خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

یک مشت...

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ب.ظ


1

مشتی از خاک کم بود. باید تمام خاک آنجا را یکجور توی مشتم با خودم میاوردم. چراغ های جلوی اتوبوس تنها شکننده ی آن تاریکی بود. بچه ها خسته از امروز یا خواب بودند یا در انتظار خواب. خانم مشهدی بهم گفت که نایلون دارد ولی رویم نشد نایلونش را بگیرم و گفتم دلم می خواهد فعلا توی مشتم باشد. خنکای خاک داشت شروع می شد و نم زمین انگار به اتوبوس هم سرایت می کرد. پاهایم را به صندلی جلویی تکیه دادم و حسابی توی صندلی ام آب رفتم. بو کشیدن تنها سهمی بود که می توانستم در حق آن یک مشت خاک ادا کنم. به قول راوی این خاک ها بارها و بارها زیر و رو شده. تازه ای یکی از بچه ها نمی دانم به مسخره بود یا جدی می گفت: این خاک ها که برای آن زمان نیست، کلی خاک اینجا جابجا شده است. اما خاک همان موقع ها بود. حس شامه ی من دروغ نمی گفت. وقتی توی معراج روی استخوان های دایی دست کشیدم دقیقا همین بو را می داد. مامان می گفت دایی بوی خودش را می دهد ولی من مطمئنم بوی خاک اینجا را می داد. با انگشتم خاک را زیر و رو می کنم. حس می کنم باید چیزی نمناک مثل قطره های خون پیدا کنم. خاک شره می کند روی چادرم و چیز نمداری یافت نمی شود. دوباره توی مشتم جمعشان می کنم و مست بویش می شوم. با تصور اینکه شاید پوتین شهیدی روی این خاک رفته باشد یا اینکه تن بی جانش روی همین خاک افتاده باشد. یا رزمنده ای روی همین خاک از خستگی به خواب رفته باشد، برایم قداست بیشتری پیدا می کند. مشتم را روی سینه ام فشار می دهم. پلک هایم سنگین می شود...





2

جنوب و این باران؟ بعید بود. اصلا به قیافه ی منطقه نمی خورد که باران بیاید. حسن مشتی از زیرپتوی سنگر پیدا کرده بود و می خواست تیمم کند. خیز برداشتم سمتش: ها اومدی و یاد نگرفتی، پدر صلواتی داره بارون میاد بعد تو داری تیمم می کنی؟ ابروهایش تا وسط پیشانی آمد و گفت: مگه میشه برای وضو؟ گفتم چرا نمیشه، برو لیوانت رو بگیر زیر بارون بیار وضو بگیریم. پتو را بالا داد تا خاک را برگرداند اما یک تکه نایلون از کیسه اش بیرون کشید و خاک را داخلش ریخت. نفهمیدم چرا. این حسن یک چیزهایش میشد. دوتا لیوان را زیر باران گرفت و یکی اش را داد به من و با دیگری خودش وضو گرفت. بعد از نماز، من قمقمه هایمان را هم پر کردم. اعتباری نبود توی این برهوت تا چند روز بدون آب خوردن بمانیم.

وقتی حسن را پیدا کردم جای سالمی در بدنش نبود. همه ی ترکش ها همه جایش را سوراخ کرده بودند. حتی کوله اش هم در امان نمانده بود. خاک از کوله اش سرازیر بود. و من یادم آمد این همان خاک سنگر است. دیر شده بود. باید همانجا رهایش می کردم و می رفتم. دلم می خواست آن یک مشت خاک تیمم را جمع کنم و ببرم. اما دیگر با خاک شلمچه در هم شده بود.













پ.ن: گاهی عجیب دلم هوای جنوب را می کند. عجیب...




* تمام ذرات جهان گواهی خواهند داد ما چه کرده ایم و چه نکرده ایم.. نکرده ایم.. نکرده ایم...




موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۵
احلام

نظرات  (۷)

گاهی عجیب با نوشته های خاکی جنوب حال میکنم.

خدا خیرتان دهد.
پاسخ:
دوری از آن خاک قلمم را دور کرده..
خیلی خوب بود
این حرف خوبیست که باتغییر خاکها هنوز بوی همان خاک را می دهند
شاید چون ماهیتش ثابت است 
شاید هم اصلا به ماهیت و وجود ربطی ندارد
هنوز شهدا می ایند و در غروب شلمچه گعده می گیرند و...


ممنون
چسبید
پاسخ:
وقتی در شهر جایی برایشان نباشد جایی جز آنجا برای گعده گرفتن ندارند


خواهش می کنم
۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۳۷ پلڪــــ شیشـہ اے
لطفا شما همیشه بنویس.
نوشته هایت بوی زندگی می دهد.
پاسخ:
آره باید بنویسم
خسته شدم از این همه ننوشتن
سلام همسفر کربلام. خوبی؟من که امسال جا موندم و دارم میسوزم از این جا موندن...

پاسخ:
سلاااام
از این ورااا
خوبی؟

بسیار هم سوختن داره :(
من که دیگه نمی دونم چجوری بسوزم
حدود یه ماه پیش بدجور اومدی تو ذهنم شماره اتم رو گوشی شکستم بود، فکر کردم تا آخری با کمک گوگل و بلاگ تونستم اینجا را پیدا کنم دیگه خاموش میخوندمت تا دیگه دیدم جا موندم از کربلا و اصرار برا رفتن فایده ای نداشت همسفر زندگی خودش رفت و منو را جا گذاشت...

پاسخ:
ای جانم
چرا خاموش جان دلم

ازدواج کردی؟؟؟؟ آره
مبارکه
اشکالی نداره بالام جان قلبت اونجاست
ان شالله میری
اره عزیزم مزدوج شدم حدود 4 ماه میشه سر خونه زندگیمونیم خدا را شکر مجاور حضرت معصومه ایم.قم اومدی در خدمت باشیم.ممنونم منم مزدوج شدنتو تبریک میگم ان شاالله خوشبخت بشین.ان شاالله به زودی قسمتمون بشه زیارت و ان شاءالله از سال دیگه اربعین ها هم قسمتمون بشه پیاده رویی بریم.
پاسخ:
اووه مبارک باشه جانا
کی وقت کردی اینقدر جلو بری ماشاالله :) به به بالاخره رفتی قم
ان شالله خوشبخت و سپید بخت باشی عزیز دلم. زندگی ای پر از خوشی و پر از نور خدا داشته باشی
ان شالله با هم دیگه بریم :)
نمیدونم پیام قبلیم اومد یا نه اینترنتم یهویی قطع شد.
پاسخ:
اومده جانم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">