خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

بیست و یکمین پرده شب جمعه

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ب.ظ


حس می کردم سیاهی چادرم دارد روی روسری ام ذوب می شود. خسته بودیم از انتظار. نیامدند. سرشان گرم کاری شده بود و ماشین هایشان مشغول. رفتیم توی جاده. اولین ماشین که اسم کربلا را شنید نگه داشت. وانت بود. او سمت راننده و من سمت در نشستم. ماشین از بیرون هم جهنم تر بود. عروسک جلوی ماشین کلاه آفتابگیر بزرگی روی سرش گذاشته بود. خنده ی روی لبانش آدم را به خنده وا میداشت. یاد کسی که داشت توی وجودم نفس می کشید افتادم. یعنی تمام این روزهایی که فهمیده بودم هست، لحظه ای از یادم نمی رفت. راننده خیلی پرحرف بود. من یک خط درمیان حرف هایش را می فهمیدم ولی او دو برابر راننده هم جواب توی جیبش داشت. به چهره ی سیه چرده اش نگاه می کنم. به موهای پشت گوشش که مثل عراقی ها کوتاه کرده. چقدر چهره اش با تهران متفاوت است. مکان از او کس دیگری ساخته. و شاید تمام اتفاقات این دوسال حسابی او را مردتر کرده است. به کربلا میرسیم. با کمی پول بیشتر یکراست می رویم دم هتل. من را تا اتاق می رساند. فردا باید برگردد و من یک هفته اینجا در انتظار او باید بمانم.  البته خودم خواستم به جای انتظار در بغداد، انتظار در کربلا را تجربه کنم. می رود پیش خانواده هاشم تا من این یک هفته را خیلی هم تنها نمانم. آخرین کلمه ای که در آستانه در می گوید این است:بخواب تا من برمیگردم! پرده را کنار می زنم. هیچ چیز از حرم دیده نمی شود. به گمانم پنجره های توی راهرو مشرف به حرم باشند. روی تخت دراز می کشم. باید بخوابم. می خواهم امشب پا به پای او توی حرم بچرخم. اولین سه نفره ی حرم گردی را نباید بی حال باشم...







پ.ن: شاید این داستان دنباله دار باشد



+ کف تاید روی کاشی سر می خورد. بی هوا یاد کربلا می افتم. دستم می لرزد. کف دیگر از کف رفته و روی کابینت پخش شده. چقدر دلتنگی بد است...

آخرین پرده ی سال نود و پنج. ممنون ارباب





1.  دلم ماند امروز بروم بهشت..

2.  آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانت ربود... خداوند شاعر این شعر را بیامرزد..

3. از همه کسانی که برای پست قبلی کامنت گذاشتند و از کتاب هاشون گفتند متشکرم. واقعا متشکرم. از کسانی هم که این کار رو نکردند اصلا تشکر نمی کنم :) خودشان دعای حضرت احلام را از دست دادند. چون بنده دعای خاصی برای کسانی که کتاب معرفی کردند کردم :)

4. توی اخبار گزارشی از کوچه حاج نایب ناصر خسرو پخش می کرد. پیرمرد نود ساله کتاب فروش. پدر وزیر نیرو بود. پدر یک شهید. چه عشقی داشت به کتاب هایش. غبطه خوردنی...



موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۶
احلام

نظرات  (۳)

سلام سالتون پر باد از الطاف حضرت ارباب


خب من کتب ممنوعه رو علنی نام ببرم!!؟؟
پاسخ:
سلام
همچنین برای شما


کل سال داشتین کتاب ممنوعه می خوندین؟
چه ذهن منسجمی واقعا
این هفته چقدر هول بودم هر شب به خیال شب جمعه قدم میذاشتم به وادی خیال تنیده وی خب...هر شب یا شنبه بود یا یکشنبه یا دوشنبه....
دقیقا باید شب جمعه از فرت خستگی و کوفتگی بیهوش میشدم و به پرده نمیرسیدم!

اگه یه روزی نباشم روحم قطعا به سببی میاد پرده بخونه:)
الحق عالی بود
قلمت پر جوهر سید
پاسخ:
اگه جلوتر از من رفتی، پرده ها که کنار رفت میایی تف میندازی تو صورتم میگی اه اه، به چه حقی پرده می نویسی :)
والاع

ممنون که قوت قلبی ب ش ر ی

زندگی کنار حرم و ساکن کربلا شدنم آرزوست......

یاد مستند "من اینجا هنوز دلتنگم" افتادم ...

خیلی خوب بود...

 

 

کربلای ارباب نصیبت و کربلایی شدن مرامت ...

پاسخ:
آخ مستند معرکه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">