نهم مهر
شاید این لحظه از زندگی ام هیچوقت تکرار نشه
پس می نویسم شاید عطر و بوش، لابلای کلمات بمونه
دو تا مرد خانه خوابیدند. اسباب بازی ها و ریخت و پاش هال را مرتب میکنم. یک چایی لیوانی برای خودم میریزم. گوشه پنجره را باز میکنم تا باد شبانگاهی پاییز بتواند به راحتی وارد خانه بشود. یک انگشتم را فرو میکنم داخل ظرف سفالی شیر. هنوز گرمایش گاز میگیرد و آماده زدن ماست نیست. می نشینم و به کابینت تکیه میدهم. پاهایم را دراز میکنم. باد می آید. ملایم و خنک.
شده ام شبیه آن مامان ها که دیرتر از همه میخوابند و زودتر از بقیه بیدار می شوند. یعنی اگر اینطور نباشی زندگی نمیچرخد.
امروز هم دویده ام. به همه جا و از همه کس. با زور خانه را برای سکونت آراسته ام. شاید هنوز گوش و کنار خانه باشد جایی شلخته و پرگرد و خاک.
ولی خوب در همین حد هم از خودم راضیم
دلم میخواهد در این لحظه بنشینم و خالی باشم از همه چیز..
خالی خالی
خدااااااقوت خداااااقوت
به به که چه قدر این فراغت بال مزه میده
ای جان. قربون دستات مادر که ماست میبندی🌸🌼🌻