بیست و هشتمین روزی خوار
گفتم بمان و محمدحسین را ببین، بعدش می روی...
فرمانده هم از لیست اعزامی ها حذفش کرده بود!
رسما داشت گریه می کرد.
آخر تسلیم خواهش هایش شدم..
زنگ زدیم و گفتیم محمدحسین به دنیا آمد، حرم سه ساله ی ارباب بود!
وقتی برگشت نه محمد حسین او را دید و نه او محمد حسین را..
جفتشان با چشمان بسته همدیگر را ملاقات کردند...
پ.ن: بعد از اعزام به سوریه محمد حسین به دنیا آمد. وقتی پروازی شد محمد حسین بیست روزش بود. در وصیت نامه اش نوشته: محمد حسین عزیز شما را ندیدم اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید . با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد . چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنویدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم.
+ برای لبخند مدام فاطمه و محمد حسین فرزندان شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا صلوات
حضرت ماه نوشت: همیشه دیدار رهبری با دانشجویان حال و هوای خاصی دارد. پر شور و پرنشاط و پر از دغدغه. دیشب که داشتم دیدار را نگاه می کردم آقا فرمودند مسئله اصلی ما "دل" است. و فرمودند: آن کسی میتواند در میدان مبارزه بِایستد که از آن نیروی درونی برخوردار باشد، آن عامل درونی ایمان است. و خیلی حرف های دیگر که باید چندباره و با دقت در ذهنمان پیاده کنیم. خیلی از ماها در مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و.. سینه میدریم برای اینکه بگوییم با اقا هستیم (البته من همان را هم نمی درم :) ) ولی خدا وکیلی چقدر از نظر ایمانی خودمان را قوی می کنیم تا در همین عرصه ها بند را آب ندهیم؟ چطور انتظار داریم وقتی لباس غواصی نپوشیده ایم وسط اقیانوس شنا کنیم! حضرت آقا دیشب دوتا توصیه ی کوچک و شاید بزرگ در این زمینه داشتند: خواندن روزانه قران(همیشه تاکید دارند) و خواندن دعاهای 5 و 20 صحیفه سجادیه. حداقل همین ها را مداومت کنیم. بقیه صحبت ها هم قطعا جای بحث دارد و شیرین بود.
+ از دیشب نماهنگ آرامش دلها را بارها و بارها نگاه کرده ام.