خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها


■ ساعت 15:15 قطار مشهد

■ زن سی ساله از خانه تکانی آمده..

■ قبل از نماز صبح دو تا مرد کمک کردند به مرد دیگر تا روی پریز گوشی اش را بزند به شارژ..

■ سه شنبه برف آمد. از صبح تا شب

■ از پله های زیرزمین که می روم پایین بچه ای انگار گم شده باشد، می خواهد از پله ها پایین برود. مادر پایین پله هاست. دست مرا میگیرد و پایین می رود. عش می کند از خنده..

■ مردی با بسته ی سبزی از باب الجواد داخل می شود..

■ پیرزنی در ورودی ضریح، به زمین میخورد و خون از سرش می آید. ترافیکی عظیم ایجاد کرده. من: بکشیدش یه کناری...

■ پیر پالان دوز

■ بچه ای که توپش توی صحن جلوی من قل می خورد

■ آزادی. من مرده. آن ها مرده. آن ها را آورده اند و من خودم آمدم

■ صبح، غش کردن زن، آب آوردن من

■ جلوی سالن غذا. فیش غذا. اشک..




پ.ن: این جملات و کلمات ناهماهنگ و بی ربط اما پر از مفهوم را دیروز لابلای دفترچه ای قدیمی پیدا کردم. این جملات یادداشت های من در سفرم به مشهد بود. شاید میخواستم چیزهایی توی سرم از یادم نرود.. چقدر حالا برایم ارزشمند هستند.. اصلا یادم نیست چه سالی بوده، اما اسفند بود این را به یاد دارم...



#شب شهادت امام صادق است و ما هوای صحن و سرای رضا داریم.. دعا کنیم برای همدیگر.. برای ایمان مان.. برای ایمان مان...



۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۷ ، ۲۰:۴۴
احلام





بعد از صد و چهل و نه سال وقتش رسیده است.







+ نمی دانم چرا دنبال یک زمان خاص برای خواندنش می گشتم. آخر تولستوی برای من با تمام نویسندگان عالم فرق می کند. و شاید اصلا نباید اینقدر دیر جنگ و صلح را می خواندم. ولی به هزار و یک دلیل حالا وقتش رسیده است.

و چقدر حرف دارم با تولستوی....



راستی شما چه می خوانید؟ اصلا چیزی می خوانید؟




*و صد البته که نسخه 4 جلدی نشر نیلوفر و ترجمه سروش حبیبی را می خوانم! و چه ستمی است کسی آن نسخه تک جلدی را بخواند






۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۲
احلام



چرا همیشه شب های امتحان اوج ایده ها و اوج کارهای خوب نکرده میاد سراغ آد

یعنی الان اونقدر که داستان پرورش دادم تو سرم یکم درس میخوندم یکم امتحان گرم تر برگزار میشد

والاع





پ.ن: جالبیش اینجاس که بعد امتحان کاملا فروکش میکنه :) و این یعنی ذهن اهمال کار بنده خوب میتونه گولم بزنه :)

البته داستانی این چند روز نوشته بودم که شاید دوست داشتم اینجا بزارم ولی نمیدونم چرا میلمان نکشید :)




+بنازم چشم مستت را چه خوش صید دلم کردی...



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۳:۵۸
احلام



می گویند آن شخص که آنجا میبینی حسن بن علی است. میرود نزد امام حسن. هر چه از دهانش درمی آید به پدرش می گوید. آخر سب علی مُد آن روزها بود. امام حسن می گویند اهل شامی؟ او می گوید بله. ایشان می فرماید جایی برای اسکان داری؟ رنگ از رخ پریده می گوید: هنوز نه! (انگار که از گرد راه نرسیده آمده تا ادای دین بکند) . امام می فرماید به منزل من بیا و استراحت کن!

این یک نمونه ی خیلی کوچک از سیره ی امامان ماست!

به نظرتان ما بودیم چه کار می کردیم؟ یعنی بهترین عکس العمل ما چه بود؟ مثلا من خیلی خیلی خوب بودم توی دلم می گفتم بنده خدا جاهل است نمی داند بگذار برایش با آرامش توضیح بدهم قضیه چیست! بعد لبخند می زدم و می گفتم که پدر من چنین و چنان!

اما چرا امام هیچ دفاعی نمی کند؟

پر واضح است که امام با تمام مهربانی و زیرکانه با عمل خود از آبروی خاندان خود دفاع می کند.

چند وقت پیش یک روانشناسی یا نمی دانم غیر روانشناسی، خلاصه یک بنده خدایی می گفت اینقدر سریع دفاع نکنید از خودتان. مثلا وقتی همسرتان سر سفره می گوید این غذا اصلا نمک ندارد! نیازی نیست سریع دفاع کنی و مثلا بگویی: آنقدر وسط غذا درست کردن صدا کردی که آب کولر را بزن موتورش را بزن و.. حواسم پرت شد! یا اینکه بچه حواسم را پرت کرد!

خیلی آرام برو و نمکدان را بیاور و بگو ببخشید. حالا بعدا در میان کلامی می توانی بگویی که به چه علتی غذایت بی نمک شده!

یا مثلا به خاطر یک اتفاق کاملا ناگهانی یا غیر قابل پیش بینی به محل قرار دیر می رسی و طرف مقابلت به شدت عصبانی است. نیازی نیست بگویی تصادف کرده بودم یا فلان اتفاق ناخواسته افتاد. اولین کار این است که عذرخواهی بکنی. و بعد از مدتی در میان کلامت توضیح مسئله بکنی!

الحمدالله ما آدم ها برای اینکه خودمان را خیلی دوست داریم اصلا اهل صبوری و عذرخواهی نیستیم و خیلی سریع می خواهیم از کیان خودمان دفاع بکنیم.

می دانم کار خیلی سختی است. خیلی سخت چون عادت کرده ایم به دفاع جانانه از خود!

ولی بیایید تمرین کنیم این عمل را. و در مقابل هر چیزی که بر علیه مان است حداقل در ابتدا سکوت کنیم!








پ.ن: نمی دانم چه شد که این مطلب را اینجا گفتم ولی به نظرم توی زندگی ها و روابط ما این مطلب می تواند موثر باشد.




+ کاش آن دانشگاه آن مدرسه کمی زندگی کردن هم یادمان می داد...کاش...



۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۲
احلام






علوم انسانی هوای تنفسی مجموعه‌های نخبه کشور است که هدایت جامعه را بر عهده دارند بنابراین آلوده یا پاک بودن این هوای تنفسی بسیار تعیین کننده است.




۱۳۹۱/۱۲/۰۱

سید علی خامنه ای






به قهقرا رفتن علوم انسانی را می شود به راحتی از زبان نوجوان ها  شنید. نوجوان هایی که تازه می خواهند خیلی جدی وارد علم بشوند. نوجوان هایی که با این سوال که می خوام چی کاره بشم و چی به دست بیارم میرن و انتخاب رشته می کنند! خیلی راحت و ساده قید علوم انسانی را می زنند و با یک جواب که تهش هیچی نمیشی! میرن سراغ رشته های نون و آبدار دیگه!

آیا مقصر این قضایا من نیستم؟ قطعا من هستم. منی که دانشجوی تاریخ هستم و هیچ خلاقیتی از خودم ندارم. منی که دانشجوی جامعه شناسی هستم ولی سرم توی رویاهای نظریه پردازی خودم گرم است. منی که دانشجوی ادبیات هستم و خیال می کنم با شعر خواندن شاعرانه حق مطلب رشته ام را ادا کرده ام. و باز من و من و من...

من اولین مقصر عالم را خودم میدانم. شما را دیگر نمی دانم.





پ.ن: رشته های علوم انسانی آنقدر جان ندارند که بخواهند ایجاد جذابیت بکنند، مخصوصا وقتی تهش فکر کنی که هیچ پولی ته جیبت را نخواهد رفت! و باید گفت وا اسفا که جامعه با این عمل خود دارد اندیشیدن که رکن اصلی علوم های انسانی است از خود می راند!




+کاسه ی چه کنم نگیریم دستمان بهتر است، کاسه بشکنیم و خودمان آش بپزیم!




۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۴
احلام






 بدون شرح








شیخنا: از کجا اومدی؟ کجا می خواهی بری؟ چه باری از روی دوش این نظام خلقت می خواهی برداری؟





توصیه: طی این ماه مبارک حتما یک افطار را بروید بهشت زهرا...

#قاب-ماندگار


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۴
احلام


سلام جناب کلاغ


امیدوارم حالتان خوب باشد و هنوز حنجره تان صدمه ندیده باشد. البته ببخشید این جسارت را می کنم، آخر چند ساعتی هست که دارید از حنجره تان کار می کشید. دلیل این کارتان را نمی دانم. البته احتمال محتملی هست که جفت ماده ای این اطراف هست که شما برایش اینقدر خوش خوانی می کنید. و این را هم بگویم شما اصلا قار قار نمی کنید، بلکه بیشتر قیر قیر می کنید!

اما غرض از مزاحمت بنده، خواستم خدمتتان عارض شوم که اگر می شود زمان دیگری را برای آوازهای خوش الحان خود انتخاب کنید. اینجا شهر است و آدم هایش دیر از خواب برمی خیزند. مخصوصا اگر مثل من روزه باشند به خودشان این اجازه را می دهند که می توانند حداقل 9 و 10 از خواب بیدار شوند. همین حالا که این ها را می نویسم شما از آن شاخه ی دورتر همسایه به شاخه های پایین تنزل نزول کردید و این نشانه ی خوبی است که شما اهل مذاکره هستید. امیدوارم چون غربی ها مذاکره را بر هم نزنید تا با هم به توافقی برد برد برسیم.

بله جناب کلاغ حرف اینجانب این است که کمی دیرتر آواز خود را شروع کنید تا ما خواب نازمان با صدای شما که چیزی شبیه به فریاد های پر از عصبانیت است، شهید نکنیم.

تا به حال ندیده ام ما آدم ها آزاری آن هم از نوع صوتی برای شما کلاغ ها داشته باشیم. یا حداقل بنده ندیده ام. حتی همان دو روز پیش هم که صدای کندن آسفالت کوچه بغلی گوش فلک را کر می کرد، شما هم دست از آواز خوانی برنداشتید و چه مسابقه ای گذاشته بودید با آدم ها! و این نشان از این دارد که شما اصلا کم نمی آورید.

حالا نمی خواهد اینقدر ساکت باشید، چون وقتی قار قار (یا همان قیرقیر) می کنید بیشتر حس می کنم که دارید حرفم را گوش می دهید.

الان که ساعت 12 است هم شما می خوانید و هم آن خروس دو تا خانه آنورتر و هم این گنجشک های بی زبان و هم این یاکریم ننه مرده! و من واقعا فکر می کنم وسط یک باغ وحش نشسته ام.

البته این را هم بگویم که آرزوی آدم هایی چون من است که به جای صداهای ماشین و.. صدای پرندگان بیاید. اما باور کن کلاغ جان صبر آدمی هم حدی دارد. آخر چرا اصرار دارید 7 صبح بخوانید؟ شما که همین 12 ظهر هم دارید می خوانید!

در پایان باید بگویم که اگر هم  میخوانید تشریف فرما شوید بر روی درخت های حیاط خانه ی ما! خوبیت ندارد روی درخت همسایه بنشینید، ناسلامتی ما با هم گپ و گفتی داریم.

ممنون که به دلگپه ام گوش کردی.

راستی شما هم روزه می گیرید؟ قبول باشد ان شالله








پ.ن: آدمیزاد ناشکر است. مثل من. وگرنه باید بداند که کلاغ چه مامور خوبی است از جانب خدا.

البته ما با این کلاغ مزاح داریم. قطعا بعد از خواندن نامه آن را پاره نخواهد کرد :)



۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۴
احلام



پیش از هر چیزی تیتر را مانند این طلبه ها بخوانید: مسئلتُن

از آنجا که ما آدم های برنامه بریز قهاری هستیم و در هر تحولی برنامه ای شگرف ارائه می دهیم. دلم می خواست بدانم شما هم برای ماه رمضان تون برنامه ای دارید؟

مثلا چه چیزی؟

اگه روتون نمیشه یا واسه خیلی هاتون ریا میشه ناشناس بگید :)




+ مثلا من تصمیم دارم یکی فقط یکی از اخلاق هایی که همیشه اذیتم میکنه رو بزارم کنار. براش کلی دعا میکنم و تلاش.

مطمئنم شما از اون آدم ها نیستید که بگید هر روز یک رذیله رو از خودتون می زدایید :)








پ.ن:

دیشب بابا خونه نبود. قرآن و مفاتیحش روی رحل بود. چقدر دلم می خواست مثل قبل ها با صدای اذان بابا از خواب بیدار بشم با صدای قرآن خوندن بابا بین الطلوعینم رو بگذرونم و تهشم خوابم ببره..





۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۶
احلام



از اینکه کتابی رو  دلم می خواد بخونم اما همش به هزار و یک بهانه های جور واجور هی نمیشه و نمیشه، اون کتاب محترم خود به خود تبدیل به یک کوه صعب العبور میشه! متاسفانه وریا هم شد یکی از این کتاب ها! نه اینکه قصدی پشت سرش باشد! به هیچ وجه من الوجوه (مثلا یکی دیگه اش پیش روی دکتروف که دیوانه وار زیباست و من هنوز در حسرتم که ادامه اش رو بخونم)
وریا داستانی بود که اصلا حال بد نداشت. یعنی قاعدتا باید حس و حالی میامد تویش که حالت خوب میشد و ذره ای رنجیدن نداشتیم. اما پر مغز و ملات.
صاحب وریا را که در نمایشگاه کتاب دیدم فهمیدم که چرا باید حال این کتاب خوش باشد زیرا نویسنده اش دلش با خوبی هاست و آنقدر زیبا دوست است و نازک خیال که دلش نمی آید چیز بدی در هیچ کجا باشد. (نه مثل من شرور - از اون شکلک های دیو بنفش تلگرام مرحوم)
اما خوب دوست داشتم هیجان داستان بیشتر از این ها باشد. یعنی گره های کار بیشتر باشد تا یکنواختی! هر چند که بیان و چیدمان خوبی در داستان رخ داده باشد!
مثلا انتظار داشتم دختر داستان مقاومت بیشتری نشان دهد یا اینکه پدر و مادرش اینقدرها هم خوب نباشند!
فکر می کردم نقش وریا باید بیشتر مطرح میشد. یکهو خیلی کمرنگ و کمرنگ تر شد..
چقدر معرفی کتاب ها را دوست داشتم.
و یکسری نکات مثبت دیگر که به سمع نویسنده می رسانم.

به همت بلند آرزوهای نجیب تبریک و تحسین می گم. و دوست دارم کتاب های بیشتری ازش بخونم.










پ.ن: روز چهارشنبه ای بار دیگر قسمت شد برویم نمایشگاه آن هم با آرزوهای نجیب و بشری. روز خوب و خوشی بود. هر چه نویسنده بود دیدیم و الکی مشعوف شدیم. حالا بشری به ما می گوید من نمی فهمم شما چرا اینقدر ذوق می کنید؟ (بچه ی بی ذوق)

لینالونا را گرفتم که قطعا مدت هاست به واسطه ی یک کلیپ به معروفیت رسید. دلم می خواست خانم ژبرت داستانش را به یک پایانی می رساند!
و ایضا هفت گنبد محمد طلوعی را از افق. که بی صبرانه منتظرم تا خواندنش را شروع کنم.






۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۵۴
احلام


روز جمعه ای گفتیم چه کنیم و چه نکنیم که یادمان افتاد چه مطلب مهم تری از نمایشگاه می تواند در حال حاضر حائز اهمیت باشد. اما یک اما وجود داشت. ماشین مان کمی تغییر کاربری داده بود و تبدیل شده بود به یک ماشین دو درب :) [همسرم به وانت می گوید دو در ] گفتیم اشکال ندارد با دو در محترم می رویم نمایشگاه. البته بنده اظهار کردم که خوب می شود، آنقدر کتاب می خریم که وانت لازم هستیم، ولی نمیدانم چرا همسرم اول چپکی نگاهم کرد و بعدش با خنده گفت حتماااا! (واقعا چرا؟)

ما با دو در به نمایشگاه رفتیم ولی نه تا آستانه اش، بیچاره را در یک ایستگاه مترویی گذاشتیم و بقیه اش را با مترو رفتیم.

خوشا مصلی و روزگار بی مثالش، رفتیم اول سراغ ناشران دانشگاهی. به به باز موکت های قرمز و پرزهای قشنگش که به آدم می چسبند. سر و ته قضیه را هم آوردیم آنچه می خواستیم هم یافتیم و هم نیافتیم و رفتیم سراغ ناشران عمومی. البته ببخشید اذان شد اما کو نماز خانه؟ سرویس بود اما بی نمازخانه. چون من معتقد بودم اگر سرویسی هست نمازخانه ای هم کنارش هست! البته همسرم جواب قانع کننده ای داد که اینجا سرویس هست بی نمازخانه چون مصلی به آن گندگی را برای نماز ساخته اند! حرف حقی بود خدایی!

خلاصه فهمیدیم که هر چه می خواهیم باید برویم همان حیاط مصلی که داخلش هم یک حوض داردها! آنجا! وگرنه پشت ساختمان اصلی مصلی خبری از نماز خانه نیست ولی خوب غرفه های تغذیه مگر می شود که نباشد!!! می شود؟

گفتند یا باید بروید بالا از وسط غرفه کودکان بروید آن وسط یا از زیر زمین از بین ناشران خارجی. خلاصه دل را زدیم به زیر زمین و رفتیم به صحرای وسط نمایشگاه!

نمازخانه که چه عرض کنم. یک سایه بانی بود که بالاخره ملت در آفتاب نماز نخوانند. دستشان درد نکند.

ناشران کودک که به صورت پراکنده تشریف داشتند ، ناشران آموزشی هم که فقط روی مخ ملت کار می کردند! یا باید کانونی میشدی یا گاجی یا اینکه پرتقال نخورده نمی رفتی! حالا اون ماهانی شوید رو نمیگم (خلاصه صوت نمایشگاه بسیار دلنشین بود، البته هر سال همین است)

بالاخره پایمان رسید به ناشران عمومی. البته قبلش کلی با همسر محترم در همان حیاط سر سازه های مصلی بحثمان شد. سر بتنی و فلزی بودن و.. عاقا چقدر طولش می دهند و .. از این چیزها! دو تا جرثقیل خوشرنگ نارنجی و فیروزه ای هم مشغول به کار بودند که دل ملت را شاد کنند و تسرالناظرین باشند (چقدر خوبیم ما)

ناشران عمومی هم مثل هر سال با همان چینش الفبایی بود و با همان راهروها.  غرفه های اسم و رسم دار هم شلوغ و اغلب در انتهای سالن ها بی ترتیب حروف الفبا بودند. همسرم که یک شازده کوچولو کوچک گرفت و همان جا شروع کرد به خواندن (به قربان همتش) تا جایی که توان در پایمان بود رفتیم و رفتیم و رفتیم..

در کل نشد که همه ی غرفه ها را سرک بکشیم و به یک تعداد بسنده کردیم.

از نشر یازهرا کتاب های مرتضی و مصطفی را خریدم. خاطرات خود گفته ابوعلی بود هم از خودش و هم از شهید صدرزاده و ایضا کتاب سید عزیز که زندگی نامه سیدحسن نصرالله است.









از نشر افق کتاب ر ه ش امیرخانی را گرفتم. (چقدر از بد بودنش می گویند_ باید بخوانیم ببینیم چه کرده) البته ظاهرا کتاب جدیدی از محمد طلوعی هم چاپ شده در افق که همین روزها به نمایشگاه رسیده به نام هفت گنبد که من روز جمعه ای خبر نداشتم تا بخرمش. محمد طلوعی واقعا حرفه ای می نویسد




از نشر انتشارات انقلاب اسلامی (آثار مقام معظم رهبری) کتاب آموزش مصور احکام را گرفتیم (خیلی وقت پیش چاپ شده و شاید خیلی هایتان داشته باشیدش ولی من هنوز نخریده بودمش) خیلییییییی کتاب خوب و کاربردی است و به نظرم باید در هر خانه ای باشد.




از نشر صهبا هم کتاب زیبای چُغُک را خریدم و خوب همین دیروز خواندمش و تمام شد :) داستانی است برای نوجوانان و بخش هایی از داستان با تصویرگری نقل می شود و به نظرم زیباست. داستان روان و دلنشین که توصیه می کنم حتما بخوانیدش. راجع به نوجوانی است مشهدی که وارد مبارزات انقلابی شده و... و شیرینی کتاب به حضور حضرت آقا در کتاب است :)





شاید تعجب کنید که اینقدر کم کتاب خریده ام. چون چند سالی است به این نتیجه رسیده ام که کتاب زیادی نخرم مخصوصا اینکه همه ی کتاب ها ارزش ندارد که حتما در کتابخانه ات داشته باشی اش. ایضا اینکه من نیاز هایم را در طول سال می خرم. خوب است کتاب را بیشتر بخوانیم تا بخریم.
شعار نمایشگاه امسال را اصلا جالب نمی دانم و ایضا برگزار شدنش در مصلی صد در صد غلط است. شهر آفتاب خیلی فضای بهتری بود. کاش تهرانی های عزیز این رنج دوری را تحمل می کردند و اجازه می دادند در همان شهر آفتاب برگزار بشود.

بالاخره با همان دو درب زیبا به خانه بازگشتیم و البته چند باری صدای ناهنجاری هم داد و موجبات خنده ما شد. و خاطره ای شد به یاد ماندنی :)







پ.ن: معرفی کردن کتاب سخت است چون سلایق آدم ها متفاوت است اما کتاب کآشوب را اگر می توانید بخرید. از دست ندهید. ما را خوب به یاد هیئت رفتن هایمان می اندازد. از نشر اطراف اگر اشتباه نکنم.
کتاب وریا که کتاب دوست عزیزمان سیده زهرا محمدی است از دست ندهید. کتابی که نویسنده ی جوانش سعی کرده در بهترین وجه ممکن مطلب را بیان کند. از نشر آرما.
داستان های جناب مستور خواندنی اند. نشر چشمه اغلبش را دارد.
کتاب های زردی که همه میخوانند نخرید خواهشا! دختری در قطار و جوجو مویز و...
کتاب های داوود امیریان برای نوجوانان قطعا زیباست. گردان قاطرها مثلا!
کتاب های پدر و مادر دار را حتما در خانه هایتان داشته باشید مثل بوستان و گلستان و شاهنامه و ..
کتاب جدید مهراد صدقی که اسمش آخرین نشان مردی است هم شاید قابل خواندن باشد البته اگر به خوشمزگی آبنبات هل دار باشد.
کتاب های جناب خبوشان را دست کم نگیرید که فکر می کنم قلمی خاص و رمز آلود دارند. کتاب هایشان در نشر شهرستان ادب یافت می شود.
کتاب خداحافظ سالار که داستان زندگی نامه شهید سردار همدانی است هم قطعا باید زیبا باشد. نشر سوره مهر (امسال هنوز غیبت سوره مهر رو نکردما :) )
یک توصیه مهم برای کودکانتان، حتما به نشر نردبان سر بزنید. کتاب هایی دارند که سرشان به تنشان بیارزد.




+ببخشید طولانی و حوصله بر است. باز اگر سوالی راجع به کتاب هست در خدمتم (مثلا من خیلی بلدم)

+ان شالله دوباره به نمایشگاه خواهم رفت.



۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۳۲
احلام