خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها



امام رضا سلام کردم. به مامان بزرگ بگو مومنم.



#ریاکاری مادربزرگ نوه ای





+زهرا تو مومن ترینی :)





پ.ن: نفیشه مرشد زاده را خیلی هایمان با فاطمه شهیدی بودنش می شناسیم. ولی به صراحت می توانم بگویم قلمش برای من روان ترین و زیباترین قلم زنانه ی دنیاست.

اولین بار که وارد پیج اینستاگرامش شدم و عکس های زهرا را دیدم به فاطمه گفتم حالا راز دلنشینی قلمش را می فهمم. مادر یک سندرم دان بودن آن هم با این عشق و علاقه کم نیست برای بیرون زدن تمام احساسات یک زن. اما زهرا تنها عامل نیست. طرف دیگر قضیه مادری کردن مرشدزاده برای مادر پیرش است. مادر بودن برای مادر، خود چیزی ورای عشق است.

آدرس: morshedzade




_ دیروز که این پست خانم  مرشدزاده را دیدم گفتم برای شما هم بگذارم شاید خوشتان بیاید و دلتان مثل من قنج برود برای یک سلام به شمس الشموس. حالا که دارم کتاب مرغ مقلد را می خوانم. دل به دل زهرای مرشدزاده دادن بیشتر می چسبد


عیدتونم مبارک :)

من یه کاکتوس گرد و قلمبه که به سختی میشه بوسش کرد، عیدی گرفتم :) شما رو نمی دونم (تصویر در ادامه)






۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۳
احلام


دلم برای دنیای بدون اینترنت و هر گونه تکنولوژی تنگ شده
همان روزها که وقتمان آنقدر زیاد بود که می توانستیم سر ته دیگ غذا با خواهر و برادرمان دعوا بکنیم
همان روزها که مادرمان را بیشتر می دیدیم
همان روزها که بود و نبودمان در خانه فرق داشت
همان روزها که خیلی نمی دانستیم و پشتمان گرم به گوگل نبود
همان روزها که کتاب می خواندیم
همان روزها که بزرگترین گناه درس نخواندنمان محو تلویزیون شدن بود، که چه بسا مادرها روی تلویزیون را ایام امتحان ها می کشیدند
همان روزها که وقتی نماز می خواندیم، هر چند خیلی حواس جمع هم نبودیم ولی دلمان با دلینگ دلینگ گوشی هم لرزان نبود!
همان روزها که......
راستی چقدر دلم تنگ است برای روزهایی که احساس ها رنگی طبیعی داشتند، چه خشم باشد، چه مهربانی!
همه چیز برای آسایش ما آدم ها اختراع شد، اما تنها چیزی که در چهره ی مردم کوچه و خیابان نمی بینم آسایش است!








پ.ن: خدا انگار می خواهد به آدمیزاد بگوید: می بینی خودت داری خودت را نابود می کنی؟ بدون اینکه من ذره ای عذابت بدهم





پیشنهاد نوشت: خوب میشد اگر هر خوانواده حداقل یک روز در هفته را تمام اسباب تکنولوژی اش را خاموش می کرد و می گذاشت دنیا آن روی دیگرش را هم بهمان نشان دهد. روز دنیا با طعم واقعی خود! :)







۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۴
احلام




آن مرد نه در باران آمد و نه با اسب و نه با بنز و نه هیچ چیز دیگری!

قصه برای من طور دیگری رقم خورد. آن مرد آمد در حالی اقاقیا گل های سفیدش را زرد کرده بود و حیاط جای سوزن انداختن نبود.

من چادر خود جمع می کردم که اغشته به گل نشود و او پا روی گل ها می گذاشت تا وارد خانه شود...






+ معتقدیم که صحنه ی جهاد برای هر دوی ما بزرگتر شده است. برایمان دعا کنید که خوشبختی ما در گرو انقلابی بودن ماست!




مهریه حضرت احلام: 14 سکه و 313 جلد کتاب و یک سفر کربلا :)




عکس نوشت: عکس که حدیث کسا خوانی ماست قبل از امضای دفاتر عقد :)

تیتر نوشت :از آنجایی که فامیلی شریف هم سر، خوشبخت می باشد. ما نیز قاعدتا می شویم احلام خوشبخت :)))





۲۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۲۰:۱۴
احلام




حکایت بعضی عکس ها نقل کردن می خواهد. مثلا پیراهن سفید حیدر. آن نگاه متعجب و خندان ثنا!

قرار بود ثنا را خوشحال کنیم. برنامه بیرون رفتن را ریختیم. آن هم با خانواده هایمان. روز خوبی بود. چون آخرش من و حیدر برای ثنا و بقیه اعضای خانواده یک سورپرایز درست و حسابی داشتیم.

ثنا پر از بهت شد! پرسید مامان راست میگی من دارم آبجی دار میشم! سوالی که چند بار توسط ثنا بلند بلند تکرار شد. حیدر که داشت به قیافه ی متعجب و خندان ثنا می خندید گفت: این صحنه سلفی گرفتن دارد.

و این شد که این عکس برای خودش نقل دار شد!

حالا من و ثنا کنار سارا چهل روزه نشسته ایم. ثنا زل زده به خواهرش و عکس تو را بزرگ روی دیوار قاب گرفته ایم.

اما حیدر این رسمش نیست.

 دو دختر بی حضور پدر، اصلا سلفی گرفتن ندارد.





+ شهید مدافع حرم حیدر جلیلوند

بر روان پاک شهید صلوات








پ.ن: شهید بزرگوار در 21 خرداد 96، همین چند روز پیش به فیض شهادت نایل آمدند. با دو دختر 4 و 40 روزه شان مسیر پرواز را انتخاب کردند.

_روایت فقط داستان بود. ماهیت حقیقی نداشت






عذرخواهی نوشت: اول از شهدا عذرخواهم بابت قصور و کوتاهی ام. دوم از شما مخاطبان اینجا. بابت دیر نگاری روزی خوار نویسی ها! دنیا و مافیهایش عجیب بندی است.. هیهات هیهات





۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۱
احلام








نمی شود که یکهو بیایند و بزنند و بروند. یکهو نام تو بشود شهید!
کار خدا که یکهو و بی مقدمه نمی شود
برنامه داشتی. زندگی ات همه اش برنامه بود.
برنامه ای برای درست رفتن
برنامه ای برای رشادت
برتامه ای برای شهادت






شهید مدافع امنیت، شهید ترور شهید جواد تیموری
بر لبان تشنه ی شهید صلوات





* عروج در 17 خرداد 96. واقعه تروریستی مجلس. شهیدی که مانع رسیدن داعشی ها به صحن مجلس شد.
تشییع امروز. مزار قطعه 28 بهشت




پ.ن: این مراسم تشییع نشان داد که آمریکا با چه ملتی روبروست
اینجا رو هم بخونید. والاع



* امتحانات و ما ادراک امتحانات :|
آقا نمی گذارند که ما آتش به اختیار باشیم، کل امتحانات رو منحل اعلام کنیم :))



۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۶
احلام


وقتی همیشه به هدف میزنی نمی شود که مرگت خارج از هدف باشد. حاضر نبودی وقتی لباس سبز سپاه را پوشیدی بدون خونی کردنش از تنت خارج کنی. شهادت گوارایت باد!









+شهید مدافع حرم، ستار اورنگ
بر روان پاک شهید صلوات


_ شهید نشانه گیری اش با اسلحه حرف نداشت. کلیپش را می توانید سرچ کنید








پ.ن: صدای ترقه های صبح، صدای بی امنیتی نبود. بلکه نوای امنیت بود. از روز و حال کشورهای همسایه مان این را می گویم.
خدا قوت مدافعان سرزمینم
شهدای روزه دار امروز سلام ما را برسانید به حضرت حق....
صحنه ی تلخی بود فیلم منتشر شده از داعش..


۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۴
احلام



راه آنقدر پیدا بود در مقابلت که نمی توانستی اندکی به فرعی بروی! راه تو از این حسینیه به آن حسینیه رفتن بود. وقتی در دلت حسینیه ای بود، پروازی شدی.

رفتی پیش رفقایت و از همان شربتی خوردی که سرش دعوا بود.

راستی به دختر کوچکت می گویند فرزند نادیده شهید! لفظ درستی است؟ تو ندیده ای نازدانه ات؟











+شهید مدافع حرم، مرتضی مسیب زاده
بر روان پرصلابت شهید صلوات







پ.ن: بعضی شهدا عجیب ولایت مدارند. رگ ولایی شان خیلی پر ملات تر از بقیه چیزهایشان است. مثل این شهید بزرگوار.
       آدم باید یاد بگیرد جلوی یک بزرگتر زانو بزند و ولایتش را بپذیرد وگرنه کلاهش پس باد است..








۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۲
احلام



با انگشتم آب را درون اسمت تاب می دهم. امیر. یادت هست می گفتم این "ر" آخر اسمت را عاشقم. می خندیدی. یادم است، تو را نمی دانم. خیلی چیزها این روزها یادم میاد! شاید تمام دوسال را. چرا اینقدر کم؟ دولت عاشقان مگر دوساله می شود؟

آب داخل فامیلی ات را با انگشتم به بیرون هل میدهم. سیاوش پاک سرشت من. قرار بود برگردی. قرار بود از هر آتش جنگی که برخواسته بود صحیح و سالم برگردی. درست مثل سیاوش.

آب از سر اسمت دست برمیدارد. راستی گفتم اسم! یادت هست؟ اسم بچه هایمان. بچه هایی که نه تو را بابا کردند و نه مرا مادر. نازنین زهرا و محمدطاها!

اگر بودند شبیه من می شدند یا تو؟؟

_نازنین زهرا بدو بیا! رفتما

سرم را بالا می گیرم. دختر کوچولو چادرش را زیر چانه اش سفت نگه داشته و دو تا سنگ قبر آن ور تر زل زده به من!

دختر می رود.

میخندم. نازنین زهرایم را دیدم. شبیه تو شده امیرم!









شهید مدافع حرم، امیر سیاوشی

بر روان پاک و پر صلابتش صلوات






پ.ن: نتیجه رقص شمشیر عموسام با عرب سبک مغز، تهدیدهای امروز قطر است!

باز هم ذکاوت رهبری در این برهه موج می زند، که این نقدها را به آل سعود کرد!






۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۸
احلام


روزهای آخر. آن دم رفتن. همه چیز عوض شده بود. نمازها، نشستن، برخاستن، و بزرگترین عضو، نگاه. زود بود. می دانستم. اما برای او که باید موثر میشد زود نبود. باید به عشق دنیا هم چنگی میزد. لباس دامادی تنش کردم. تب کرد. تب پرواز. باید می رفت. که اگر نمی رفت شهادت هیچ معنایی نداشت.

اما با انصاف دلم آن بوسه باران دم سجاده ام را تنگ شده. همان که من بودم و تو. همان که مادر و پسری خلوت کرده بودیم. داشتی تمام بوسه های کودکی ات را جبران می کردی. دلم تنگت شده عباس!











شهید مدافع حرم، عباس دانشگر
برای روان پاک و مطهرش صلوات



+ باور کنید نمی شود از بعضی ها چیزی نوشت. مثل این شهید. زل زدم به صفحه و چیزی نیامد جز...
عباس، ثابت کردی که این جنگم خط شکن جوانی مثل تو نیاز دارد






پ.ن: جای شهید و جلاد عوض نشود!
       سازش هم هزینه دارد!





مخاطب نوشت: ببخشید اگر دیروز نشد و ننوشتیم. ماه مبارک و ایام امتحانات و... دعا بفرمایید






۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۱
احلام



با این کارهایش باز هم حس می کردم مصطفی را نمیشناختم. چون با خودم می گفتم لابد خیلی از کارهایش را هم دور از چشم همه انجام می دهد. هدیه دخترها را آماده کرده بود و گذاشته بود بالای کمد. امشب شب آخر بود و فردا عید. آنقدر آن ها را سرگرم کرده بود که تمام سی روز را هیچ سختی از بابت روزه نکشیده بودند. از پارک که برگشتند. مصطفی هدیه ی هر سه تایشان را داد. برق توی چشم هایشان بود. البته برق نگاه مصطفی چیز دیگری بود. میدانستم امشب را به خاطر این قضایا سر به سجده خواهد گذاشت.

مصطفی با این تب تبلیغش، به غیر از شهادت نمی توانست حق زندگی اش را ادا کند.







+شهید مدافع حرم، مصطفی عارفی

بر روان پاک شهید صلوات



پ.ن: شهید بزرگوار هر سال در ماه مبارک از دخترانی که در فامیل به سن تکلیف می رسیده اند پذیرایی می کرده و نمی گذاشته کسی به خاطر دلایلی مثل ناتوانی آن ها را از روزه محروم کند. در آخر هم هدایایی برای تشویق به آن ها می داده





۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۱
احلام