این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست
امروز با گریه ی علیرضا آن هم به شدت شروع شد
به بهانه ای واهی که هندوانه بیار و... چشم ها شد پیاله ی خون و ابرو ها حتی قلمبه
اصلا این یک هفته به بچه ی چند هفته قبل من هیچ شباهتی ندارد
و باید بگویم من هم دیگر آن مادر چند هفته قبل نیستم
عصبی شده ام
بدجور
این را از نگاه علیرضا می فهمم که وقتی میخواهد خرابکاری کند به من نگاه می کند ببیند من چشم غره می روم یا نه!
در عین حال بیش از پیش علیرضا را محبت میکنم به جبران عصبانیت های لحظه ای
اما اصلا کارساز نیست
انگار مادر لحظه ای نمیخواهد
مادر تمام وقت خوب
و چنین نسخه ای از من داغان در این روزها برنمیاید!
+ یکی از دلایل زودرنجی خودم و افکار پریشانم این است که برنامه ام را دارم فشرده می کنم. دوره ی نقاشی دیجیتالم را به صورت پیشرفته شروع کردم. هم ذهن میخواهد و هم وقت
و ایضا میخوام بلاشک زبانم را هم بخوانم
و ایضا اینجا هم حتما بنویسم
و ایضا کتابم از روتین روزانه خارج نشود
شاید بگویید خارج از توان توست
نه خارج از توان م نیست
خارج از حوزه ی خواستن من است
خارج از باورم
و اگر خارچ از باورم نباشد اصلا اسمش برنامه و زندگی نیست
زندگی بی چالش مثل لیز خوردن در آب و رفتن با جریان آب است
* این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست
باید ادامه بدم
بااااااید
سلام خواهرجان
خداااااقوت عزیزم
اول عرض تبریک برای پیشبردن اهدافت❤😍🥹♥ذوق کردم واست.
دوم، احساست رو میفهمم. شرایطیه که فقط مامانا درک میکنند.
ان شاالله که همراهی گل پسر نازت هم به مرور باهات بیشتر و بیشتر میشه. ❤😘🌹
موفق باشی.