خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

 

این چند روز زندگی من یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته، اونم به مدد بخشی از دریافت مهریه ام از همسرم. خوشحالم که مهر من قراره اینقدر حال خوب کن باشه. با خودم فکری شدم که کاش اصلا مهریه ام رو بیشتر از این ها قرار میدادم. شاید اینطوری یک عمر برای خوشگذرانی و لذت ، کیف دنیا را میکردم. یک موقع اشتباه نکنید، مهریه من بخش جالبی دارد و آن ۳۱۳ جلد کتاب است. همسرم چند روز پیش با ۲ جلد بوستان و گلستان سعدی نفیس وارد خانه شد و بخشی از مهریه ام را داد. قبل ترها وسط صحبت هامون گفته بودم که دلم میخواد آثار کهن و ادبیات جاندار ایران رو توی خونه داشته باشیم. مثلا حیف نیست شاهنامه یا مثنوی معنوی یا قابوس نامه و.. تو خونه یه ایرانی نباشه؟

همسرم هم پیش قدم شد و یک بوستان و گلستان را به خانه آورد.

از بوستان شروع کردم. کتاب را گذاشته ام روی میز و میروم و میایم چند صفحه ای می‌خوانم. گاهی بلند بلند برای علیرضا می‌خوانم و او فقط می‌خندد. انگار حکایت های پند آموز سعدی خنده دار است. و بعد از چند دقیقه می‌خواهد کتاب را از چنگم دربیاورد که حاشا و کلا! میروم و کتاب جگر زلیخا شده ی خودش را می‌آورم تا چند برگ باقیمانده را هم از هم متلاشی کند.

خلاصه این چند روز جناب سعدی در خانه ما سخن می‌گوید و در می‌افشاند.

لذت میبرم از این همه سجایای ادبی. این همه نظم.

و حسرت میخورم که سعدی کاری کرده کارستان و ما دست روی دست گذاشته ایم تا بمیریم و از یاد برویم.

 

 

 

+ امروز ادامه کار فتوشاپ رو شروع میکنم.

+کتاب نداشتم که بخوانم، یکی توی کتابخانه ام پیدا کردم که نخوانده بودم. آه با شین نوشته محمد کاظم مزینانی. دیروز شروع کردم به خواندن

+برنامه ثابت روزانه من

یک ربع قرآن و نیم ساعت مطالعه آزاد 

حتما باید باشد

+باز هم می‌گویم کتاب تنها گریه کن را بخوانید

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۳
احلام

 

من نیز چون حضرت آقا باید بگویم: " با شوق و عطش، این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب عالی است... "

همین حالا خواندن کتاب " تنها گریه کن" به اتمام رسید.

دیروز گفتم حالا که کودک متعادل تمام شد بگذار یک کتاب داستان گونه دست بگیرم و سبک باشد. و دیگر نتوانستم او را زمین بگذارم.

خیلی وقت بود دیگر کتاب زندگی نامه شهدا هیچ مزه ای نمی‌داد. چون احساس می‌کردم گاها راوی احساساتش از دستش در رفته است در قبال شهدا.

و شاید جالب باشد در این کتاب بیشتر زندگی یک زن هست که جلب توجه می‌کند تا اینکه بخواهد زندگی نامه شهید را بخوانی.

صفحه به صفحه خواندم و گفتم آخر زن تو چیستی کیستی ، چطور این همه شور، چطور این همه زندگی کردن با معنا با جسارت و شجاعت.

چقدر حسرت خوردم از عمر بر باد رفته ی خودم که ذره ای نبوده ام در قبال یک روز این زن!

 

 

 

+شاید این روزها بد نباشد خواندن این کتاب برای تمام زنان سرزمینم ایران. زنی که شعار می‌دهد زن زندگی آزادی. کاش تعالی یک زن را ببینید در این کتاب. 

کاش تمام فمنیست ها هم این کتاب را بخوانند. و حتی تمام مردان.

 

 

 

 

#

امروز با یک هفته تاخیر واکسن شش ماهگی علیرضا را زدیم.‌دستی دستی خودمان می‌بریم واکسن میزنیم طفل معصوم را. نیگا کنا!

#

ذهنم با خواندن کتاب پر شور است، کاش باقی بماند

#

سعی میکنم کارهای روی زمین مانده ام را تند تند تمام کنم.

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۱ ، ۱۷:۴۵
احلام

 

شاید این لحظه از زندگی ام هیچوقت تکرار نشه

پس می نویسم شاید عطر و بوش، لابلای کلمات بمونه

دو تا مرد خانه خوابیدند. اسباب بازی ها و ریخت و پاش هال را مرتب میکنم. یک چایی لیوانی برای خودم میریزم. گوشه پنجره را باز میکنم تا باد شبانگاهی پاییز بتواند به راحتی وارد خانه بشود. یک انگشتم را فرو میکنم داخل ظرف سفالی شیر. هنوز گرمایش گاز می‌گیرد و آماده زدن ماست نیست. می نشینم و به کابینت تکیه میدهم. پاهایم را دراز میکنم. باد می آید. ملایم و خنک.

شده ام‌ شبیه آن مامان ها که دیرتر از همه می‌خوابند و زودتر از بقیه بیدار می شوند. یعنی اگر اینطور نباشی زندگی نمی‌چرخد.

امروز هم دویده ام. به همه جا و از همه کس. با زور خانه را برای سکونت آراسته ام. شاید هنوز گوش و کنار خانه باشد جایی شلخته و پر‌گرد و خاک.

ولی خوب در همین حد هم از خودم راضیم

دلم میخواهد در این لحظه بنشینم و خالی باشم از همه چیز..

خالی خالی

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۱ ، ۲۳:۵۹
احلام

 

امروز تو صف نماز جمعه که علیرضا جلویم جانمازم را تا ته حلقش فرو کرده بود رفته بودم توی سال های قبل شاید ده دوازده سال پیش که نماز جمعه ها رو بی غیبت شرکت میکردم. یادم است یک زمانی با مریم هر جور شده میرفتیم نماز. یادم است یک بار هم یک لیف از یک خانم که بین جمعیت میچرخید و لیف هایش رو میفروخت خریدیم. حالا من کجایم و مریم کجا. امروز را هم با بدو بدو کردن و سختی ها را به جان خریدم تا بیایم نماز. نه اینکه واقعا وقت نیست. نماز جمعه از اولویت زندگی ام خارج شده بود. 

باشد که نماز جمعه برگردد به زندگی ام.

 

 

 

+

با خودم قرار گذاشته بودم که تا آخر شهریور جزوه کودک متعادل را تمام کنم. اما با یک هفته تاخیر بالاخره امروز تمام شد

هیپ هیپ هوراااا

 

 

 

×فکرم به وسعت یک دریای مواج درگیر است

خدا کمک کند

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۰۱ ، ۲۱:۳۰
احلام

 

دیروز روز نخواستن بود برای من و شاید ناتوانی در خواستن

خودتون میدونید وقتی از برنامه عقب میوفتید، سخته برگردید دوباره به برنامه. دیروز روز برگشت بود برای من ولی نمیتونستم درست مثل اون لحظات کابوس که از وحشت میخواهی داد بزنی و کمک بخواهی ولی هیچ صدایی از گلوت درنمیاد! دیروز برای من لحظاتش اینطوری گذشت

تلاش های بیهوده برای برگشت

خوابیدم ، بیرون رفتم با علیرضا بازی کردم

ولی نتونستم برگردم

شب بخشی از راست سرم درد میکرد، گفتم میخوابم درست میشه

حالا خوابیدم و بیدار شدم و قرص خوردم ولی هنوز درست نشده!

شبیه درد سینوس روی ابروی راسته ولی نمیدونم چرا ول نمیکنه!

صبح پاشدم و به علیرضا خیره شدم که چشماش باز کرده بود و تلاش می‌کرد گریه کنه ولی چون من نگاش میکردم نمی تونست.

بلند شدم و یه سری کارها رو کردم تا علیرضا یکم بازی کنه و خسته بشه 

الان هم خوابید تا من بتونم ظرف های شام دیشب رو بشورم

روی کاغذ نوشتم چرا زندگی من اونجوری که میخوام نمیچرخه؟

 

جدا چرا؟

چرا؟

 

یعنی ما فرمان زندگی مون رو نمیتونیم اونجوری که می‌خواهیم بچرخونیم؟

کجای کار ایراد داره؟

چرا بلد نیستم، چرا حواسم پرته؟

 

 

 

 

 

+تلاشم از صبح برای برگشت ستودنیه

قطعا امروز یه روز عالی و پر از برگشت میشه

جزوه کودک متعادل رو میخونم فتوشاپ کار میکنم

نمیزارم جا بمونم

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۳۴
احلام

 

همسرم دیروز از ‌کربلا رسید. سفر خوبی  رو گذرونده بود خداروشکر. چون توی خلوتی رفته بود و برگشته بود. مرز ها شلوغه و خیلی نگران هستن با این شلوغی ها وضعیت سفرشون چجوری میشه.

به خواهرم میگفتم واقعا جاذبه ی حسینی که میگن اینه 

میکشه میبره، بدون این چارچوب های دنیایی

قطعا هر کشور پیشرفته ای هم میزبان این همه مهمان بود، کنترلش خیلی سخت بود. باز دم عراقی ها گرم.

 

 

امروز با علیرضا درگیری زیاد داشتیم. کلافه بود و من نیز ایضا. چون کارهام زیاد و تلنبار شده بود.

کلی کار خونه کردم و همچنان ادامه دارد

الانم فکر کنم با چشم بسته دارم اینا رو تایپ میکنم

 

 

*یه عذرخواهی به خودم بدهکارم بابت وقفه ای که انداختم برای پست روزانه ام!

ببخشید خود جان .

 

 

 

*مطلب گذاشتن با گوشی رو دوست ندارم و اصولا پای سیستم میشینم ولی خوب بهتره کمال گرایی رو در این زمینه کنار بزارم. چون باعث میشه حتی وقتی خیلی خسته ام پست روزانه ام رو بزارم.

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۰۴
احلام

 

 

سلام سلام

اگه چند روز ننوشتم به این معنی نبود که جا زدم. نمیدونم چرا نمیشد که بیام و حتی میومدم ولی چون تایمش نبود نمی‌نوشتم چیزی.

همچنان مشغول برنامه م هستم.

حال و هوای اربعین داره دیوانه ام میکنه، میدونم با علیرضای فسقلی سخته رفت یعنی سخت که نه، بچه اذیت میشه ، من که سختم نیست.

ولی دلم مدام میخواد که باشم تو این مسیر.

هر چند از خدا میخوام عمری بده و سعادتی که قسمتم بشه سال های بعد.

 

 

 

 

برنامه امروز:

من هم دیروز و هم امروز داشتم کتاب راهنمایی و رانندگی میخوندم، یعنی تحت هر فرصتی که پیش میومد. چون دوشنبه آزمون دارم. و اصلا حوصله ندارم دوباره اینارو بخونم و برم امتحان. پس حتما حتما باید قبول بشم.

تست درایو ، نمونه سوالات داره که خوبه وقتی انجامشون میدم

همشم انجام میدم تا و رد میشم :)))) ولی خوبه با ۸۰ درصد

 

 

 

 

+جمعه علیرضا ۵ ماهش رو تموم کرد

روزهای شیرین بودنشه، دنیا پر از قشنگی هاش داره میگذره، دلم میخواد براش کش بیاد این روزها، من که هیچ عجله ای ندارم بزرگ بشه

کاش همینقدر کوچولو میشد با هم بحث های فلسفی بکنیم

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۵۲
احلام

 

 

تمام دیروز در حال جمع آوری از بیرون به داخل خانه بودم و تمام امروز را صرف جمع و جور کردن مرتب سازی و تمیزکاری کردم. زندگی دنیا چیز عجیبی است. انگار هر چقدر داری انگار هیچ نداری.

گاهی به سرم میزنه همه ی زندگی و وسایلش را به حراج بگذارم و بروم. از این شهر به آن شهر.

اصلا مگر چقدر در این دنیا زندگی می کنیم که باید توی خوابگاه های خودمون شبانه روز بمانیم.

فکر میکنم به خودم ظلم می کنم با ماندن!

 

 

 

 

 

برنامه امروز:

امروز فقط توانستم وسایلم را مرتب کنم در یک گوشه و اصلا فرصت استفاده کردن نبود.

دیروز پست نگذاشتم ولی هم فتوشاپ کار کردم و هم کودک متعادل را خواندم :)

 

 

 

+ کم خوابی گاهی بین روز اذیتم می کند. راهش فقط عاشق شدن است. آدم فقط برای عشق همه کار می کند و دست به جنون می زند.

قول می دهم فردا عاشق تر باشم :)

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۴۶
احلام

 

امروز یاد تذکره الاولیا افتاده بودم

رفتم از گنجور کمی خوندم

 

این قسمتش رو چند بار خوندم :

و باز خواجه انبیا گفت علیهم السلام که: فردای قیامت حق تعالی هفتاد هزار فرشته بیافریند در صورت اویس تا اویس را در میان ایشان به عرصات برآورند و به بهشت روَد تا هیچ آفریده، الا ماشاء الله واقف نگردد که در آن میان اویس کدام است، که چون در سرای دنیا حق را در زیر قبّۀ تواری عبادت می‌کرد و خویش را از خلق دور می‌داشت تا در آخرت نیز از چشم اغیار محفوظ مانَد که: أولیائی تَحتَ قِبابی لایَعرفُهُم غیری [اولیای من در بارگاهم هستند و جز من کسی آنها را نمی‌شناسد].

 

تذکره الاولیا، بخش اویس قرنی

 

 

 

 

 

 

برنامه امروز:

۱‌.چهار صفحه از کودک متعادل 

واقعا اونقدر عالیه که دوست دارم همه مادرای سرزمینم اینا رو بدونن

۲. فتوشاپ رو خوب کار کردم چون علیرضا امروز رفته بود رو مود خوابیدن :)

۳. غروب هم که دیدم آبگوشت بار گذاشتم و همه چیز ردیفه گفتم برم یه پیاده روی. خوب بود حال و هوای جفتمون عوض شد 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۳
احلام

 

للحق

 

 

امروز کنج دریای خانه نشسته بودم. از بوی آب دهان علیرضا که هنوز روی صورتم مانده بود کیف میکردم. لباس های تمیز آویزان از ظرف برای پهن کردن به من می‌خندیدند. آفتاب ظهر به پنجره رسیده بود و از شیارهای پرده خودش را روی قالی انداخته بود.

لحظه ای مکث کردم

این صحنه ای شاید تکراری از زندگی من بود که من آن را ساخته بودم.

زن درونم شاد شد با این لحظه... 

    

 

   

 

 

 

 

برنامه امروز:

۱. چهارصفحه کودک متعادل. حساب کردم اگر بخواهم تا آخر شهریور تمامش کنم باید روزی چهار صفحه بخوانم

۲. فوتوشاپ تا حد ممکن کار کردم. خوب بود.

 

 

روزی آرام بود

با من متلاطم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۳
احلام