من از رندی نخواهم کرد توبه..
سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ
معجزه درست وقتی رخ می دهد که اصلا حواست نیست. قلبت با تکان های کوچک شروع می شود و یکباره می بینی خیلی نرم همه ی وجودت فروریخته و آن نور، آن نوری که همیشه منتظرش هستی از وجود ویران خودت برخواسته. آدمی حواسش نیست چون غرق است. غرق همان دنیایی که دور و برش کشیده. اصلا یادش نبوده که روزی و روزگاری منتظر نوری بوده. منتظر معجزه ای..
نابینایی روح شاید اینطور باشد که آدمی به کوری عادت می کند. طلب نور نمی کند چون تاریکی نمور برای جانش شیرین تر است. چون رنجی برای دیدن نمی کشد. یعنی رنجی از دیده هایش نمی بیند. آخر می دانید که دیدن رنج دارد!
می دانید چرا بالاخره یک روزی و یک جایی معجزه رخ می دهد؟ به گمان من کسی خارج از این کره ی خاکی هست که می بیند ما به اندازه ی دملی چرکین باد کرده ایم دیگر وقت سر باز کردنمان است. با خود می گوید دیگر بس است این همه تاریکی! بگذار فرصتی دوباره به او بدهم. بگذار نور را ببیند. شاید مثل خیلی های دیگر نشود که دوباره به تاریکی می خزند. شاید گرمای نور را فهمید و خواست برای همیشه در نور زندگی کند.
آهای آن یکی که بیرون از این کره ی خاکی هستی، ممنونم از این فرصت های دوباره ات! ممنون
+ یخرجهم من الظلمات الی النور...
پ.ن: حیف است عاشورا برای آدمی زلزله نباشد. حیف است حججی بیاید و ما ندانیم اقدام به جای زمانه ی ما چیست!
حیف است این همه خواب خرگوشی! اصلا ما زیادی حیفیم!
۹۶/۰۷/۱۱