خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

 

امروز یک جابجایی در هتل داشتیم. وقت گیر بود. طوری که به نماز حرم نرسیدیم. چقدر پتانسیل زیبایی سازی در فرهنگ هتل داری ما زیاد است و ما همه رو هدر میکنیم. با یک مدیریت بد. با یکسری بیخیالی ها و سمبل کاری ها.

حیف

 

علیرضا امروز ظهر خیز برداشت و رفت با یک دختر اصفهانی هم قد خودش طرح دوستی ریخت. هر چه علیرضا خندید دختر اخم کرد. خوشمان آمد دختر باید سرسنگین باشد:) اسباب بازی اش را هم به علیرضا نداد.‌ به شوخی به پدر و مادرش میگفتیم اصفهانی‌ها چیزی نمیدن :)) 

پتانسیل ارتباط گیری هم در حرم بالاست، از هر قوم و قبیله ای..

و بازم میگم، اصفهانی هه پارتی شون کلفته :)) راز موفقیت شون رو باید بپرسم

 

 

امشب با دوستم فاطمه توی حرم قرار گذاشتیم. فاطمه ۳ تا گل پسر دارد. آنقدر مشغول بچه ها شدیم که فکر نمی‌کنم همدیگر را خوب دیده باشیم.

دیدیم صف رسیدن به ضریح خلوت شد، ما هم رفتیم. به قول فاطمه اصلا فکر نمیکردیم یک روز با همدیگه کنار ضریح امام‌رضا برویم.

 

 

 

+

آدم هر چی تو حرم‌میمونه بیشتر دلش میخواد بمونه

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۳
احلام

 

صبح کمی رفتیم بازار، در این دریای بازار. یک زنگوله خریدم از آن ها که به گردن بزغاله ها می‌بندند توی روستاها. خریدم برای صدای خاطره دارش.

فکر نمی‌کنم کسی بیاید مشهد و بخواهد از این ها بخرد :)

در عجبم هنوز از این حجم از بازار که حرم را احاطه کرده اند.

 

 

شب من رفتم توی صف زیارت و علیرضا ماند پیش بابایش. جالب است خانم ها داخل صف هم هل می‌دهند :) انگار مثلا من خوشم می‌آید توی صف بایستم و جلو نروم .

البته خوب است این صفی رفتن به سمت ضریح. 

تا به ضریح برسم دلشوره علیرضا را دارم. نکند شیر بخواهد. یا کار خرابی.

ضریح را لمس میکنم، نمیدانم باید دقیقا چه بخواهم. فقط میگویم: امام رضا نقطه ی امن زندگی من!

بی هیچ دنباله ای

یک کنجی پیدا میکنم که ضریح هم دیده بشود. دعا میکنم برای شفا. شفای دلم. می‌گویم خورشید عالم تاب، کاری کن شفا بگیرم و توی پیری حسرت نکشم! بعد مرگ حسرت نکشم!

نادری دخترکش را به زور و گریه توی آن هاگیر و واگیر شیر‌می‌دهد. میروم دنبال علیرضا!

دارد زیر گنبد ۴۱ متری گوهرشاد برای خودش بازی می‌کند. بدون اینکه مرا یادش باشد.

درست مثل ما که مشغول بازی هستیم بدون اینکه بدانیم کسی در این عالم هست که دلشوره ی ما را دارد!

 

 

 

 

 

+

به یک نتیجه ی دیگر هم رسیدم. امام رضا رابطه ی خوبی با اصفهانی ها دارد. بلاشک از هر دو زائر یک نفرش اصفهانی است! 

این هم جالب است :)

 

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۲:۵۳
احلام

 

امروز مشهد سرد شد. علیرضا انگار شده بود دو تا لپ که دورتا دورش را کاموا پیچ کرده باشند. بعد از نماز مغرب داشتیم از آزادی میرفتیم انقلاب که چشممان خورد به مهمانسرا. من گفتم بیا بریم ما هم غذا طلب کنیم. گفتند اپلیکیشن نصب کنید تا بعد قرعه کشی فیش بگیرید. گفتیم پارسال گرفته ایم و تا سه سال محرومیم. اما واقعا چه کسی تعیین می‌کند که ما محروم باشیم از غذای حضرتی؟

خادمی که کنار در ورودی ایستاده بود با علیرضا گرم گرفته. علیرضا را بغل می‌گیرد و میبرد. نمی‌دانم کجا! فقط می‌گوید بیا بریم بچرخیم کوچولو.

ما هم مشغول اپلیکیشن هستیم تا باز شانس خودمان را امتحان کنیم. همسرم می‌گوید خوب علیرضا که امسال به دنیا آمده از شماره کارت ملی او شرکت میکنیم برای گرفتن فیش!

خادم که چرخی زده، علیرضا به بغل چند نفری از زائران را رفع و رجوع می‌کند. عکس میگیرم از این تصویر.

هدیه امام رضا در بغل خادم امام رضا.

 

 

 

 

 

 

+

دور و بر حرم تا کیلومتر ها از هر جهت و خیابانی پر از بازار است، پر از چیزهای خواستنی. چرا زائر اینقدر خرید توی دلش جمع شده؟

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۲۲:۴۲
احلام

۱.

توی خواب و بیدار متوجه شدم که همسرم حالش خوب نیست. گوشی اذان گفت. به همسرم گفتم اگه میتونه‌ تنهایی بره دکتر تا حالش بدتر نشده. عذرخواهی کردم که من پیش علیرضا میمونم و باهاش نمیام. نماز صبح رو خوندم و منتظر موندم. علیرضا چند باری بیدار شد و کنارش دراز کشیدم.

شنیدم که یکی آروم به در میزنه. همسرم بود، گفت دکتر گفت یا میکروبی وارد معده ات شده یا خود معده ته! خوبتر بود. شکر.

 

 

۲.

علیرضا تو صحن جمهوری خوابش برد. سپردم به همسرم که برم زیارت. اولش گفتم صف زیاده، همسرم گفت تو هم یکی از این شلوغی ها!

رفتم. آروم و آروم. ضریح آغوش شد.

چیزی جز شفا نخواستم. روح و جسم.

شفا برای ایران تبدارم.

 

 

۳. ساعت ۳ تشییع پیکر شهدای شاهچراغ از میدان بسیج بود. ۴ زدیم بیرون و اومدیم حرم. آخه ۵ اذان میگه مشهد. هنوز پیکر شهدا نرسیده به حرم.

نماز میخونیم. علیرضا خوابش میاد و گریه میکنه

بعد نماز به پیکر شهدا نماز میخونند. 

دیدن تابوت ها همه رو به گریه انداخته

پیکر ۷ ساله

۶۱ ساله

زن، مرد

حاج حسین طاهری میگوید: بی هوا زدند...

 

 

۳.

علیرضا کارخرابی کرده. نمیشه برم تا سرویس. تا اینکه یه کنجی پیدا کنم، کلی راه میرم. بعد از عوض کردن علیرضا یادش میوفته که خوابش میومد. میخوابد.

مراسم شهدا ادامه دارد.

سرد است، علیرضا را نمی‌گذارم روی زمین. 

واعظ میگه این انقلاب می‌رسد به دستان صاحب الزمان...

فقط میتوانم بگویم: یا صاحب الزمان کجایی؟

 

 

 

 

 

+دیدم پست را در همین حرم و صحنه ی آخر بگذارم داغ تر است :)

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۱ ، ۱۸:۵۶
احلام

 

طبق اعلام قبلی امروز بعد از نماز جمعه برای حادثه شاهچراغ قرار است مردم در تمام کشور راهپیمایی بروند. ما که صبح رسیدیم علیرضا چنان خوابید که دیگه بلند کردنش روا نبود. ولی دلمون نیومد راهپیمایی رو از دست بدیم. اتفاقا راهپیمایی از جلوی هتل ما عبور می‌کرد. رفتیم و دست و پا شکسته خودمان را رساندیم. برگشتیم و رفتیم حرم. 

ذهن مشوشی دارم وقتی وارد حرم میشوم. فکر این وقایع مرا تلخ کرده.

علیرضا مشهد اولی توی حرم حسابی مشغول است.

موقع نماز مغرب پدرش علیرضا را می‌برد. فکر می‌کنم حالا که علیرضا نیست با خیال راحت یک نماز می‌خوانم. ولی فکر علیرضا یک لحظه قطع نمی شود. چقدر وجودش برکت بوده و من غافل. ظاهرا دست و پا گیر است. راحت زیارت نمی‌توانی بروی، راحت برنامه ریزی نمیکنی و کلا خودت نیستی، همه چیز با برنامه بچه می رود. 

موقع نماز با خودم گفتم یک عمر‌خودت برنامه چیدی چند صباح هم بسپار به آن طفل معصوم.

 

 

 

+

با اینکه خسته و خوابالو بودم گفتم بنویسم اما.

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۱ ، ۲۲:۳۳
احلام

بالاخره با کلی فکرهای پت و متی تصمیم گرفتیم من و علیرضا تخت بالا کنار هم بخوابیم چون فکر میکردم بالا هم بزرگتره هم اینکه میله کنار تخت خیال من رو از پرت شدن خودم راحت می‌کرد. زیاد خسته نیستم. هر چند از صبح بدو بدو کردم برای جمع و جور خونه و وسایل. گوشیم باز میکنم. حادثه دیروز شاهچراغ تنها چیزیه که دارم میشنوم و میبینم. از دیشب یکی از تلخترین لحظاتم رو گذروندم. تلخه چون ناروا است. چون بازم حرفایی میشنوم که در حق جمهوری اسلامی ایران به ناحق گفته میشه. تلخه چون عملا خالی از سلاحی و دشمن سلاح بزرگ رسانه رو به سمت مون گرفته. گوشی رو میزارم کنار. یه نگاه به علیرضا میکنم که آروم خوابیده. امشب اول تو بغل باباش خوابید بعد آوردمش پیش خودم. قطعا تکون های قطار و صدای قیژ قیژش آرامشش رو بهم زده. دستش رو میگیرم توی دستم. خوشحالم که هست. خوشحالم که با هم میریم به پابوس خورشید.

 

 

 

+دوست دارم از این سفر مشهد بیشتر روایت بنویسم. 

مثل عکس ها میمونه خاطره میشه

 

+بریم حرم قطعا یاد همه تون هستم

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۱ ، ۱۱:۲۸
احلام

 

چند روزی هست که تو راه نوشتن برای پست جدید هستم :))

 

هفته پیش کتاب " تندتر از عقربه ها حرکت کن " رو گرفتم دستم و اونقدر جذاب بود که با وجود مشغله ها و علیرضا تونستم سه روزه تمومش کنم.

راستش رو بخواهید فکر نمی کردم تو مملکت ما اصلا یدونه از این آدم ها باشه که تو حوزه ی اقتصادی اینقدر وطن براش مهم باشه . چون اصولا ما آدم ها تا رنگ پول رو میبینیم دیگه هیچ چیز برامون رنگ و بو نداره و چه برسه خاک وطن!

با خودم میگم حیف نیست این کتاب به این مهمی رو همه ی مردمان سرزمینم مطالعه نکنند؟

کاش میشد به همه یه دوره اجباری بزارن این کتاب رو بخونند، مخصوصا دبیرستانی ها و دانشجوها. من اگه معلم بودم میگفتم به جای 5 نمره از درس من این کتاب رو بخونید :)

این کتاب زندگی آقای نوید نجات بخش هست و تلاش هاش برای کار اقتصادی تو این اوضاع جنگ اقتصادی هست.

 

 

 

 

 

 

+

بعد از خوندن این کتاب متوجه شدم که اصلا زندگی من درصدی جهادی نیست. سعی کردم یکم بدو بدو رو تو زندگیم بالا ببرم.

حیف نیست پس فردا پشت تابوتم بگن: خدا بیامرز اومد سرش رو انداخت پایین و الان داره میره بدون اینکه اثری در این دنیا از خودش به جا بزاره  ؟؟؟؟؟

 

 

++

علیرضا چند روز دیگه هفت ماهش تموم میشه. احساس می کنم خیلی سریع گذشت. سعی میکنم جدی تر کنارش باشم. هر لحظه اش قشنگ و زیباست

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۱۵:۴۱
احلام

 

چند مشت فلفل همدان ریختم توی کاسه و علیرضا را زدم زیر بغلم و رفتیم زنگ  واحد کناری را زدیم. علی اکبر بدو آمد در را باز کرد. فاطمه هم طبق روال خجالت زده از دور نگاه میکرد. سحر رفته بود چیزی بیاندازد سرش تا بیاید جلو در. کاسه را گرفت و تشکر کرد. حالش را پرسیدم، و حال آن فسقلی تو راهی. گفت پدرم مریض شده چند روز و توی بیمارستان. ناراحت شدم. از خودم که چرا اینقدر کمتر به همسایه ها سرکشی میکنم و جویای احوالشون نیستم.

اخلاق خوبی نیست این دور ماندن ها.

 

 

 

 

+این چند روز گذشته دو تا فیلم دیدیم. یکی روز صفر و دیگری موقعیت مهدی. جفتشان از نظر من خوب بودند. روز صفر را دوست داشتم، مخصوصا لهجه قشنگ سهیل ساعدی رو :))) موقعیت مهدی هم ساخته ی متفاوتی بود، و دست مریزاد انصافا. صحنه سازی ها قشنگ بودند.

بعد بچه شهید حمید باکری اون کوچیکه، خیلی شبیه علیرضا بود، کلی خندیدیم به این قضیه :))))

 

+

امروز یکی یه حرف قشنگی زد

گفت وقتی پرخاش میکنی به کسی یا کینه ای به دل میگیری و.. در واقع زهری است که خودت میخوری و انتظار داری در طرف مقابلت چیزی اثر کنه!

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۶
احلام

 

دیده شدن

مسئله ای بود که تا به امروز فکر میکردم قبیح ترین کار دنیاست. ولی بعد این همه عمر تازه بهرام عظیمی می‌ایستد توی قاب تلویزیون و می‌گوید دیده شدن چیز بدی نیست. و اساسا هنرمند را باید مخاطب تایید کند نه خودش!

حالا من به بهرام عظیمی میگویم: تغییر سخت است.

برای من تنبل تغییر کردن چیزی مثل جان دادن است

کاش جان می‌دادیم برای تغییر

 

 

 

+امروز علیرضا هیچ روی خط اعتدال نبود. به محض اینکه رویم را برمیگرداندم گریه میکرد.

بچه جان چرا احساس امنیت نمیکنی؟

مگر من تو را ول میکنم که اینقدر میترسی؟

 

+ کارهایم روی زمین ماند، دقیقا روی زمین!

بدم می‌آید، حس بدی میگیرم

 

+در حین نوشتن این مطلب علیرضا جلوی من شنا می رود، سرش را می‌آورد بالا و به من نگاه می‌کند و لحظه ای بعد پایین!

دقیقا یعنی چه!؟؟

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۱ ، ۲۱:۴۲
احلام

 

خوب صبح امروز رو با رد شدن در آزمون شهری شروع کردیم :)

الحمدلله

 

 

داشتم فکر میکردم امسال تا دلت بخواد شکست خوردم. البته موفقیت هم کم نداشتم. ولی خوب شکست ها بارز بود. البته تازگی ها کشف جدیدی از خصوصیات اخلاقی م کشف کردم که مثل یه حلقه گمشده خیلی از مشکلاتم بهش ربط پیدا می کنه. تو بعضی جاها زیاد بروز داره و بعضی جاها تاثیر کمتری داشته. در هر صورت خداوند  رو شاکرم که رذایلم رو بهم نشون میده. اینطوری قطعا حل مسئله راحت تر میشه.

 

امروز موقع آزمون خواهرم مونده بود پیش علیرضا. بعدش نشستیم و کلی حرف زدیم. البته نه حرف های خاله زنکی، کمی از اندوخته هامون رو جمع کردیم تا ببینیم مشکلات زندگی مون چه راه حل هایی میتونه داشته باشه.

کمک خوبی بود.

 

 

 

 

 

 

+الان اومدم بشینم آموزش های فتوشاپم رو ببینم که اصلا نت هیجا به غیر از اینجا نمیره :/ خدایا تو خود شاهد باش، ما خواستیم ولی اینا نخواستن

 

+پریشب فیلم روز صفر رو نگاه کردیم با همسرم. فیلم قشنگ و خوش ساختی بود. ببینید حتما

 

+کماکان بوستان سعدی روی میز هست و در طول شبانه روز تورقی می کنم. خوشم میاد سعدی هم شده مثل این فیلم ایرانی ها که مثلا تهشون به عروسی میرسن ها! اون مدلی. ولی قطعا چیزی از کمالاتش کم نمیشه.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۴
احلام