بی بی گل اینقدر دست دست نمی کرد و می رفت خواستگاری.باید حسابی از امام حسین این یکی خواسته ام را طلب کنم. اما خوب اولین خواسته ام باید کار باشد. یک کار درست و درمان و نون و آبدار. با این کارگری ها که چیزی در نمیاید.

 

 

فردا

باورم نمیشد بین الحرمین اینقدر کوچولو باشد همیشه توی عکس ها بزرگ و با عظمت بود. دیشب حاج اقا سلمانی  می گفت که اینجا رسم است اول به زیارت حرم حضرت ابالفضل می روند و بعد به زیارت امام حسین. خوب شد این نیمچه سواد را یاد گرفتم. وگرنه توی بلاد غربت می ماندم حاج و واج. راستی یادم رفت جواب پیامک سجاد را بدهم. از کجا فهمیده بود من زیارت دیشب را به نیابت از بی بی گل رفته ام. برایم نوشته بود: بی بی گل هم رفت پیش ارباب حسین. حتما با خودش محاسبه کرده که من دیشب رسیده ام کربلا با خودش فکر کرده چنین پیامکی بفرستد. خداوکیلی دیشب سنگ تمام گذاشتم برای بی بی گل. مدام گفتم یا امام حسین ببین ته دل این بی بی ما چی میگذره همون رو بهش بده. آخه بی بی از خودش گذشت تا من برسم به اینجا.

امروز برای کارم باید دعا کنم. تا بتوانم پول جمع کنم و ان شالله دفعه بعد با رقیه و بی بی گل کربلا بیایم.

 

 

 

 

 

 

 

+ واقعا یادم رفته چیزی به نام پرده شب جمعه اینجا می نوشتم :/

 

 

 

کارهای امروز:

1. زیارت عاشورام رو خوندم. بی صدا بعد مغرب

2. سه صفحه از جزوه کودک متعادل (بچه رو از فضای خانه دور نکنید)

3. سه تا فیلم ابتدایی فوتوشاپ را کار کردم

4. پیاده روی هم رفتم تازه (با همسر و علیرضا

5. صدبار سنجش را رفرش کردم، باز هم نیامد :/

6. با کمک خواهرم حلوا درست کردیم و به همسایه ها هم دادیم. زن بارداری را بسی خوشحال کردیم

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۲۰
احلام

نظرات  (۱)

آخی :) جیگرم خنک شد.

پاسخ:
قربانت :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">