به چوخ رفتم
دیروز میخواستم کیبورد نازنینم رو از علیرضا پس بگیرم که یه گاز از بازوم گرفت! گاهی واقعا آدم مجبوره برای حفظ برخی وسایل که هیچ جوره حواسش پرت نمیشه به زور متوسل بشه.
الکی نمیخوام ادای مامان همیشه دانای صبور دربیارم!
خلاصه به زور ازش گرفتم و اونم نامردی نکرد یه گاز با اون دندونای فسقلی گرفت
جاش قرمز شد، چند ساعتی که گذشت بهش گفتم ببین اینجا رو گاز گرفتی! چی جواب داده باشه خوبه؟
گفت الان خوب میشه گفتم آره ارواح ع...
شب که به باباش گفتم کلی خندید و گفت داره حرفای خودمون رو به خودمون تحویل میده!
آره خداوکیلی، وقتی بچه دار میشی خدا یه آینه میده دستت میگه بیا از صبح تا شب نگاه کن ببین داره چه غلطی میکنی!
و جالبیش اینجاست که نمیتونی دیگه آینه رو بزاری زمین، حالا تو هی وجدان درد بگیر و سرخ و سفید بشو از اعمالت. دیگه باید تا تهش بری و پای کارات وایستی!
یکم بی انصافیه، چون همه مون میخواهیم بچه مون اون نسخه خوبه ی ما بشه، ولی بهتر شدنی وجود نداره، گاها بدتر هم میشه
* کیبوردم استفاده نشده خراب شد
بچه هم گازمون گرفت
مامان بده هم شدم
خدایا به چوخ رفتن در مسلک تو دیگر چگونه!؟
+آدم دلش میخواد اینجا بوستان و گلستان بخونه، شعر و شاعری کنه
یعنی اینقدر قدیما لطیف بودم؟
یا للعجب