خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

تو هستی!

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ


چند باری آنتن می رود و حرف ها نصفه و نیمه می ماند. متن مصاحبه را جلوی دهانم گرفته ام که صحبت کردنم بقیه را اذیت نکند! ولی این قطع و وصل شدن اعصاب برای جفتمان نگذاشته! ما بین این کش و قوس متوجه می شوم که جای نشستم تنگ تر شده است. به توافق می رسیم که بعد از پیاده شدن از مترو صحبتمان را ادامه بدهیم. تماس که قطع می شود، زن کناری ام برمیگیردد سمت من: ببخشید که جات تنگ شد! نمی دانم می گویم خواهش می کنم یا فقط زل می زنم به چشم های رنگی اش. سن مادرم را دارد و عجیب بر دلم می نشیند. متن مصاحبه را میگیرم جلوی خودم. اما صحبت کردن زن با نفرات کناری اش جذاب تر است. چون اصلا نمی فهمم چه می گویند. دقت که می کنم می فهمم عربی حرف می زنند اما لهجه ای خاص دارند که متوجه نمی شوم. متن مصاحبه را لوله می کنم  توی دستانم: ببخشید شما اهل کجا هستید؟ زن انگار که دنیا را به او داده ام  می گوید: من بحرینی ام! هر چه او لبخند می زند من شوکه می شوم! شوکه ام را  جمع می کنم و می گویم: پس مهمان ما هستید، خوش آمدید. صحبت مان شروع می شود. اینکه چطور اینقدر فارسی خوب حرف می زند. اینکه کی  آمده و کجا می رود و من که هستم و او که هست و حتی گرفتن آدرس از من برای خریدن لوستر که تلفظش برایش سخت است و.... طبق روال همه آغاز رابطه ها! بینمان که مکث می شود  دو دل می شوم که از اوضاع بحرین بپرسم یا نه! اما می پرسم: اوضاع بحرین چطوره؟ همونطور که نشون می دن وضع خرابه؟ باز هم با لبخندش شرمنده ام می کند! می گوید که هر چه نشان می دهند حقیقت است ما شیعیان را خیلی اذیت می کنند. می گوید که در هر خانه ای حتما شهیدی هست و اگر شهید هم نباشد حتما اسیری دارند. می گوید که همسایه شان چهار پسرش را دستگیر کرده اند. می گوید که جمعه ها و شنبه ها را گاز اشک آور می زنند تا کسی از خانه بیرون نرود. همه ی این ها را با شور خاصی تعریف می کند که حس غم من را به انقلابی بودن می دهد. حس اینکه باید به شیعه بودنم بنازم. ایستگاه بعد می خواهم پیاده شوم! دست روی دستش می گذارم: خدا لعنت کند آل سعود و خلیفه را! ان شالله ما پیروزیم. باز هم می خندد و بلند می گوید ان شالله. از قطار پیاده می شوم اما پشیمان می شوم از پیاده شدنم! آدم های دور و برم را نگاه می کنم، هر کس دغدغه ای، شادی ای و یا غمی را در خود یدک می کشد. اینکه در این لحظه شیعیانی که در این کره ی خاکی  حب علی را در سینه خود دارند چه می کنند شاید فکر بزرگی باشد اما می خواهم روی صندلی قرمز مترو بنشینم و به حالات مختلف شیعیان از هر رنگ و نژادی فکر کنم. به چند حالت فکر می کنم اما بعد از چند دقیقه حس می کنم گنجایش این همه را ندارم. چقدر وجود خودم و خواسته هایم را پست می بینم در مقابل اینهمه شیعه که استغاثه شان در مقابل حضرت صاحب حاکی از زخمی عمیق در قلبشان است. متن مصاحبه را توی کیفم می گذارم. سعی می کنم صدای فریاد های شیعیان را در گوشم کم کنم، هر چند ناتوانم. از پله برقی بالا می روم. به آفتاب می رسم. طلب برون آمدن آفتاب عالم از پشت ابر را می کنم و می روم.







پ.ن: ما در قبال کافرهای جهان هم مسئولیم چه برسد به شیعیانش!! این روزها یک فکر آزارم می دهد و آن اینکه محله ی شیعه نشین بعدی کجاست که قرار است در آن خونی زمین ریخته شود!؟




+ قدر شیعه بودن را باید دانست...






موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۰۲
احلام

نظرات  (۴)

این روزها غیبت آفتاب عالم بیشتر حس میشود میان این همه جنایت...


راستی اینجا چه می کردند بانوان بحرینی؟؟
پاسخ:
ان شالله فرج حضرتش نزدیک است..

زیارت مرقد امام و..
مادرشان اهل قم بوده گویا! خودشان که ساکن بحرین بودند...
۰۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۰ یک خواننده
سلام و خداقوت..
از خواندنش لذت بردیم.
اجازه نقد هست?
پاسخ:
سلام
ممنون

نیکی و پرسش؟
حق شیعیان مظلوم بحرینی بیش از اینهاست. مظلومیت شان روز به روز بیشتر می شود. بنظرم بعضی از صاحبان قلم در این زمینه کم لطفی میفرمایند.

شما رو بخدا اگه می تونید بیشتر بنویسید. 
پاسخ:
بله درست است..

 بنده به شخصه در هر زمینه ای کم لطف هستم!
توفیق می خواهد واقعا
نمیتونم به بحرین مثل سایر کشور های منطقه نگاه کنم بحرین دو بعد دارد هم تشیع دارد هم هموطنی بودن
اینها هموطنان جدا شده پهلوی اند شاید جایی مثل خوزستان هرچند شیعه شیعه است هرجا که باشد ولی غم بحرین نزدیک تر احساس می شود



خدا خیرش دهد نایب جان را با آن جمله آخرش
نفسش حق وقلمش مستدام باد...
پاسخ:
آره این خانومه هم مادرش قمی بود!
تن صدچاک ایران...


عاقا خب شما و خود جناب نایب هم دست به قلم هستید، بسم الله :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">