خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

 

یه مدتیه کمر درد مزمنی اومده سراغم

خیلی توجه نکردم

چند روزی خیلی سرپا بودم و کار داشتم گفتم شاید تاثیر داشته

ولی دیدم یه دو هفته ای همینجور دنبالم داره میاد

دیروز خواهرم گفت شاید دیسک کمرت یه چیزی شده،خوب برو دکتر

منو میگی! گفتم چی؟ دیسک؟

خلاصه یه یکی دو ساعتی گفتم خوب اگه دیسک باشه چه گلی بر سر بگیرم :))

بعد یکی دو ساعت ترسیدن (صادقانه میگم)

گفتم بابا چیزی نیست که، اگه دیسکم باشه درست میشه

خواهرم گفت باید استراحت کنی، خم نشی، علیرضارو بلند نکنی و.. کلی دستورالعمل های رعایتی طور

گفتم باشه رعایت میکنم

ولی درد اونقدری نیست که من مراجعه کنم به دکترهااا

(لازم به ذکره که من تحمل درد جسمانی م بالاست، هر دردی رو درد نمیدونم مثلا یه بار دندونم کشیدم و این بدجور بعدش درد و ورم داشت یه هفته بعد رفتم دکتر گفت خوب چرا آمپولی که دادم نزدی، گفتم آخه گفتی اگه خیلی درد داشت :)) بعد فهمیدم وقتی توی 24 ساعت یه کله داره درد میکنه و نمیزاره بخوابی یعنی خیلی درد :)))  )

خلاصه از خواهرم بزرگنمایی و مهم جلوه کردن درد و از من انکار و بی خیالی

تا شب اون یه ذره وحشت از آسیب دیسک هم از خودم دور کردم

چون دقیقا توی همون چند ساعت ترس دردم چند برابر شد حتی به سختی از زمین بلند میشدم

کم کم که با خودم گفتم چیزی نیست، هر چی باشه درست شدنیه

به خواهرم گفتم هیچ نگران نباش

اصلا دیسک هم باشه من نمیتونم بخوابم :) اصلا اهلش نیستم

تو بگو یه ساعت

حالا چند روزی رعایت میکنم ببینم چطور میشه! قطعا خوب نشد میرم دکتر

 

میخواستم بگم وقتی ترسیدم دقیقا حالم بدتر و بدتر داشت میشد

اینکه باید بخوابم وحشت زده ام میکرد

اینکه باید برم دکتر از اون بدتر (جدیدا از دکترا بیشتر از هر آدمی تو این دنیا میترسم)

ترسیدن و آیه یاس خوندن واقعا حال آدم رو بد میکنه

میدونید چرا، چون از واقعیت قضیه دور میشیم و نمیدونیم بهترین عکس العمل و بهترین راهکار برای مسئله ی پیش اومده چی هست!

 

 

 

 

 

+ تا شب به این فکر کردم این مدتی که من روتین نقاشی داشتم و چند ساعتی روی صندلی نشستم بی تاثیر نبوده! و صندلی من به شدت نامناسب هستش!

تصمیم به گرفتن صندلی رو قطعی کردم

راجع به دیسک هم تحقیق کردم، شبیه به آسیب دیسک بود ولی از نوع خفیف. طی تحقیقم فهمیدم میتونم حرکات کششی و پیاده روی داشته باشم و آسیبی به دیسک نمیزنه

یه درمان دیگه هم وقتی داشتم میخوابیدم به سرم زد که همیشه ازش جواب گرفتم

 

می بینید

 

اگه میترسیدم تا شب بغ میکردم، شب هم با حالت بدی به همسرم اونو منتقل میکردم. با چند نفر دردم رو مطرح میکردم و دنبال دکتر داشتم میگشتم و اطرافیانم رو به شدت نگران میکردم. و امروزم داشتم میرفتم دکتر و ام آر آی و تهشم اینکه خانم سالمی

یا خانم دیسکت فیلان شدی راهش فقط استراحت و پیاده روی و حرکت کششی

 

من نمیگم واسه دردهاتون دکتر نرید

اصلا به هیچ وجه

اتفاقا اهمیت بدید

خیلییییییییییییییی زیاد

مخصوصا وقتی دردی مزمن شده و دنباله دار

من از اونام که به همه پیشنهاد میدم هر چه سریع به دکتر مراجعه کنید

ولی منظورم از مطرح کردن این موضوع این بود که اهل هیاهو نباشید

اهل غر زدن و مدام ترسیدم و پذیرفتن چیزای منفی نباشید

کمی صبور باشید و دنبال راه حل های درست برید

اگر میخواهید برید دکتر قبلش خودتون رو بیمار ندونید این تشخیص دکتره

نرید تو گوگل سرچ کنید که یه آبریزش بینی رو تبدیل به سرطان میکنه :))

قوی باشید

همین

 

 

نسخه قبلی من دیشب قطعا تا صبح از ناراحتی و استرس نمیخوابید و این درست نیست

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۰۶
احلام

 

صبح که از خواب بیدار میشم با خودم میگم امروز دیگه کم نمیارم!

و این کم نیاوردن در طول روز متغیره، گاهی همون صبح نرسیده به ظهر، گاهی بعدازظهر و اغلب شب ها دیگه عملا کم میارم!

ذهنم هنوز اونقدر قوی نیست که کنترلش کنم و بپذیرم کمبودها و ناکامی ها رو

یعنی اصلا قرار نیست ما هیچوقت کم نیاریم. مگه میشه آدم کم نیاره

باید زود بلند شدن و زودتر تغییر موضع دادن رو یاد بگیریم.

دیروز هیچ حوصله نداشتم نقاشی م رو به اتمام برسونم. چون یکم توی فرم ایراد داشت کارم حاضر نبودم درستش کنم

میگفت ولش کن، خراب شده

با بی حوصلگی تمام باز بیشتر و بیشتر گند میزدم به نقاشی

تا اینکه شب گفتم نه، میشه درستش کرد، ناامید نشو

خودمو مجبور کردم فقط ادامه بدم

دیدم کم کم فهمیدم چطوری میتونم اصلاحش کنم، خشم و بی حوصلگی فروکش کرد

درصد بالایی اصلاح شد و کار به اتمام رسید

گاگینز حرف خوبی میزنه تو صفحات آخر کتابش:

اما صدای بیرونی نیست که شما را از پا درمی آورد. آنچه به خود میگویید اهمیت دارد. مهم ترین گفت و گوهایی که در زندگی تجربه می کنید گفت و گوهایی هستند که با خودتان دارید. شما با آن ها بیدار می شوید، با آن ها راه می روید، با آن ها به خواب می روید و در نهایت براساس آن ها عمل می کنید، فارغ از این که بد باشند یا خوب!

 

 

 

 

 

 

+ صبح که بلند شدم اول کتاب تو نمیتوانی به من آسیب بزنی رو تموم کردم

خیلی دوسش داشتم

و چون داستان زندگی بود، سرعت و جذابیتش بالا بود

ما همیشه فکر میکنیم توان اونایی که دارن زیاد کار و فعالیت میکنند بالاتره، در حالی که این کتاب به من یاد داد توان اونا نیست که بالاست اونا  دارن رنج و تحمل کار رو در درون شون بالا میبرن

اونا هم آسیب میبینن، خسته میشن، آش و لاش میشن ولی ادامه میدن

اونا نابغه نیستن، فقط ادامه میدن

خیلی شکستن مرزهای ذهنی گاگینز رو دوست داشتم

شاید واضح تر از دیگر افراد توضیح داد که قضیه چیه

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۲۰
احلام

 

ما زندگی معمولی رو خودمون برگزیدیم :)

غیر از اینه؟

ما میخواهیم که معمولی باشیم

نمیخواهیم ریسک کنیم و انتخاب های دیگه داشته باشیم

نمیخواهیم از اون نقطه ی امن مون بیرون بزنیم

بعد میشینیم و حسرت آدم هایی رو میخوریم که یه روزی از اون ذهن شون خارج شدن!

واقعا عجیب نیستیم؟

قبول دارم که خارج شدن از نقطه ی امن اونطور که تو کتاب ها به راحتی ازش حرف میزنند اصلا پروسه ی یهویی نیست

لااقل برای من نیست

زندگی من الان شبیه یه میوه ی تو در تو و لایه لایه است که باید طی یه فرایندی یه لایه ی نازک ازش بشکنم تا برسم به مغز زندگیم

اینطور نیست که یهو یه تیشه بردارم شیشه ی محدودیت هارو بشکنم و برسم به خودم!

و به وضوح میبینم که چقدر آسیب ها و گره های ذهنی و کثیفم تنبدیل به لایه های بتنی شدند که به سختی میتوم ازشون عبور کنم

حرکت من حلزون واره ولی حرکته

و این امیدوارم میکنه

شما هم پیدا کنید روند زندگی تون رو، روند حرکت تون رو

ولی امیدوار باشید و متحرک

 

 

 

 

 

+ احساس میکنم تو آموزه های دینی یه اشتباهاتی رخ داده، انگار همیشه گفتن باید ضعیف باشیم تا خدا به دادمون برسه. ولی من فکر میکنم خدا از دیدن آدم های قوی لذت میبره و آدم های ضعیف رو به حال خودشون رها کرده.

اون ضعف و ذلیلی در برابر خدا اصلا به معنای بدبختی و بیچارگی نیست. به معنای همیشه مفلس بودن نیست.

خدا قدرته و قطعا آدم های قدرت مند رو دوست داره

کسی که چغره، کسی که کم نمیاره و پر پرو وایمیسته وسط هر طوفانی

ذهن مون باید چغر باشه داداچ :)

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۱۱
احلام

 

 

دیروز میتونم بگم از لحاظ جسمی و روحی داغون بودم. ساعت که به چهار بعدازظهر رسید. گفتم بهتره بلند شم از جام. کل خونه رو جمع و جور و تمیز کردم. کوه ظرف هارو شستم. غروب که همسرم اومد قرار بود با هم بریم مسجد ولی من اصلا نه روحم و نه جسمم آماده نبود گفتم شما با علیرضا برو، من استراحت میکنم. سرم درد میکرد، دلم میخواست بخوابم ولی گفتم بزار یکم از کتابم بخونم. نیم ساعتی دراز کش کتاب خوندم. وقتی بلند شدم سر دردم بدتر شد. گفتم بهتره یه غذایی فوتی و فوری آماده کنم. یهو انرژیم رفت بالا. سریع غذا رو ردیف کردم. ما بینش رفتم و یه دوش گرفتم. خیلی حالم بهتر شد. همه چیز خونه رو آماده کردم برای شام و حتی بعدش. نشستم پای سیستم، کار نیمه تموم صبح در عرض نیم ساعت تموم شد!

کار خوبی از آب دراومد. پنج دقیقه ای گوشیم رو دست گرفتم و کارم رو و مطالعه ام رو ارسال کردم. دوباره برگشتم سر کتابم.

و همسرم اومد و من خیلی بهتر بودم.

اینا سخنرانی انگیزشی نیست. اینا مبارزه است. من آدم ضعیفی بودم که در این موقعیت ها نابودترین کارهای ممکن رو میکردم. شاید نمیدونستم چطور میتونم حالم رو تغییر بدم.

یکی از کارهای بدی که وقتی حالم خوب نبود انجام میدادم میدونید چی بود؟

دست گرفتن گوشی!no

باور کردنی نبود ولی حالم هیچ خوب نمیشد، یعنی چرا خوب میشد ولی زندگی و موضوع حل نمیشد. وقتی گوشی رو میزاشتم زمین انگار از همه چیز عقب بودم و دوباره میخورد تو پرم. و از اون جملات سمی میگفتم که ای کاش یکی کمکم می کرد و کاش کسی درکم می کرد و..

شاید با خوندن اینا بگید بابا تو دیگه خیلی داغونی

بله من داغونم

درسته در روز کارهای مفید میکردم و کلی برنامه پیش بردم.

ولی حالا می فهمم که تنها بخشی از تواناییم استفاده میکردم.

و توانایی یه انسان خیلی خیلی بیشتره

 

 

 

 

 

 

+ هر لحظه امکان سقوط، شکست، اتفاق بد هست. حتی برگشت به عقب. اینا جزو برنامه است نه چیزای خارج از برنامه.

 

 

 

+گوشی رو بزارید کنار :) همین

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۰۴
احلام

 

بزارید قبل از هر حرفی این متن از کتاب " نمیتوانی به من آسیب بزنی" رو براتون تایپ کنم:

 

"امروزه نسبت به گذشته به منابع بسیار بیشتری دسترسی داریم،

اما از پیشینیان خود توانایی های کمتری داریم."

 

توانایی ما چرا کم شده؟ چون رنج مون کمه

چون در واقع اصلا هیچ رنجی رو نمیخواهیم قبول کنیم

حتی رنج های معمولی

- اوه از اینجا تا ایستگاه رو چجوری پیاده برم!!

- اوه اون غذا سخته درست کردنش

- اوه با بچه مهمونی گرفتن عذابه

- اوه کی میخواد بد قلقی فلانی رو تو سفر تحمل کنه!

 

و کلی از این اوه اوه ها

نگید که از این حرفا و فکرها بین مون نیست که دیگه باور نمیکنم

رواج داره بد هم رواج داره

مخصوصا بین جوون ها

 

بیایید یه فصل جدیدی از زندگی برای خودمون باز کنیم

فصل رنج کشیدن اونم با لذت

میدونید دیگه، غر بزنید به جون خودتون و دیگرون بعد اون رنج هم ادامه بدید اصلا بهتره بیخیال اون رنج بشید

رنج بکشید، کیف کنید از رنج تون

صبح به زور از خواب بیدار بشید و سحرخیزی رو تمرین کنید

و از رنج سحرخیزی کیف کنید

 

 

 

 

 

+ من به یکی از برنامه هام نمی تونم برسم که خیلی برام مهمه و خیلی راجع بهش وقت گذاشتم و طرح مسیر کردم برای خودم. مطمئنم میتونم جا باز کنم براش.

ذهنم خیلی جا داره تا باز بشه

مطمئنم تواناییم بیشتر از اینی هست که داره نشون میده

 

 

 

+ اینجا نوشتن برام یه رنجه ولی یکی از کارهایی هست که میخوام ادامه بدم

هدفم قبلا خوندن مخاطب بود

اصلا هدفم قبل ترها دیده شدن بود، به نمایش گذاشتن! (روراست باشیم دیگه!)

ولی دیگه این هدف رو نمیخوام

اصلا باید جدا راجع به این نمایش دادنه حرف بزنیم

خیلی چیزا تغییر میکنه اگه توی هر کاری از خودمون بپرسیم داریم واسه نمایش دادن و دیدن دیگران این کار رو میکنیم یا نه نیت مهم تری هست

 

باور کنید زندگی از همین چیزای کوچیک تشکیل میشه

سخت بگیرید تا میتونید

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۰۹
احلام

 

تقریبا دو روزی میشه که استفاده و مراجعه ام به گوشی هفتاد درصد پایین اومده

وقتی بهش سر میزنم انگار یه غریبه ام

میپرسم من اینجا چی کار میکنم، کاری برای انجام نیست

شاید در طول شبانه روز گذاشتن چند تا پیام آن هم به خاطر کار گروهی و ارسال روتینم هیچ نیاز ضروری ای وجود نداره

البته گاهی ارتباط با دوستان و سلام و احوالپرسی هم بد نیست

طمع برای ارسال عکس و ارسال احوالات یهویی کم کم فروکش میکند و این خیلی آرامش بخش است

یه ترس از شکست بدی احاطه ام میکنه

به شدت دارم باهاش مبارزه میکنم

اینکه تو نمیتونی، تو برمیگردی به حالت قبلت، عمرا بتونی دوام بیاری

شاید بین ده تا فکر هشت تاش همین مضمونه :)

ولی توی این تابستونی عمیقا درک کردم نباید بترسم از شکست و فقط جلو رفتن میتونه نجاتم بده

حتی اگر شکست بخورم، باید ادامه بدم

 

 

 

 

 

 

+ من تو نقاشی رسیدم به متریال چوب، چندتا تمرین اول خوب نبود نه خودم راضی بود و نه استاد

در جواب استاد که کارم رو قبول نکرد گفتم بیشتر تلاش میکنم

ولی حسم میگفت: تو خیلی خنگی در این زمینه اصلا نفهمیدی چطوری درش بیاری

میخواستم تعطیلش کنم

ولی گفتم باید ادامه بدم

و شد آنچه باید میشد

تمرین بعد که از دل ناامیدی و بد و بیراه به خودم بیرون اومد شد بهترین تمرین در این موضوع

کاش هیچوقت کم نیارم

هیجوقت

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۲۶
احلام

 

دیروز گلستان سعدی میخواندم

چقدر دلم برای شعر و متن ادبی تنگ شده بود

سعدی واقعا در و گوهر سفته توی کتابش

حس بدی به من دست میدهد وقتی چنین گنج هایی داریم و دستمان به آت و آشغال هاست

مخصوصا جوان های امروزی که اصلا نمیدانند بوستان چیست سعدی کیست

یادم هست آن قدیم تر که میخواستن سواد یاد بگیرن هنرشان این بود که بوستان و گلستان را از بر بشوند

انگار که کتاب درسی شان باشد

ادعا ندارم که گذشتگان بدتر بودند اتفاقا بدتر بوده ولی روال کند و طبیعی زندگی گذشته است که قابل ستایشه

توی دنیای امروز کسی دنبال فضل نیست هر چه هست در بی ادبی و عناد است

انگار هر چه کج فهم تر به روز تر و انسان تر

البته این رسم روزگار است که انسان ها از یکدیگر تقلید میکنند و جامعه یکدست شبیه هم می شود

ولی اینکه کسی صاحب فضل باشد و کسی تحویلش نگیرد خیلی دیگر نوبر است

چیزی که امروزه شاهدش هستیم

 

باید عمیق شد در زندگی

زندگی طبیعی

نه زندگی ای که مدام آویزان افکار و اعمال دیگران است

 

 

 

 

+بعضی روزها نگهداری از علیرضا سخت میشود. حالا یا شرایط خودم مساعد نیست یا علیرضا روز بدقلقی اش است

باید فکر برای صبوری در اینجور مواقع بکنم

 

+ دوباره در تلاشم که استفاده از گوشی رو به حداقل برسونم

موفق میشم

مطمئنم

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۰۹
احلام

 

به خاطره میگم اونقدر غر زدیم شدیم یه غر گنده :)

میدونید

متوجه نیستیم داریم غر میزنیم و فکر میکنیم مثلا باید مثل این زنها که تو فیلم ها غر میزنن سر شوهراشون باشیم

در حالی که ما اهل غر زدنیم.

یادمه تو مبحث امتحانات الهی پناهیان، یه چیزی رو تعریف میکردن

میگفتن مثلا یه اردویی بچه ها رو میبرن بعد اینا رو مورد امتحان قرار میدن

مثلا میرن بالا کوه بعد سفره میندازن غذا بخورن میگن ببخشید قاشق ها یادمون رفته

یکی بلند میشه که آی مسئولش کیه ، این چه وضعشه و خلاصه یکی با خوشحالی میگه ها من خودم قاشق دارم دلتون بسوزه

یکی شروع میکنه با دست یکی هم قاشقی که داره رو میده به دوستش میگه تو بخور بعد من بخورم

دقیقا کل زندگی هم همینه

تا یه اتفاقی، کمبودی، رنج مختصری میکشیم سریع شروع به داد و قال میکنیم

حتی گاهی صبر نمی کنیم ببینیم اصلا شاید شرایط کمی عوض شد

ما واقعا اسیر نفس ضعیف مون هستیم

برای آزادی نفوس مومنین از ضعف و کسالت صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ صبح ساعت 4 علیرضا بیدار شد و منم به تبع بیدار شدم

خوابم نبرد، اذان شد و نماز

بعدش تو جام دراز کشیدم و گفتم امروز مهمون دارم بزار بخوابم اونم روز جمعه

نیم ساعتی این دراز کشیدن طول کشید

دیدم فایده نداره

اومدم و کار رو شروع کردم

گیر بازی ذهن افتاده بودم که میخواست منو از کار بندازه

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۳۲
احلام

 

 

امروز روز تولد منه :)

مثل همیشه هیچ حس خاصی ندارم

و حتی شاید غمگین تر :))

حال کسایی که روز خاصی میدونند تولدشون رو درک نمیکنم :)

خوب که چی؟

35 سال پیش در چنین روزی به دنیا اومدم! از اینکه دنیا چون منی رو به خودش دیده باید خوشحال باشم؟

البته یه جای خوشحالی داره، اینکه خدا خواست که باشم و این توجه خدا به من یعنی ته خوشبختی و خوشحالی

ممنونم خدا جون!

 

 

ماه صفر هم تموم شد

و 15 روز دیگه داریم تا نیمه اول سال 1403 رو هم به اتمام برسونیم

به نظرم باید این 15 روز بشینیم و بهونه هامون رو نگاه کنیم

چه راحت بهونه ساختیم و کارهامون رو انجام ندادیم

آی امروز اینجام درد میکنه، آی امروز بچه نمیزاره، آی امروز مهمون داشتم

اینا همش یه مشت بهونه است

خودمونم میدونیم

وگرنه زندگی غیر از اینا نیست که

اگه قراره وسط این چیزا دنبال اون هدف اصلی نریم که فایده نداره

 

میدونید

ما در بند ذهن مون هستیم ولاغیر

 

 

 

 

 

 

 

+ دیروز یه جمله ای از شهید باهنر میخوندم: خستگی هیچوقت مرا ملاقات نخواهد کرد

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۵۸
احلام

 

امروز روز شهادت امام رضا است :(

چقدر آدم دلش پر میکشه بره تا حرم

بره صحن به صحن بچرخی اونقدر که پاهات درد بگیره از این همه راه رفتن

توی تمام زاویه های منتهی به گنبد چند دقیقه ای وایستی و حرف بزنی و بعد بری تو زاویه بعد

امام رضا تو زندگی ما ایرانی ها خیلی نقش کلیدی داره، همه مون تا کارمون گره های ناجور میخوره

سریع میگیم برو مشهد یا نیت کن درست شد بری مشهد پابوس خورشید

خدایا شکرت که حرم یکی از بهترین هات رو توی زمین ایران گذاشتی

چه نعمتی از این بالاتر

 

 

 

 

 

پ.ن : امروز روز تعطیله و خوب آقایون خونه هستند :)  خانوم ها بهتره به کارهای خودتونم برسید، و تعطیل نکنید

مردها واقعا بیرون از خونه زحمت میکشن، روزهای تعطیل بیشتر بهشون برسید

اما دلیل نمیشه کارهای خودتونم تعطیل کنید

بسم الله

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۲۶
احلام