خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

میشه من شما رو یه بوس کنم؟

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ



وقتی دیدم خودم و بشری مثل بید می لرزیم خواستم حرفم را پس بگیرم. اما خوب نمی شد. این همه راه را کله صبح آمده بودیم به خاطر ادعای من و حالا نمی توانستم بگویم ببخشید غلط کردم. خوب نیم ساعتی می شد به اصطلاح آفتاب طلوع کرده بود اما خداوکیلی امروز آفتاب هم قصد آمدن نداشت. نه بشری اهل کز کردن بود و نه من، جفتمان جلوی همان قطعه پنجاه وول می خوردیم. خوب کمی تا قسمتی هم تنهایی در بهشت ترسناک هست. ولی وقتی پیشنهاد دادم بیا برویم سر قبر شهدای آتش نشان کمی گرممان شد، یعنی تنهایی مان حل شد. چون چند تا از خانواده ها آنجا بودند. البته نمی شود گفت رسم ولی خوب اغلب آدم ها بعد از خاکسپاری هر روز صبح بلند میشوند می روند سر مزار. مثلا تا یک هفته ای چنین کاری می کنند. خوب شاید هنوز خاک آنقدر سرد نیست که داغ دل آن ها را سرد بکند. همان نزدیکی های آن ها می ایستیم. بشری قبلا به من توضیح داده که چرا شال گردن نمی بندد ولی خوب همش دلم می خواهد بگویم دختر چرا شال گردن نداری. هر چند باز هم این بینی منِ بخت برگشته است که با وجود شالگردن قرمز شده است. ساعت نزدیک هفت و نیم است. بشری رفته تا سری به مزار شهید زبرجدی بزند و من از دور می بینم که چطور دستش را روی سنگ متمرکز کرده است. انگار متوجه نگاه من می شود و بلند می شود. همینکه نزدیک من می رسد می بینیم که بالاخره آفتابی که منتظرش بودیم از راه می رسد. به بشری می گویم بهتر است کنار خانواده ها بایستیم وگرنه نمی گذارند حضرت آقا را ببینیم. حضرت آقا شالگردن سفید رنگ قشنگی دارد و آنقدر با طمأنینه راه می رود که قلب آدم با هر قدمش گرم می شود. خانواده ها معلوم است که شوکه شده اند، شاید اصلا بدون هیچ پیش زمینه ی ذهنی آنجا بودند. حضرت آقا با خانواده ها سلام و علیک می کند و سر مزار تک تک شهدا می رود و فاتحه ای می خواند. به خیالم می رسد که آقا از آن ها چه چیز طلب می کند؟! ما نزدیک خانواده شهید ناصر مهرورز ایستاده ایم. آخر نمی گذارند خیلی نزدیک شویم. می بینم که خانواده ها با دیدن حضرت آقا داغشان تازه شده و گریه را شروع کرده اند اما اغلب شوکه اند چیزی نمی گویند. بالاخره آقا نزدیک ما می شوند مایی که کنار خانواده شهدا ایستاده ایم. حضرت آقا کلماتی که به کار می برند پر از غرور است و هیچ نشانه ای از عجز ندارد. بعد از طلب صبر، ناگهان پدر شهید می گوید: میشه من شمارو یه بوس کنم؟ وقتی این جمله را می گوید آقا لبخند میزنند و خودشان دست ها را باز و قدمی به جلو برمی دارند. میان اشک خنده ام می گیرد. چقدر عاشقانه درخواستش را گفت. حالا خیلی راحت در آغوش آقا به ترکی می گوید: اورگیم سنه قوربان*






پرتو نور روی تو، هر نفسی به هر کسی

می رسد و نمی رسد، نوبت اتصال من....




پ.ن: داستانی از یک حقیقت :) فیلمش را توی کانال سایت حضرت آقا دیدم ولی توی سایت هنوز بارگذاری نشده تا آدرس بدهم.





+ البته به بشری گفتم که حضرت آقا همین روزها طبق رسم هر ساله به بهشت زهرا می آید ولی خوب آنقدر رندی نکردیم تا صبح زود خودمان را به آنجا برسانیم



*قلبم به فدای تو




موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۳
احلام

نظرات  (۱۰)

عالی مثل همیشه.

قلمت مستدام...
کلامت مانا باد.

چشمم هنوز محرم حضرت آفتاب نیست،وگرنه رندی هم میکردیم ، خیالی باطل بود دیدار حضرت والا
پاسخ:
سلامت باشی و رفاقتت مانا :))


چرا خیال باطل. خیالشم قشنگه :))
اشکمون در اومد😔
پاسخ:
اشک با احساس
فکر کردم که واقعی هست
خوب وقایع نگاری شده بود 
پاسخ:
کاش واقعی بود

ممنون که خوندین

اینقد قشنگ بود که واقعا ادم حس میکنه دقیقا اون ساعت بهشت بودین و ....

طیب الله... :)

ان شاءالله که خیال چنین دیدارهایی به واقعیت برسند... :)

 

پاسخ:
سپاس :)

ان شالله با همدیگه
منم وقتی فیلمش رو دیدم واقعا هم گریه ام گرفته بود و هم خنده ام!
خیلی مظلومانه و قشنگ درخواستش رو گفت 
و آقا چه قدر مهربانانه آغوش باز کردن...
پاسخ:
آره واقعا صحنه ی قشنگی ایجاد شده
محبت چقدر زیبا به تصویر کشیده میشه، چقدر آدمو سر ذوق میاره
اول فکر کردم واقعا رفتی و امروز آقا رو از نزدیک دیدی
داشت حسودیم میشد که...
پاسخ:
آخ میشداا
خبط کردم نرفتم
۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۰ بلاگر آرام
یکی از آرزوهام اینه که جلسه شعرشونو برم:(
کاش بشه که انقدر خوب بشم که راهم بدن
پاسخ:
جلسات شعر که واقعا یه فضای عاشقانه دیگس
قطعا میشه

ما باید برای آقامون بهترین باشیم

هییییییع

برا ما دیگه قدم گذاشتن تو خیابونای بهشت شده یه رویا... :((

خوشبحال شما که اقلا تهرانید...

ما حتی برا دیدار همین سه شهید گمنام تو پارک بهاران نزدیک خونمون هم باید نذر و نیاز کنیم:((

پاسخ:
چراااا
همت هم نیاز است جانا

شهدا خوب دعوت میکنند. ان شالله امسال یه جنوب بری ;)
۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۶ پلڪــــ شیشـہ اے
نازِ قلمت مشدی
پاسخ:
فدای تو آباجی


برای مطلب تو تلگرم هم میتونید لینکش رو بزارید، مقلا همین ماجرای زیبا هم لینکش اینه:
https://t.me/khamenei_ir/5300
پاسخ:
اوهوم من اطلاعی نداشتم از این فناوری :)
ماشالله تکنولوژی بدو ما بدو.. نمی رسیم که

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">