خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

۷ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

 

چند مشت فلفل همدان ریختم توی کاسه و علیرضا را زدم زیر بغلم و رفتیم زنگ  واحد کناری را زدیم. علی اکبر بدو آمد در را باز کرد. فاطمه هم طبق روال خجالت زده از دور نگاه میکرد. سحر رفته بود چیزی بیاندازد سرش تا بیاید جلو در. کاسه را گرفت و تشکر کرد. حالش را پرسیدم، و حال آن فسقلی تو راهی. گفت پدرم مریض شده چند روز و توی بیمارستان. ناراحت شدم. از خودم که چرا اینقدر کمتر به همسایه ها سرکشی میکنم و جویای احوالشون نیستم.

اخلاق خوبی نیست این دور ماندن ها.

 

 

 

 

+این چند روز گذشته دو تا فیلم دیدیم. یکی روز صفر و دیگری موقعیت مهدی. جفتشان از نظر من خوب بودند. روز صفر را دوست داشتم، مخصوصا لهجه قشنگ سهیل ساعدی رو :))) موقعیت مهدی هم ساخته ی متفاوتی بود، و دست مریزاد انصافا. صحنه سازی ها قشنگ بودند.

بعد بچه شهید حمید باکری اون کوچیکه، خیلی شبیه علیرضا بود، کلی خندیدیم به این قضیه :))))

 

+

امروز یکی یه حرف قشنگی زد

گفت وقتی پرخاش میکنی به کسی یا کینه ای به دل میگیری و.. در واقع زهری است که خودت میخوری و انتظار داری در طرف مقابلت چیزی اثر کنه!

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۶
احلام

 

دیده شدن

مسئله ای بود که تا به امروز فکر میکردم قبیح ترین کار دنیاست. ولی بعد این همه عمر تازه بهرام عظیمی می‌ایستد توی قاب تلویزیون و می‌گوید دیده شدن چیز بدی نیست. و اساسا هنرمند را باید مخاطب تایید کند نه خودش!

حالا من به بهرام عظیمی میگویم: تغییر سخت است.

برای من تنبل تغییر کردن چیزی مثل جان دادن است

کاش جان می‌دادیم برای تغییر

 

 

 

+امروز علیرضا هیچ روی خط اعتدال نبود. به محض اینکه رویم را برمیگرداندم گریه میکرد.

بچه جان چرا احساس امنیت نمیکنی؟

مگر من تو را ول میکنم که اینقدر میترسی؟

 

+ کارهایم روی زمین ماند، دقیقا روی زمین!

بدم می‌آید، حس بدی میگیرم

 

+در حین نوشتن این مطلب علیرضا جلوی من شنا می رود، سرش را می‌آورد بالا و به من نگاه می‌کند و لحظه ای بعد پایین!

دقیقا یعنی چه!؟؟

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۱ ، ۲۱:۴۲
احلام

 

خوب صبح امروز رو با رد شدن در آزمون شهری شروع کردیم :)

الحمدلله

 

 

داشتم فکر میکردم امسال تا دلت بخواد شکست خوردم. البته موفقیت هم کم نداشتم. ولی خوب شکست ها بارز بود. البته تازگی ها کشف جدیدی از خصوصیات اخلاقی م کشف کردم که مثل یه حلقه گمشده خیلی از مشکلاتم بهش ربط پیدا می کنه. تو بعضی جاها زیاد بروز داره و بعضی جاها تاثیر کمتری داشته. در هر صورت خداوند  رو شاکرم که رذایلم رو بهم نشون میده. اینطوری قطعا حل مسئله راحت تر میشه.

 

امروز موقع آزمون خواهرم مونده بود پیش علیرضا. بعدش نشستیم و کلی حرف زدیم. البته نه حرف های خاله زنکی، کمی از اندوخته هامون رو جمع کردیم تا ببینیم مشکلات زندگی مون چه راه حل هایی میتونه داشته باشه.

کمک خوبی بود.

 

 

 

 

 

 

+الان اومدم بشینم آموزش های فتوشاپم رو ببینم که اصلا نت هیجا به غیر از اینجا نمیره :/ خدایا تو خود شاهد باش، ما خواستیم ولی اینا نخواستن

 

+پریشب فیلم روز صفر رو نگاه کردیم با همسرم. فیلم قشنگ و خوش ساختی بود. ببینید حتما

 

+کماکان بوستان سعدی روی میز هست و در طول شبانه روز تورقی می کنم. خوشم میاد سعدی هم شده مثل این فیلم ایرانی ها که مثلا تهشون به عروسی میرسن ها! اون مدلی. ولی قطعا چیزی از کمالاتش کم نمیشه.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۴
احلام

 

این چند روز زندگی من یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته، اونم به مدد بخشی از دریافت مهریه ام از همسرم. خوشحالم که مهر من قراره اینقدر حال خوب کن باشه. با خودم فکری شدم که کاش اصلا مهریه ام رو بیشتر از این ها قرار میدادم. شاید اینطوری یک عمر برای خوشگذرانی و لذت ، کیف دنیا را میکردم. یک موقع اشتباه نکنید، مهریه من بخش جالبی دارد و آن ۳۱۳ جلد کتاب است. همسرم چند روز پیش با ۲ جلد بوستان و گلستان سعدی نفیس وارد خانه شد و بخشی از مهریه ام را داد. قبل ترها وسط صحبت هامون گفته بودم که دلم میخواد آثار کهن و ادبیات جاندار ایران رو توی خونه داشته باشیم. مثلا حیف نیست شاهنامه یا مثنوی معنوی یا قابوس نامه و.. تو خونه یه ایرانی نباشه؟

همسرم هم پیش قدم شد و یک بوستان و گلستان را به خانه آورد.

از بوستان شروع کردم. کتاب را گذاشته ام روی میز و میروم و میایم چند صفحه ای می‌خوانم. گاهی بلند بلند برای علیرضا می‌خوانم و او فقط می‌خندد. انگار حکایت های پند آموز سعدی خنده دار است. و بعد از چند دقیقه می‌خواهد کتاب را از چنگم دربیاورد که حاشا و کلا! میروم و کتاب جگر زلیخا شده ی خودش را می‌آورم تا چند برگ باقیمانده را هم از هم متلاشی کند.

خلاصه این چند روز جناب سعدی در خانه ما سخن می‌گوید و در می‌افشاند.

لذت میبرم از این همه سجایای ادبی. این همه نظم.

و حسرت میخورم که سعدی کاری کرده کارستان و ما دست روی دست گذاشته ایم تا بمیریم و از یاد برویم.

 

 

 

+ امروز ادامه کار فتوشاپ رو شروع میکنم.

+کتاب نداشتم که بخوانم، یکی توی کتابخانه ام پیدا کردم که نخوانده بودم. آه با شین نوشته محمد کاظم مزینانی. دیروز شروع کردم به خواندن

+برنامه ثابت روزانه من

یک ربع قرآن و نیم ساعت مطالعه آزاد 

حتما باید باشد

+باز هم می‌گویم کتاب تنها گریه کن را بخوانید

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۳
احلام

 

من نیز چون حضرت آقا باید بگویم: " با شوق و عطش، این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب عالی است... "

همین حالا خواندن کتاب " تنها گریه کن" به اتمام رسید.

دیروز گفتم حالا که کودک متعادل تمام شد بگذار یک کتاب داستان گونه دست بگیرم و سبک باشد. و دیگر نتوانستم او را زمین بگذارم.

خیلی وقت بود دیگر کتاب زندگی نامه شهدا هیچ مزه ای نمی‌داد. چون احساس می‌کردم گاها راوی احساساتش از دستش در رفته است در قبال شهدا.

و شاید جالب باشد در این کتاب بیشتر زندگی یک زن هست که جلب توجه می‌کند تا اینکه بخواهد زندگی نامه شهید را بخوانی.

صفحه به صفحه خواندم و گفتم آخر زن تو چیستی کیستی ، چطور این همه شور، چطور این همه زندگی کردن با معنا با جسارت و شجاعت.

چقدر حسرت خوردم از عمر بر باد رفته ی خودم که ذره ای نبوده ام در قبال یک روز این زن!

 

 

 

+شاید این روزها بد نباشد خواندن این کتاب برای تمام زنان سرزمینم ایران. زنی که شعار می‌دهد زن زندگی آزادی. کاش تعالی یک زن را ببینید در این کتاب. 

کاش تمام فمنیست ها هم این کتاب را بخوانند. و حتی تمام مردان.

 

 

 

 

#

امروز با یک هفته تاخیر واکسن شش ماهگی علیرضا را زدیم.‌دستی دستی خودمان می‌بریم واکسن میزنیم طفل معصوم را. نیگا کنا!

#

ذهنم با خواندن کتاب پر شور است، کاش باقی بماند

#

سعی میکنم کارهای روی زمین مانده ام را تند تند تمام کنم.

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۱ ، ۱۷:۴۵
احلام

 

شاید این لحظه از زندگی ام هیچوقت تکرار نشه

پس می نویسم شاید عطر و بوش، لابلای کلمات بمونه

دو تا مرد خانه خوابیدند. اسباب بازی ها و ریخت و پاش هال را مرتب میکنم. یک چایی لیوانی برای خودم میریزم. گوشه پنجره را باز میکنم تا باد شبانگاهی پاییز بتواند به راحتی وارد خانه بشود. یک انگشتم را فرو میکنم داخل ظرف سفالی شیر. هنوز گرمایش گاز می‌گیرد و آماده زدن ماست نیست. می نشینم و به کابینت تکیه میدهم. پاهایم را دراز میکنم. باد می آید. ملایم و خنک.

شده ام‌ شبیه آن مامان ها که دیرتر از همه می‌خوابند و زودتر از بقیه بیدار می شوند. یعنی اگر اینطور نباشی زندگی نمی‌چرخد.

امروز هم دویده ام. به همه جا و از همه کس. با زور خانه را برای سکونت آراسته ام. شاید هنوز گوش و کنار خانه باشد جایی شلخته و پر‌گرد و خاک.

ولی خوب در همین حد هم از خودم راضیم

دلم میخواهد در این لحظه بنشینم و خالی باشم از همه چیز..

خالی خالی

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۱ ، ۲۳:۵۹
احلام

 

امروز تو صف نماز جمعه که علیرضا جلویم جانمازم را تا ته حلقش فرو کرده بود رفته بودم توی سال های قبل شاید ده دوازده سال پیش که نماز جمعه ها رو بی غیبت شرکت میکردم. یادم است یک زمانی با مریم هر جور شده میرفتیم نماز. یادم است یک بار هم یک لیف از یک خانم که بین جمعیت میچرخید و لیف هایش رو میفروخت خریدیم. حالا من کجایم و مریم کجا. امروز را هم با بدو بدو کردن و سختی ها را به جان خریدم تا بیایم نماز. نه اینکه واقعا وقت نیست. نماز جمعه از اولویت زندگی ام خارج شده بود. 

باشد که نماز جمعه برگردد به زندگی ام.

 

 

 

+

با خودم قرار گذاشته بودم که تا آخر شهریور جزوه کودک متعادل را تمام کنم. اما با یک هفته تاخیر بالاخره امروز تمام شد

هیپ هیپ هوراااا

 

 

 

×فکرم به وسعت یک دریای مواج درگیر است

خدا کمک کند

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۰۱ ، ۲۱:۳۰
احلام