می شود؟
آیا می شود ساعت دو و نیم شب بیدار شوم، شال گردنم را محکم دور دهانم ببندم؟ می شود در جیب پالتویم دو تا دستمال کاغذی بگذارم، گوشی ام را رها کنم روی تخت مسافرخانه و نیم نگاهی به همسفرانم که در خواب هستند بکنم و بیرون بزنم؟ می شود آرام آرام و سر به زیر کوچه ی باریک را طی کنم و از خیابانی سوت و کور به سمت در ورودی خواهران بروم؟ می شود چشم در چشم خادم حرم نشوم و چیزی برای پیدا شدن و گشتن در من نباشد؟ می شود فرش را که کنار بزنم برای وارد شدن به صحن، دانه های برف روی صورتم بخورد؟ می شود ندانم که چه مدت است پشت تابلو اذن دخول ایستاده ام و برف روی چادرم لانه کند تا وقتی حرکت می کنم انگار شاخه ای پر برف را تکانده ای؟ می شود وقتی به اولین فرش گرم حرم که می رسد بنشینم؟ می شود بشکنم؟ می شود حرف نزنم چون سخت است؟ می شود برنگردم؟ می شود؟؟
پ.ن: می شود من آنجا کنار تو تمام شوم؟
+ دعایی به جان خسته جانی...
+ ما هم آدمیم..