خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

 

دیشب یک زن 70 ساله این خاطره را برایم تعریف کرد:

 

برف کولاک کرده بود. پشت بام ها به هم راه داشتند و چند روزی بود پا روی زمین نگذاشته بودیم. من دختر کوچک خانه بودم و چند خواهر بزرگتر از خودم داشتم. مادرم بار سنگین دیگری در شکم خود داشت. به امید پسر بودنش. توی آن هاگیر و واگیر مامایی که از روستای کناری آمده بود آنجا بعد از کلی قسم و التماس مادرم به او گفته بود که من گمان میکنم فرزند تو باز هم دختر است. مادرم دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت خدایا اگر باز هم دختر است من را ببر پیش خودت. مادرم دیگر طاقت شماتت پسردار نشدنش را نداشت. من هم در آرزوی پسری بودم تا مادرم را خوشحال ببینم.

دردش گرفت. به مادرم خبر دادند که : باز هم دختر است. انگار این جمله امید را از مادرم گرفته بود. نایی برای زور زدن نداشت تا جفت بچه هم بیرون بیاید. ماما ناشی گری کرد. بند ناف را برید. جفت ماند و مادرم بعد از چند روز زجر رفت.

ما ماندیم و دختری که نمیدانستیم باید با او چه کنیم.

سه ماه با کمک زن همسایه طفل را نگه داشتیم. بعد از سه ماه پدرم دختر را برد و تحویل زنی در شهر داد.

هیچوقت نفهمیدیم چه شد و به کجا رفت. اطرافیان می گفتند بچه را فروخته اند.

 

 

 

 

 

+ واقعا باید پرسید: بای ذنب قتلت؟

کسانی که زخم زبان زده اند بابت نداشتن پسر، چه جواب خواهند داد

 

 

+ بدترین کار این است که امید را از کسی بگیری! نکنیم این کار را...

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۲ ، ۰۶:۳۵
احلام

 

 

واقعا حس گریه دارم الان

نمیدونم

من کی هستم

اینجا کجاست

تالاپی افتادم به چندین سال قبل

به همه اون احساسات شاید پاک

 

خدایا چقدر ما آدم ها رو عجیب و غریب خلق کردی

چجوری میخواهی روز حساب پرونده مون رو بیاری جلو چشممون

اهل بهشت هم باشیم و همه چیز گل و بلبل از یادآوری لحظه ها و خاطرات مغز و رگمون منفجر میشه

نکن با ما این کارو خدا

خواهش میکنم

بزار خواب باشیم

یهو پاشیم ببینیم بهشتیم یا جهنم

یادآوری عجیب حال آدم رو میگیره

 

 

اصلا کسی هست اینجا؟

 

 

دوباره ویرایش میزنم تا ادامه بدم

 

دلم میخواد اینجا شعر بنویسم و گریه کنم

تمام شعرهایی که این چند سال نخواندمشان و دلم زیبا نشد

دلم میخواهد آیه آیه قران بنویسم و گریه کنم

تمام دوری ام از قران شاید برای یک لحظه جبران بشود

کاش می توانستم بنویسم

کاش کسی اینجا بود و میخواند

کاش باشید

کاش  برایم کامنت بزارید که ما هستیم بشین برایمان گریه کن...

کاش

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۲۰
احلام

 

امروز یک جابجایی در هتل داشتیم. وقت گیر بود. طوری که به نماز حرم نرسیدیم. چقدر پتانسیل زیبایی سازی در فرهنگ هتل داری ما زیاد است و ما همه رو هدر میکنیم. با یک مدیریت بد. با یکسری بیخیالی ها و سمبل کاری ها.

حیف

 

علیرضا امروز ظهر خیز برداشت و رفت با یک دختر اصفهانی هم قد خودش طرح دوستی ریخت. هر چه علیرضا خندید دختر اخم کرد. خوشمان آمد دختر باید سرسنگین باشد:) اسباب بازی اش را هم به علیرضا نداد.‌ به شوخی به پدر و مادرش میگفتیم اصفهانی‌ها چیزی نمیدن :)) 

پتانسیل ارتباط گیری هم در حرم بالاست، از هر قوم و قبیله ای..

و بازم میگم، اصفهانی هه پارتی شون کلفته :)) راز موفقیت شون رو باید بپرسم

 

 

امشب با دوستم فاطمه توی حرم قرار گذاشتیم. فاطمه ۳ تا گل پسر دارد. آنقدر مشغول بچه ها شدیم که فکر نمی‌کنم همدیگر را خوب دیده باشیم.

دیدیم صف رسیدن به ضریح خلوت شد، ما هم رفتیم. به قول فاطمه اصلا فکر نمیکردیم یک روز با همدیگه کنار ضریح امام‌رضا برویم.

 

 

 

+

آدم هر چی تو حرم‌میمونه بیشتر دلش میخواد بمونه

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۳
احلام

 

صبح کمی رفتیم بازار، در این دریای بازار. یک زنگوله خریدم از آن ها که به گردن بزغاله ها می‌بندند توی روستاها. خریدم برای صدای خاطره دارش.

فکر نمی‌کنم کسی بیاید مشهد و بخواهد از این ها بخرد :)

در عجبم هنوز از این حجم از بازار که حرم را احاطه کرده اند.

 

 

شب من رفتم توی صف زیارت و علیرضا ماند پیش بابایش. جالب است خانم ها داخل صف هم هل می‌دهند :) انگار مثلا من خوشم می‌آید توی صف بایستم و جلو نروم .

البته خوب است این صفی رفتن به سمت ضریح. 

تا به ضریح برسم دلشوره علیرضا را دارم. نکند شیر بخواهد. یا کار خرابی.

ضریح را لمس میکنم، نمیدانم باید دقیقا چه بخواهم. فقط میگویم: امام رضا نقطه ی امن زندگی من!

بی هیچ دنباله ای

یک کنجی پیدا میکنم که ضریح هم دیده بشود. دعا میکنم برای شفا. شفای دلم. می‌گویم خورشید عالم تاب، کاری کن شفا بگیرم و توی پیری حسرت نکشم! بعد مرگ حسرت نکشم!

نادری دخترکش را به زور و گریه توی آن هاگیر و واگیر شیر‌می‌دهد. میروم دنبال علیرضا!

دارد زیر گنبد ۴۱ متری گوهرشاد برای خودش بازی می‌کند. بدون اینکه مرا یادش باشد.

درست مثل ما که مشغول بازی هستیم بدون اینکه بدانیم کسی در این عالم هست که دلشوره ی ما را دارد!

 

 

 

 

 

+

به یک نتیجه ی دیگر هم رسیدم. امام رضا رابطه ی خوبی با اصفهانی ها دارد. بلاشک از هر دو زائر یک نفرش اصفهانی است! 

این هم جالب است :)

 

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۲:۵۳
احلام

 

امروز مشهد سرد شد. علیرضا انگار شده بود دو تا لپ که دورتا دورش را کاموا پیچ کرده باشند. بعد از نماز مغرب داشتیم از آزادی میرفتیم انقلاب که چشممان خورد به مهمانسرا. من گفتم بیا بریم ما هم غذا طلب کنیم. گفتند اپلیکیشن نصب کنید تا بعد قرعه کشی فیش بگیرید. گفتیم پارسال گرفته ایم و تا سه سال محرومیم. اما واقعا چه کسی تعیین می‌کند که ما محروم باشیم از غذای حضرتی؟

خادمی که کنار در ورودی ایستاده بود با علیرضا گرم گرفته. علیرضا را بغل می‌گیرد و میبرد. نمی‌دانم کجا! فقط می‌گوید بیا بریم بچرخیم کوچولو.

ما هم مشغول اپلیکیشن هستیم تا باز شانس خودمان را امتحان کنیم. همسرم می‌گوید خوب علیرضا که امسال به دنیا آمده از شماره کارت ملی او شرکت میکنیم برای گرفتن فیش!

خادم که چرخی زده، علیرضا به بغل چند نفری از زائران را رفع و رجوع می‌کند. عکس میگیرم از این تصویر.

هدیه امام رضا در بغل خادم امام رضا.

 

 

 

 

 

 

+

دور و بر حرم تا کیلومتر ها از هر جهت و خیابانی پر از بازار است، پر از چیزهای خواستنی. چرا زائر اینقدر خرید توی دلش جمع شده؟

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۲۲:۴۲
احلام

۱.

توی خواب و بیدار متوجه شدم که همسرم حالش خوب نیست. گوشی اذان گفت. به همسرم گفتم اگه میتونه‌ تنهایی بره دکتر تا حالش بدتر نشده. عذرخواهی کردم که من پیش علیرضا میمونم و باهاش نمیام. نماز صبح رو خوندم و منتظر موندم. علیرضا چند باری بیدار شد و کنارش دراز کشیدم.

شنیدم که یکی آروم به در میزنه. همسرم بود، گفت دکتر گفت یا میکروبی وارد معده ات شده یا خود معده ته! خوبتر بود. شکر.

 

 

۲.

علیرضا تو صحن جمهوری خوابش برد. سپردم به همسرم که برم زیارت. اولش گفتم صف زیاده، همسرم گفت تو هم یکی از این شلوغی ها!

رفتم. آروم و آروم. ضریح آغوش شد.

چیزی جز شفا نخواستم. روح و جسم.

شفا برای ایران تبدارم.

 

 

۳. ساعت ۳ تشییع پیکر شهدای شاهچراغ از میدان بسیج بود. ۴ زدیم بیرون و اومدیم حرم. آخه ۵ اذان میگه مشهد. هنوز پیکر شهدا نرسیده به حرم.

نماز میخونیم. علیرضا خوابش میاد و گریه میکنه

بعد نماز به پیکر شهدا نماز میخونند. 

دیدن تابوت ها همه رو به گریه انداخته

پیکر ۷ ساله

۶۱ ساله

زن، مرد

حاج حسین طاهری میگوید: بی هوا زدند...

 

 

۳.

علیرضا کارخرابی کرده. نمیشه برم تا سرویس. تا اینکه یه کنجی پیدا کنم، کلی راه میرم. بعد از عوض کردن علیرضا یادش میوفته که خوابش میومد. میخوابد.

مراسم شهدا ادامه دارد.

سرد است، علیرضا را نمی‌گذارم روی زمین. 

واعظ میگه این انقلاب می‌رسد به دستان صاحب الزمان...

فقط میتوانم بگویم: یا صاحب الزمان کجایی؟

 

 

 

 

 

+دیدم پست را در همین حرم و صحنه ی آخر بگذارم داغ تر است :)

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۱ ، ۱۸:۵۶
احلام