دور کلمه ی خیارات خط های دنباله دار می کشم. خیارات توی چاله ی سیاهی می افتد. استاد با آب و تاب بیشتری از فسخ معامله در محل و آدابش سخن می کند. اما هر چه او ذوق دارد من پژمرده ام. می خواهم این خیارات تمام بشود تا به آشپزخانه برگردم و باز هم ماکارونی درست کنم. از دیشب که مصطفا خندید و گفت: عزیزم خوب شده اما فکر کنم فشار ماکارونیت افتاده باشه! توی دلم مانده تا فشار ماکارونی ام را بالا ببرم. به بچه ها نگاه می کنم، همه رفته اند در فضای معاملات و دارند چرتکه می اندازند که کجا می توانند معامله را فسخ کنند. تقه ای به کلاس می خورد و در باز می شود: ببخشید با خانم ابراهیم پور کار داشتیم. یک لحظه شک می کنم که من را صدا می زند. اما استاد که نگاهش روی من می افتد و سری تکان می دهد که بفرمایید مطمئن می شوم که با من است. بلند می شوم و از کلاس بیرون می روم و ذهن معاملاتی همه را فسخ می کنم. خانم چناری مثل همیشه پر از لبخند است: همسرتون اومده اند جلوی حوزه و با شما کار دارند. قلبم نمی داند بزند یا بایستد! اما وقتی چادرم را روی سرم جابجا می کنم و به سمت بیرون حرکت می کنم، معلوم می شود که می خواهد بزند آن هم به شدت هر چه بیشتر!! آخر مصطفا این وقت روز برای چه باید بیاید دنبالم؟! بیرون حوزه که می رسم میبنم توی ماشین نشسته و سرش را روی فرمان به سمت من گذاشته است. کنارش روی صندلی می نشینم: سلام چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ می خندد به همان شدتی که قلب من می زند: ترسیدی؟ هیچی نشده! برو وسایلتو جمع کن بیا بریم. حرصم می گیرد: یعنی چی خوب؟ چی شده؟ کجا بریم؟ پشت فرمان جابجا می شود و می گوید: می خواهیم بریم مسافرت. قیافه ی پر از علامت سوالم را که می بیند سیخ می شود توی چشمانم: ای بابا میخوام با خانومم برم مسافرت تفریح کنم. اشکالی داره؟ باز هم لب از لبم باز نمی شود. به صندلی های پشتی اشاره می کند: ببین وسایلم خودم جمع کردم، معطل چی هستی برو کیفتو وردار بیار بریم. به پشت نگاه می کنم پر از وسایل است. دست می گذارد روی زانو ام: پاشو خانوم خانوما! نگاهش می کنم و از صدای مردانه اش کیف می کنم. همزمان خنده مان می گیرد. از ماشین پیاده می شوم و به سمت کلاس می روم. کیفم را برمی دارم. از استاد اجازه می گیرم برای رفتن. کلاس را با معاملاتش رها می کنم و به سمت معاملات عاشقانه ام با مصطفا می روم.
+ برای عاشقانه زندگی کردن باید برنامه ریخت.
پ.ن:
1. خاطره ای از شهید سیدمصطفی صدرزاده است که ما با چاشنی هایی اینطور روایت کردیم. رسم این خانه اینطور نیست که بگوییم از مطالب استفاده نکنید اما خوب بنا به دلایلی این مطلب حق نشر ندارد :))
2. متن تمرینی است.
* شهید سید مصطفی صدرزاده از شهیدان مدافع حرم می باشد که در روز تاسوعای حسینی امسال به شهادت نائل آمد.