یک روز به پدرش گفت: بابا، می توانی یک کتاب برایم بخری؟
پدرش گفت: کتاب؟ کتاب نکبتی را برای چی می خواهی؟
- می خواهم بخوانمش بابا
- آخر مگر تلویزیون چش است؟ ما یک تلویزیون خوشگل دوازده اینچی داریم. آن وقت تو هوس کتاب به سرت زده؟ بچه! دیگر داری لوس می شوی ها!
بعداز ظهر روزی که پدر ماتیلدا گفت برایش کتاب نمی خرد. ماتیلدا به تنهایی به طرف کتابخانه عمومی روستا راه افتاد. به آن جا که رسید، خودش را به کتابدار، خانم فلپس معرفی کرد و پرسید آیا می تواند مدتی آن جا بنشیند و کتابی بخواند؟
......
بله و اینچنین شد که ماتیلدا چهار سال و سه ماهه قصه پایش به کتابخوری باز شد :)
کتاب "ماتیلدا" نوشته رولد دال (کسی که بهترین نویسنده مرد انگلستان لقب گرفته) یک رمان کودک است از نشر افق (همان کتاب های فندقش)
واقعا جذاب و خوشایند بود (رسما کودک درونم به شور افتاد) مخصوصا با آن شوکی که در اواخر کتاب نویسنده با داستان وارد کرد.
ماتیلدای فسقلی جادویی چه کارها که نکرد.
نکته ای که باید بگم این کتاب با فرهنگ ما واقعا نمی خورد. شاید هم به بچگی های زمان خودم نمی خورد (از بس سیب زمینی و ساده بودیم) ولی خوب قاعدتا در فرهنگ و مذهب ما چیزهایی ارزش هستند که با اینجور کتاب ها مغایر هستند.
حتما اگر کتاب ترجمه به کودکانتون می خرید. قبلش اون رو خودتون بخونید.
هیچوقت هیچوقت بچه ها رو دست کم نگیرید. حتی اگر هنوز فرزندی هم ندارید به فکرش باشید :)
پ.ن: من تبلیغ کتاب و کتاب خوانی رو در داستان های آنور آبی خیلی مشاهده می کنم. این داستان هم از آن هاست که می گوید با کتاب می توانید تابغه باشید. نسل ما واقعا دارد کتاب نخوان بار میاید :(
بعدا نوشت: می بینیم که جناب احمدی نژاد پا به عرصه کاندیداتوری گذاشت! یعنی یک آدم و اینقدر شیطنت درونی؟؟؟ داریم ؟ میشه؟ خدا رحم کند