صمت
می رسی پای قرآن. خسته و بی رمق! حرف هایت ته کشیده و حتی تمام راز و رمزهایت با خدا! تمام عهدهایت! و خوب می بینی که ته کشیده ای در آن لحظه! پر از عجزی از تن و روحی که زورش حتی به خودش نمی رسد! بوسه ای به قرآن می زنی و هیچ طلب هم نداری که راه نشانت بدهد. عیب است از ذات چیزی ذاتش را طلب کردن. باز می کنی. میرسی به لحظه ای که مریم از درد به خود می پیچد! مریم می گوید یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا! طلب مرگی اینچنین! خدا مریم را دلداری می دهد. می گوید زیر پایت را ببین، نخل را ببین، چشمت را به عیسی روشن کن! مریم آرام می شود و سکوت می کند به اذن خدا!
قرآن را می بندی. تو مریمی شده ای که خدا دلداری اش می دهد به دارایی هایش و اذن به سکوتش می دهد.
عین صاد نوشت:
1.
ما می خواهیم دل آشفته و سینه درهم شده ای را که هر کس در آن خرگاهی برپا کرده و حکومتی راه انداخته مهار کنیم. می خواهیم در این خانه بی حصار و این بتخانه کثیف در این خرابه، بنایی به پا داریم. اما از غوغای این همه فریاد و از فشار این همه بار فرار کرده ایم و به شادی و پای کوبی پرداخته ایم تا در زیر پوشش نشاطمان خودمان را گم کنیم.. اما ما در برابر این سوالها مجبوریم که به تفکر روی بیاوریم و برای این تفکر مجبوریم به خلوتی و سکوتی را تحمل کنیم که: علامه العقل التفکر الصمت تو تا نشناسی (تفکر) نمی توانی بسنجی (تعقل) و تا خلوت نداشته باشی (صمت) نمی توانی فکر کنی. این خلوت به غار پناهنده شدن و بازی درآوردن نیست که تو حتی در جمع می توانی خلوت داشته باشی و در خلوت می شود که مشغول خیال ها باشی. عین. صاد
2.
برای سلوک توشه ی علم و عشق و عمل کافی نیست...
تا به عجز نرسی سلوکت به جایی نخواهد رسید! عین. صاد
پ.ن: عین صادها مهم است. قصد متن ادبی و یا اینکه کلمات به جا و به قاعده بنویسم نداشتم. این پست عجیبا غریبا شد!حین پست رفیقی از کربلا برایم فیلم زیارت دیشبش را برایم می فرستد. باران در بین الحرمین...
+ حلالم کنید بسیار!
این همه غم...