خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

سه دیوانه

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ب.ظ


خیال می کنم گل های بته جقه ی روسری اش خیلی کم رنگ تر از قبل شده اند. از حکمت می پرسم، از هنر، از کلاس های دکتری از مقاله اش.. بی کم و کاست در حال تعریف کردن است و من دلم موج می زند به گذشته ها! به گذشته هایی که نه من فلسفه ی زندگی می دانستم نه او! جفتمان از یک قماش بودیم، سرخوش و مست و پر شور!

حالا جفتمان خسته ایم و روبروی هم نشسته ایم. من با چنگال پاستا را نوک می زنم و او آب طالبی اش را هورت می کشد. او به نوعی و من به نوعی دیگر،انگار آدم ها همه چیزشان باید با هم فرق کند. خاطره ها یک به یک یادمان می آید و خنده بر لبهایمان جاری می شود.کم کم  به همان سرخوشان قدیم تبدیل می شویم. چنگال دیگری می خواهیم او شریک پاستایم می شود و من با همان نی از آب طالبی اش می خورم. الان هایمان را می ریزیم دور و بر می گردیم به روزهایی که با هم خوش گذرانده بودیم. به سفرهایمان، به مهمانی ها و کلاس ها و ...هیچ لحظه ای فراموش نشده است.

چای سفارش می دهیم. ریسه می رویم از خاطراتی که با چای داریم. دلمان می خواهد بی کلاس چای را بخوریم. حتی برای آب شدن نبات ها در چای با همدیگر مسابقه می دهیم. او همه چیز را تند تند می بلعد و می نوشد و من ناز و کرشمه ای دارم برای خوردن.

همیشه اینطور است، اگر صدسالمان هم بشود باز تا به هم برسیم به طرفه العینی با هم ندار می شویم. خیلی به داشتن چنین دوستی هایی دلخوش می شوم اما هیچ چیز در این دنیا مدام نیست. مثل همیشه او باید به مغرب برود، من در مرکز بمانم و عارف از مشرق بر ما بتابد.






پ.ن: همه ی دوستی ها در پس زمان ها کمرنگ می شوند. چون ما آدم ها در زمان رنگ عوض می کنیم. امروز با کمیل ساعاتی از هر دری صحبت کردیم. از اوضاع فرهنگی گرفته تا اسطوره ها و اوضاع شخصی خودمان. چقدر حسرت پشت حرف های جفتمان بود. دنیا دارد آن روی خودش را هم به ما نشان می دهد. و ما چقدر باید درد بکشیم بابت هر چیزی...




+ کمیل و عارف و احلام، هنرمند و فیلسوف و نویسنده هستند که دیوانگی در خونشان موج می زند :) و از قضا مسافت هایشان از غرب به شرق کشیده شده و رنج دیدار می کشند!

البته  کمیل و عارف، خانم هستند :))) با این اسم مستعار انتخاب کردنشون، والاع







_ عکس هم هنرنمایی کمیل است بر دفترچه کافه شهردخت. آهان راجع به کافه شهردخت بگویم. محیطی کاملا دخترانه و فوق العاده خوب. یک مجموعه خانومانه با تمامی مخلفات، کافه،  باشگاه، آتلیه، آرایشگاه و.... امیدوارم در همه شهرها چنین چیزهایی برپا بشود. کارگر شمالی بین نصرت و بلورا کشاورز. کوچه مهناز

البته بگویم من عاشق میز صندلی هایش شدم :) جان می دهد برای ساعت ها نشستن و نوشتن و نوشتن و نوشتن. بیایید این هم عکسش :



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۰۳
احلام

نظرات  (۱۱)

چه عالی ... چه دلچسب ... ممنون از معرفی این کافه :)
پاسخ:
آره حتما برید، فضای خوبیه :)

غبطه خوردم 
اگر هر چیزی تنهاییش بچسبد لاقل دیوانگی دسته جمعی خوش است با رفقای ..‌‌.

در کل خدا راشکر
پاسخ:
چیزی که زیاد است دیوانه!
شما هم یک مجمع بزنید
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۳۹ پلڪــــ شیشـہ اے
وای ایول به شمااااها.
پاسخ:
ایول به شماها که یکبار وارد جمع دیوانه ما نمی شوید
والاع
1. دیوانه خودتی
2. کوفتتون بشه 
3. اگه من اونجا بودم اجازه نمیدادم پاستا و آب طالبی سفارش بدین، پاستا که مزه بوووق میده، طالبی هم بچه سر راهیه میوه هاست، خدا خلقش کرد که چیز خلق نشده ای باقی نمونه!
4. منکه اسم خودمو مستعارش کردم، برو یقه کمیل رو بگیر که معلوم نیست مسمای اسمش چیه و کیه و کجاست:)
5. نکنه خیال کردی میام اینجا قربون صدقتون میرم؟


6. یه سنگینی تو کلمات پست بود، فکر کنم سنگینی فضای بین شما بهم منتقل شد، کمیل تقریبا دیگه از دست رفته زیر بار گرفتاریهاش، خیلی باید زور بزنی تا اون کودک بیش فعال درونش رو ببینی
پاسخ:
1. دیگه مودبانه خطاب کردم :)
2. یک کیفی دااااد
3. تو که میدونی من همیشه خدا گشنمه! چیزی غیر پاستا نبود! هیچی مثل آب طالبی نمی چسبه، الکی فلسفه نچین
4. هر چیه جفتتون پسرید من دختر! به یاد عشق مثلثی کره ای ها :)
5. صرفا برای حرص درآوردن شخص شما بود. تو بیا فوش بده اصلا

6. سنگینی که نه، جفتمون یکم غم یدک می کشیدیم! دیگه سعی کردیم شاد باشیم. دیگه همه مون بزرگ شدیم، سخته صدا کردن کودک درون... تو که سر سخت تر از کمیلی حضرت والا! اون همیشه خدا گرفتاره..
اصلا آب طالبی ستمه خدایی
اره والا تو همیشه گشنه ای:)
عشقای کره ای که اخیرا مربعی و مخمسی شده، دیگه واقعا دارن شورشو درمیارن، کم مونده یه گله پسرو بخاطر یه دختر بندازن به جون هم :)
من کجام سرسخته؟ به این خوبی! عینکمو هم که عوض کردم مهربون شدم، دیگه حرفت چیه؟
پاسخ:
آب طالبی نخوریم چی بخوریم، میتروتروخونیم بخوریم؟
عشق نیست لامصب که، جاذبه ی زمینه! یک ذوزنقه ای ساختن واسه خودشون دیگه، تا بیایی بببینی کدوم عاشق کدوم بود، یه بیست قسمت رفته!
خخخخ خدایی هیچ تحولی مثل تحول مهربانیت با تعویض عینک منو متعجب نکرد!
والا از درجه خشانتت چیزی کم نشد
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۲ انــــــ ـار
به شما سه تا حسودیم شد :)

پاسخ:
شما هم به ما بپیوند :)
البته دیوانگی دور از شما باد...

با خوندن این مطلب یک عالمه دلتنگی هوار شد روی دلم....

قدر تک تک ثانیه های باهم بودن رو باید دونست،....

چقدر دلم یه رفیق تمام راه میخواد،رفیقی دیوانه!

چقدر این مطلب برایم خاطره داشت...

کافه کراسه،اولین و آخرین باری که رفتم با دو رفیق دیوانه ی مث خودم..

آخرین بهار باهم بودنمون،به بهانه تولد من و فاطمه.به دعوت معصومه.

فاطمه همون روز دندونشو کشیده بود و برای خودم دیگه عجیب نبود وقتی اجازه دادم با  قاشق خودم  از بستنی ام  بخوره.چون به لطف بروبچ بسیج خوابگاه که  با هم،هم کاسه شده بودیم،از پاستوریزه گی دراومده بودم....

هییییع روزگار...

 

باهم بودنتان و رفاقتتان مستدام ان شاءالله.

 

پاسخ:
بله متاسفانه خودم هم غم برم داشت..
چون می دونم نمیشه تا ابد دوستان دیوانه رو یدک کشید..
نمی دونم شاید به دوز دیوانگی خود آدم هم ربط داشته باشه..

بازگشت به همون حس ک حال قدیم سخته، چون دیگه گذشته، اما سعی کنید دور جدیدی آغاز کنید، حتی با دوستای جدید...

دلتون خوش باشه الهی

سلام و رحمة الله.

مدتیه که اینجا رو میخونم،هرچند در سکوت...

قلم تون منو یاد رفقای وبلاگ نویسم میندازه که مدتهاس خاموش شدند...

 

قلم تون نوری و هوشمند ان شاءالله، و البته دیوانگی تان هم مستدام... :)

پاسخ:
سلام و نور

خیلی خوشبختم از آشنایی تون
ما اینجا سکوت نداریم ها، سکوت بشکنید
رفقای وبلاگی ما هم همه رفتن، دیگه ما به ترشیدگی وبلاگی رسیدیم :)

ممنون، همون دیوانگی باشه همه چی حله :)
وبلاگتون باز نمیشه برام، بلاگفا باهام قهره فک کنم
عجب دیوانه های فرهیخته ای.
هر یکی از اون یکی عاقل تر، فرزانه تر، پروانه تر، مستانه تر ...!!

خدا حفظ تون کنه. ان شاءالله همیشه شاداب و سرحال باشید...
پاسخ:
بنده که عمرا ولی به قطع می تونم بگم دوتای دیگر از نوادر روزگار هستن و قطعا یه چیزی میشن هر چند الانم هستن!

ممنون از لطفتون
خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۳ پلڪــــ شیشـہ اے
نامردی می کنی دل من و بسوزونی آیا؟
اگر اون طرفا بودم که میومدم پیش تون. 
پاسخ:
ای جانم
میدونم
ولی اصلا به سمت و سو نیست
اونایی که پیش ما هستن بخاری ازشون بلند نمیشه
میدونی دیگه
قلب باید بجوشه جانا

سلام مجدد..

به یاد حدیث امام علی علیه السلام که پیدا کردن رفیق خوب سخت و نگه داشتنش سخت تر ... امان از دوری و جدایی.. (کاش یا رب این جدایی ها نبود...)

 

سکوت ما بیشتر بخاطر وب خونی ما از گوشیمون و عدم امکان نظر گذاشتن با اون  برا بیان بلاگ هست..

هر موقع که سیستممون عوض بشه در خدمتیم :)

 

بلاگفا باهاتون قهر نیست،اشکال از بنده بود تو نوشتن آدرس یه حرف جامونده بود.

خوشحال میشم به دل آرام خونه ی ما هم سر بزنید..

 

در پناه خدا

یاعلی

پاسخ:
سلام علیک مجدد

بله دیگه سخته، باید دل گنده بود همیشه!

منتظر نظراتتون هستیم :)

خب از بلاگفا بیایید بیان تا ما بهتر سر بزنیم
والا ما هم آتش سودای با اون عظمت رو ول کردیم و اومدیم اینجا

علی یارتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">