آزادی نفوس
به خاطره میگم اونقدر غر زدیم شدیم یه غر گنده :)
میدونید
متوجه نیستیم داریم غر میزنیم و فکر میکنیم مثلا باید مثل این زنها که تو فیلم ها غر میزنن سر شوهراشون باشیم
در حالی که ما اهل غر زدنیم.
یادمه تو مبحث امتحانات الهی پناهیان، یه چیزی رو تعریف میکردن
میگفتن مثلا یه اردویی بچه ها رو میبرن بعد اینا رو مورد امتحان قرار میدن
مثلا میرن بالا کوه بعد سفره میندازن غذا بخورن میگن ببخشید قاشق ها یادمون رفته
یکی بلند میشه که آی مسئولش کیه ، این چه وضعشه و خلاصه یکی با خوشحالی میگه ها من خودم قاشق دارم دلتون بسوزه
یکی شروع میکنه با دست یکی هم قاشقی که داره رو میده به دوستش میگه تو بخور بعد من بخورم
دقیقا کل زندگی هم همینه
تا یه اتفاقی، کمبودی، رنج مختصری میکشیم سریع شروع به داد و قال میکنیم
حتی گاهی صبر نمی کنیم ببینیم اصلا شاید شرایط کمی عوض شد
ما واقعا اسیر نفس ضعیف مون هستیم
برای آزادی نفوس مومنین از ضعف و کسالت صلوات
+ صبح ساعت 4 علیرضا بیدار شد و منم به تبع بیدار شدم
خوابم نبرد، اذان شد و نماز
بعدش تو جام دراز کشیدم و گفتم امروز مهمون دارم بزار بخوابم اونم روز جمعه
نیم ساعتی این دراز کشیدن طول کشید
دیدم فایده نداره
اومدم و کار رو شروع کردم
گیر بازی ذهن افتاده بودم که میخواست منو از کار بندازه