خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

هذا جنون

يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ

 


هاله ای از گرما توی دستانم تاب می خورد. مهر دارد کار خودش را می کند. یخ دستانم کاملا آب شده است. سخنران بالای منبر می رود و من بلند می شوم تا بروم. پله ها را سلانه سلانه پایین می آیم. از مسیر آدم ها خارج می شوم. دور میزنم و جلوی درب چهار می ایستم. پشت پرده متوقف می شوم. می خواهم کسی از داخل پرده را کنار بزند. زن عربی پرده را کنار می زند و من هم قاطی پرده کنار می روم. به پر کاه بودن خودم خنده ام می گیرد.  اذن دخول را از بَرَم اما از تابلوی معرق این درب خوشم می آید. انگار دستانی پر از التماس اذن، کلمات را کنده اند. باذن الله و اذن رسوله... لوستر سبز سرجایش نیست. کنجکاو می شوم که کجا برده اند. سر می چرخانم اما همه لوسترها از یکسان سازی حکایت می کنند. هنوز هیچی نشده دلم برای لوستر می سوزد. از من زودتر بی توفیق شده است. می ایستم در برابر بانو و از روی زیارت نامه سلام پشت سلام می دهم. چه می شود ضریح بشکافد و بانو بیاید کنارم و کمی گفت و گو کنیم. من مثل همیشه غر بزنم از تمام بود و نبود ها، هست و نیست ها! و بانو فقط سکوت کند. صدای بانو چه شکلی است؟ مثل تمام زنان عرب صحبت می کند؟ بانو که اهل مکان نیست. مکان نورد است. پس چرا آدمیان چسبیده اند به ضریح که مکان است؟ خیالات دارند دست به سرم می کنند. این جور موقع ها همه می گویند کار شیطان است. اما کار خودم است. مگر گناه است یکبار هم به این چیزها فکر کنیم؟ زیارت با معرفت که بلد نیستیم، نقدا این خیالات را از دست ندهیم. حساب می کنم وقت دارم به بخش معرفت زیارت هم برسم. اللهم انی اسئلک ان تختم لی بالسعاده ، فلا تسلب منی ما انا فیه... فلا تسلب منی ما انا فیه.. از من نگیر عقایدی که دارم؟ به کدام عقیده ام خوش باشم بانو؟ ... حقا که دلم می خواهد بانو همه ی زائرانش را رها کند و فقط و فقط با من گفتگو کند. می دانم که می تواند به همه به طور همزمان برسد. اما تصرف بانو برای لحظاتی آدم را حریص می کند. کش دار می شود زیارت درهم و برهم بی عقلی هایم. وقتی به صحن می آیم مداح دارد ته روضه را درمی آورد. از درب یک عقب عقب خارج می شوم که محکم به زن عربی می خورم. عفوا عفوا گفتنم بلند می شود. چهره اش نه از ناراحتی حکایت می کند و نه از رضایت. آخر سر دستی تکان می دهد که یعنی برو و دست از سرم بردار. از اینکه درب فیضیه به رویم باز است احساس خوشایندی دارم. انگار به منطقه ی ممنوعه ای وارد شده ام که آرزویش را داشتم. با پَر خادمان هیئت به اتاق شماره سه راهنمایی می شوم. موقعیت را بررسی می کنم تا جایی بنشینم که بچه ای نباشد. سخنران از عقل می گوید و عقل. فلسفه های خوبی به قواره ی مخاطب ساخته است. اما مخاطبانی عاقل، نه مخاطبی همچون من. کاغذی کنج کیفم پیدا کرده ام و البته شکلاتی که گرسنگی ام را رفع کند. خوشحالم که بچه ای نیست تا وسوسه شوم و شکلات را به او خیرات کنم. کاغذ پر از مثلث های تو در تو می شود، اما سخنران از منبر پایین نمی آید. خانم کناری بدجور توی نخ کاغذ من رفته است. با نگاهش از خودم خجالت می کشم. اما لبخند می زند و می گوید: حسابی عاشقی! می خواهم انکار کنم اما از زبانم در می رود: اییی کمی مجنونم! به عینه می بینم که چشمانش می درخشد. دست می گذارد روی دستم و می گوید: خوبه. اما انگار برق گرفته باشدش: وای چقدر یخه دستات. خنده ام می گیرد: آخه عاشقم. هر دومان می خندیم و او می رود تا لباس مخاطبان عاقل را بپوشد و من در مثلثات جنون خودم می نشینم. تمام مثلث ها را پر می کنم از حسین. حسین ها تکثیر می شوند و من جنونم از سلول هایم بیرون می ریزند. حداقل هر سلول یک یا دو تا کشته می دهد. سخنران منبر را واگذار می کند و میکروفون می رود توی دستان مداح: حسین آرام جانم... چراغ ها خاموش می شود. مثلث هایم را نمی بینم. اما حسین ها زیر انگشتانم برجسته اند. تزریق خوبی است. همیشه نام حسین برای ازدیاد جنونم جوابگو بوده... و جنون صحرا می طلبد.. صحرایی چون نینوا... و من چقدر نزدیکم به گرمای نینوا. به گرمای خیمه ای ....




                              






پ.ن: ما از حسین جز حسین نخواهیم.. آخر متن را خودتان با دل خودتان پیش ببرید


- چهارم محرم الحرام1436


+ یقین بدانید که بنده بی توفیقم که اینجا کمتر به روز می شود

دعا کنید حقیر را




موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۶
احلام

نظرات  (۷)

سلام . . . احلام جان نوشته هایت مثل همیشه جان داشتند و وجود آدم را تسخیر میکردند.قلمت پرتوان یاحق
پاسخ:
سلام خانومی

ممنون که می خونی..
ممنون از دعات..
ممنون هستی..
:)
۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۰:۱۵ سید محمد رضی زاده
پایین پای تو
بالای سر او
پاسخ:
....

سلام

.

.

.

خب شمام بیاین شمام بخونین پستای مارو .چرا نمیاین چرا نیستی:(

پاسخ:
سلام بالام جان

گفتم نشونی بزار که..
بلاگفا پاک کرده، نشونی ندارم ازت :((((
خوش بحالت که به وادی جنون رسیده ای.
پاسخ:
ادای جنون شاید...
خوش به حالتان که در حال خودتان هستید
این خیلی خوب است
پاسخ:
در حال خود یا در عالم دیوانگان؟
:)

گاهی خیلی فراموش میشیم...
۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴ ...:: بخاری ::...
سلام.
وای چ خواستنی بود این...
پاسخ:
سلام

ممنون :*
من احتمال میدم که این بی توفیقی از دعای ماست
ازقضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود

هرکی رو دعا میکنیم چپ میکنه

شما هم واقعا دارید به حقیقت احلام میرسید
خواب خواب
پاشید و بنویسید
پاسخ:
پس شما ما را دعا کردید که ما چپه شدیم، یافتم عامل اصلی را..

ان شالله بیشتر خواهم نوشت..
ممنون از لطفتان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">