گذر اسفندی
رسم بر این بود که دو کنده ی زانو به ادب در برف فرو بریم و دست به دعا برداریم که ننه سرما دامن تکانده تا دل زمینمان از فرط پر آبی به قار و قور افتاده. رسم بر این بود که فرش های دستباف زن خانه با دو چماق مرد خانه روی پشت بام ها کتک می خورد و بچه ها توی خاک اش مسابقه ی سرفه کردن برگزار می کردند. رسم بر این بود پارچه ها زیر چرخ خیاطی دل ای دل ای کنان دوخته می شدند برای تن کودکان بازیگوشی که از سابیده شدن در حمام آخر سال برق می زدند. رسم بر این بود که خاک گلدان ها و باغچه زیر و رو می شد تا دل زن خانه از دیدن گل های بهاری شان زیر و رو شود. رسم بر این بود که همه ی ندارهای عالم در شب عید به مدد همسایه هایشان سبزی پلو با ماهی بر سر سفره هایشان بیاید... و بسیار رسم های دیگر که این روزها به نبودشان عادت کرده ایم و این طبیعت جهان است که رسم های گذشته نو بشوند. رسم های نو برای کودکان ما هنوز جذاب و پر رنگ و لعاب است و برای ما بزرگ ترها معناهای دیگری دارد. اما مسیر اسفندمان چیزهایی کم دارد انگار!! بازارهایمان پر است از آدم هایی که مصرف را خوب می دانند و خانه هایمان پر است از کارگرهایی که خانه ی ما را می تکانند تا به خانه هایشان رنگ شب عید را ببرند. مرد خانه مان اعصابش روی ریل هزینه ها خرد شده و زن خانه مان زیر ریل مصرف گرایی! ما اسفند را به سرعت می گذرانیم با تمام بدو بدو های عالم بی آنکه بدانیم چرا برف از آسمان امسالمان کم بارید و درخت جلوی خانه مان دقیقا چه ساعتی به بهار سلام گفت و اولین جوانه ی سرسبزش را زد! ما اسفند را می گذرانیم با لیستی از خواستنی های سر به فلک کشیده، بی آنکه بدانیم هستند هنوز کسانی که لیست خواسته هایشان کوچک است، اما جیب کارت اعتباری شان خالی خالی است!
پ.ن: رسم بر این است که قلب آدمی با محبت به آدمیان زنده تر می شود.اگر به قلبمان نرسیم، حسابی می گندد!
+ نوشته شدن متن با سرعت (آنتراکت بین خانه و تکاندن هایش) :)
عکس خود انداز :)